📍باد میآید و نگاهم را جابهجا میکند
من نگاه میکنم
به دریا نگاه میکنم
به آبهایی که روی صفحهی نقاشی آبیست و اینجا سبز،
نگاه میکنم
به رنگهای سبز متفاوت دریا
نگاه میکنم
به نقطههای سفیدی که روی دریا لاکپشتی راه میروند،
نگاه میکنم
به مسافرینی که در خیالم روی قایقها با بیخیالی لَم دادهاند،
نگاه میکنم
به خانههای پولدارنشینی که سهم زندگی ماهیها را در دل خلیج گرفتهاند
نگاه میکنم
به ماشینهای گرانقیمت که زیر پایم مثل اسباببازی اینطرف و آنطرف میروند نگاه میکنم
به زُلفِ درختهای نخل که سعی دارند خود را به زمین گرم برسانند،
نگاه میکنم
به آرامش نگاه میکنم.
باد میآید
باد میآید و از روی تنم رَد میشود
باد میآید و نگاه من را جابجا میکند.
مادرم میگوید هیچ برگی به اِذن خدا نمیافتد.
من فکر میکنم
به برگی که رقصان زمین را لمس میکند،
فکر میکنم
به برگی که روی سر بچههای خیابانی مینشیند و نگاهشان نمیکند،
فکر میکنم
به برگی که آهِ مادر را از سرِ بیپناهی نمیبیند
فکر میکنم
به برگی که شرمندگی پدر را از بیپولی نمیفهمد
فکر میکنم
به برگی که تنفروشی دختر را برای نجات درک نمیکند،
فکر میکنم
به برگی که اینجا با زمین خوردنش آرامش پخش میکند،
فکر میکنم
به برگی که آنجا صدای زمین خوردنش گوش را کَر میکند،
فکر میکنم
من نگاه میکنم
به دریا نگاه میکنم
به آرامشی که در خانهی همسایهام به آن پناه بردهام، نگاه میکنم.
باد میآید
باد میآید و نگاه من را جابجا میکند
مادرم میگوید هیچ برگی به اِذن خدا نمیافتد.
۱۰/فروردین/۰۳
#شعر@shimanehzatShimanehzat.comShimanehzat.ir