مه سنگین چهره بی رمق شهر را دو اسبه می تازد دو که همه می دانند اسب را اسب را رمق می افتد از صورت توی متن 🌫 نخ نما میان پالتو حرکت مترسکان را در هوهوی راوی می افتد رمق خودش را در سطر نشسته زخمی برگ های خشک زنگ زده از من از من از صورت من با هزاران خانه زیر آسمان من من تو منی شده از دست تو که می نویسی ام خودت را لطفا از رمق بیافت 🌫 ما وندانش از او خسته نمی شویم با صورت پریده زنگ حتی با مه غلیظ یا در آفتاب زنگ را خواهیم رفت ما وندان آن در سه حرف ش ه ر خودمان را سان می گیریم تو را او را لطفا مرا دیگر از قلم بگیر دیگر بزرگ شده ام می خواهم شهر بگیرم آفتاب شهرکی هم طعم خاص خودش را دارد بی رمق دوست دارم در تو بمیرم
شانهی تنبور زن کبوتر خواب و کمی آنطرفتر پریانی که تن به آب زده و سوی جشن دیوانگان شتاب زده ماه ماه زن ماه زن نی لبک ماه زن نی لبک عشق ماه زن نی لبک ماه زن ماه
«ایستادم به شهود تاریخ تعشق با اناری که غروب از شاخهای سرمست چیدم»
زن در ابرها دیوانگی به جمله خودش را هنوز در ابرها که سخن میگوید زمین خیس می.شود:
«به من نگاه کن! متن دریچهای میخواهد برای ابدیت یک دیوانگی»
و زن خودش را در ابر ریخته میشود که یک ذرهاش بر خانه مولف، شاید شاید و خیس میشود چشم خواننده از «من خودم را هنوز ببار دیگر»
و ابر باریدنش میگیرد بر چشم خوانندهها عاشقانهتر تر در تر خیسی مضاعف جملات ◻️ «نام تو را روی خطوط مواج دریا که مینویسم ماهیها به رقص در می.آیند... ملکه من خداوند با تو تمام رازهای موسیقی را به زمین فرستاده است...» و مرد خودش را در سراسر زمین تکثیر میشود که یک ذرهی زن را روی او به طراوت فروردینی گلها لبخند باد رد میدهد فصل دیوانه.ها را...
با تابش مستقیم آفتاب احساس میکنم هولوگرافیکوار سلول.هایم حقیقتی بزرگ را در متن زمین خواهند نوشت زیر نور مستقیم متن زمین را آنقدر زیبا میبینم که به هیچ حقیقتی از خویش لکه دار نکنم آفتاب همچنان مستقیم زمین همچنان متن و من همچنان انواع سوژگیها را دوره میکنم... داد از نهاد جملهای در آمد که تو را در قید امروز نوشتم تو خودت صبورانه شعرم را خواندی نه ثانیه به مداد کوچکم خیره شدی و با لبخندی ملایم گفتی :«ممنونم» اما نگفتی من باید کجا مینوشتمت که زمین زیر پایم نلرزد و ساعت با شنیدن آن عقربه.هایش مچاله نشود اجازه بده قید همه چیز را بزنم در نوشتن تو! ◻️
آریو خودش را از من جدا میکند انگار دلتنگ است در متن قدم میزند به غروب که میرسد با تمام دلتنگیاش به خانه باز میگردد، هر دو کلید حافظه را داریم مثل همیشه خودم تر از من، یکی میشویم.. چشم در چشم باران پریان رقصان
مرد نی لبک رقص ماه ◾️ زن نی لبک رقص ماه ◾️ هم افزایی دیوانه ها