سرو سخنگو (دکتر اسلامی نُدوشن)

Channel
Logo of the Telegram channel سرو سخنگو (دکتر اسلامی نُدوشن)
@sarv_e_sokhangooPromote
11.66K
subscribers
کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن 💎سَـرو سخنگوی ایــران عصاره‌ی تاریخ، ادبیات، فرهنگ و تمدّن ✅مطالب اختصاصی هستند (از آثار استاد گزینش می‌شوند) ❇️ بازنشـر مطالب= لطفاً با ذکر منبع🙏 ️📚آشنایی با آثار استاد: هشتگ #معرفی_کتاب یا هشتگ #زیست_کتابنامه
وطن‌خواهی باید مبتنی بر شناخت و همراه با احساسِ مسئولیّت باشد، بر حُسن‌ها و عيب‌ها وقوف حاصل شود. آنچه از وطن و هر چیزِ دیگر در جهان عزیزتر است «حقیقت» است، به شرط آنکه بتواند دریافته شود؛ و «بینش» است، به شرط آنکه توفیقِ کسبِ آن به دست آید.

               #دیروز_امروز_فردا

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن

🆔 @sarv_e_sokhangoo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ایران را بتوان دوست داشت یا نداشت، بسته به توقّعی است که شخص از او دارد. کسانی که به او ایراد دارند، یا از مشکلاتِ تاریخیِ او بی‌خبرند، و یا می‌دانند و صداقتِ اظهارش را ندارند و آنگاه گناه را به گردن مردم می‌اندازند. ایران هم مظلوم بوده است و هم بزرگمنش، و این هر دو صفت جلبِ شفقت و دوستی می‌کند، به شرط آنکه غرض و آزاری در کار نباشد.

               #دیروز_امروز_فردا

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن

🆔 @sarv_e_sokhangoo
مسخِ تاریخ
بخش ۴

واقعیّت آن است که تاریخِ کم سرزمینی (به غیر از یونان) به اندازه‌ی تاریخِ ایران مورد ستایش مردان بزرگ قرار گرفته است. از هرودوت بگیریم که پدرِ تاریخ خوانده شده است، و افلاطون که پدر فلسفه است، و ایسخیلوس که پدر شعر، تا برسد به هِگِل و نیچه. گزنفون، شاگردِ سقراط و همشاگردیِ افلاطون، کتاب «کوروش‌نامه» را نوشت، و مردِ آرمانیِ خود را کوروش هخامنشی قرار داد. دو هزار و سیصد سال بعد، نیچه‌ی آلمانی «زرتشت» را به عنوان نمونه‌ی فرزانگی و آزادگی معرّفی کرد. از همه گویاتر هگل است (۱۷۷۰ - ۱۸۳۱) یکی از چند تنی که بیش از هر کس اثر گذار در تفکّرِ جهانِ معاصر بوده‌اند.
بد نیست که چند عبارت از وی نقل کنیم:
«با امپراتوری ایران، نخستین گام را به پهنه‌ی تاریخ پیوسته می‌گذاریم. ایرانیان نخستین قوم تاریخی هستند؛ از ایران است که نخست بار آن فروغی که از پیش خود می‌درخشد، و پیرامونش را روشن می‌کند سر بر می‌زند، زیرا روشناییِ زرتشت، به جهان آگاهی، به روح، به عنوان چیزی جدا از خود متعلّق است. ما در جهانِ ایرانی یگانگیِ ناب و والایی را می‌یابیم که هستی‌های خاصّی را که جزو ذاتِ آنَند به حال خود آزاد می‌گذارد، [منظور تفکّرِ فراگیرِ زرتشتی و سیاستِ جهانیِ کوروش است]. روشنایی هیچ‌گونه فرقی (میان هستی‌ها) نمی‌گذارد: بر پارسا و گناهکار، و بلند و پست یکسان می‌تابد و به همه یکسان بهرورزی و برکت ارزانی می‌کند.»
«یگانگی در آئین ایران به صورت روشنایی نمودار می‌شود. مقصود از روشنایی در این جا نه تنها روشناییِ ساده و نابِ مادّی، یعنی عام‌ترین عنصرِ طبیعی، بلکه پیراستگیِ روانی، یعنی نیکی است.»
«از دیدگاه سیاسی، ایران زادگاه نخستین امپراتوریِ راستین و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن (بی‌گمان به معنای نسبی) فراهم می‌آید.»
هگل ادامه می‌دهد:
«ایرانیان به عنوان پرستندگانِ روشنایی (در برابر دین‌های دیگر) آسان‌گیر و شکیبا بودند. بدین سان شیوه‌ی فرمانروائیِ ایرانیان (بر اقوام دیگر) چه در زمینه‌ی دینی و چه دنیوی، هیچ‌گاه با زورگویی آمیخته نبود.»
و در آخر این اشاره را دارد:
«ایرانیان هرگز بت‌پرست نبودند، و کار دیگران را در نمایش خدا به صورت آدمی، تمسخر می‌کردند» [هگل، مقدّمه‌ی کتابِ «نقد تاریخ»، ترجمه‌ی دانشمند فقید، دکتر حمید عنایت (نقل شده در مجلّه‌ی هستی، شماره‌ی تابستان ۱۳۷۳)].
از نقل گواهی‌های عهدِ قدیم (تورات) درباره‌ی کوروش، یعنی کتابی که در هر حال مورد اعتقاد چند صد میلیون یهودی و مسیحی است در می‌گذریم، و می‌آییم به دوره‌ی معاصر، «گورویدال» نویسنده‌ی معروفِ آمریکایی به قدر کافی در ایران شهرت دارد، کتاب عمده‌ی او به نام آفرینش (CREATION) به فارسی هم ترجمه شده است. در آن تمدّن ایران باستان در برابر تمدّن یونان نهاده شده است، و زبانی بسیار ستایش‌آمیز درباره‌ی ایران باستان به کار رفته...
از همه چیز گذشته، موزه‌های دنیا پر است از آثار و اسناد و آنها به قدر کافی گویا هستند. چه دلیلی زنده‌تر از آنکه ایران هنوز بر سرِ پاست و ادامه‌ی تاریخی دارد؟ ایران به شاهان و سلسله‌ها و گروه‌ها تعلّق نداشته که با آمد و رفتِ آنان، بساطِ خود را پهن و جمع کند. به «مردمش» تعلّق داشته که در هر حال ریگِ تهِ جوی بوده‌اند و گوش‌های پیرشان حرف‌های زیاد (از یاوه و حکمت) هر دو شنیده است.
از اینکه تاریخِ ایران باید از نو نوشته شود، من خود این را از سال‌ها پیش چند بار عنوان کرده‌ام، امّا بازنوشتِ این تاریخ باید به قصدِ روشن‌تر کردنِ آن باشد، نه آنکه آن را شخم بزنند. چینِ دورانِ انقلاب، چند صباحی بنا به مصلحت سیاسی خواست تاریخ خود را وارونه ببیند، ولی زود از آن راه برگشت. کنفوسیوس که چندی "دشمنِ خلق" خوانده می‌شد از نو بر اریکه‌ی اقتدارِ خود نشست!
تاریخ را نمی‌شود با دیدِ روز نوشت و در قالب دلخواه خود گنجاند. او آنگونه که هست، هست؛ نه آنگونه که کسانی بخواهند که ای کاش می‌بود.
فرهنگ ایران نیز از زخمِ زبان در امان نبوده است. چند سال پیش حرف‌هایی درباره‌ی شاهنامه و فردوسی زده شد که سراپا تهمت و تحریف بود. این پیش از آنکه گَردی بر دامنِ فردوسی بنشاند، نشانه‌ی بی‌اعتنایی به حقیقت، و اهانت به ملّتِ ایران بود که طیّ هزار سال شاهنامه را کتابِ یگانه‌ی خود شناخته بود.

                 #هشدار_روزگار

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
مسخِ تاریخ
بخش ۳

«تاریخِ ایران» تاریخِ پُر پیچ و خم درازی است، بگیریم سه هزار سال، از جهتی پنج هزار سال (با عیلام)، در هر حال این کشور یکی از کهن‌ترین کشورهایی است که ادامه‌ی تاریخی دارند. آیا می‌شود به همین سادگی بر تمام این واقعیّات قلمِ بطلان کشید؟ مگر سراسر دنیا بهشت بوده که در ایران ناهمواری‌هایی وجود داشته؟ هم‌زمان با ایران آشوری‌ها چه می‌کردند؟ اقوامِ وحشیِ شرق و شمال را نمی‌گویم، یونانی‌ها و رومی‌های «متمدّن» را بگیرید، با برده‌داری، استعمارگری و «گلادیاتور بازی‌هایشان»! وایکینگ‌های اسکاندیناو چه رفتاری داشتند؟ در «مجلّه‌ی هستی» مقاله‌ای از یک متخصّصِ تاریخِ روم آوردیم که گفته بود: «ژولیوسِ قیصر» یک قلم، دوازده میلیون از مردم «گُل» را کشته بود. یکی از دوستان در تخت جمشید از یک ایران‌شناسِ آلمانی پرسیده بود: «زمانی که این بناها را می‌ساختند، شما چه می‌کردید؟» او سر به گوشش برده و جواب داده بود: «ما همدیگر را می‌خوردیم!».
آیا شنیده‌اید که در تمدّنِ ایران، غلامان و کنیزان را به همراهِ نعشِ "صاحبِ" خود زنده به گور بکنند، یا به عنوان قربانی در رود بیفکنند، آن‌گونه که در چین و چندین کشور دیگر می‌کردند؟ آیا شنیده‌اید که در ایران زنی را به همراه جنازه‌ی شوهرش در آتش بیندازند، آن‌گونه که در هند می‌شد؛ یا دختر بچّه را زنده زنده به خاک بسپارند، آن‌گونه که رسم چین و عربستان جاهلی بود؟ آیا در ایران باستان برده‌داری به رسم یونان و روم رواج داشته است، و صدها هزار مردم را به ساختن اهرام (چون در مصر) و ساختن دیوار چین (چون در چین) به بیگاری واداشته‌اند؟ البتّه ایرانی‌ها بی‌گناه نبوده‌اند، زیرا هیچ ملّتی بی‌گناه زندگی نکرده است. هر قومی در حدّ خود، جنگ، شقاوت و نابکاری داشته. این به آن سبب است که فلزّ بشر یک‌دست نیست، منتها چون همه چیز نسبی است، ملّت‌ها و حکومت‌های بهتر و بدتر داشته‌ایم، و وظیفه‌ی تاریخ آن است که این بهتر_بدترها را سبک سنگین کند. ارزشِ یک ملّت در مقایسه با دیگران، در فزون‌تر بودنِ کارهای خوبش نسبت به بَدَش سنجیده می‌شود. انصاف را زیر پا نگذاریم، ما در اعتباری که هنوز داریم، نانِ تمدّنِ باستانیِ خود را می‌خوریم.
در جریان جنگ عراق «خاویرپرز دوکویار» دبیر کلّ سازمان ملل، که به ایران آمد، پای که بر زمین «مهرآباد» گذارد، نخستین حرفی که بر زبان آورد ابراز احترام نسبت به فرهنگ و تمدّن ایران بود، و خانم «مادلن آلبرایت» وزیر خارجه‌ی پیشین آمریکا نیز چند سال پیش هنگامی که خواست از جریان کودتای ۲۸ مرداد عذرخواهی کند از سهم ایران در تمدّن جهان حرف زد. منظور آن است که آنچه در زندگی این کشور گذشته نه از چشمِ خارجیان پنهان است، و نه از چشمِ مردمِ خودِ ایران. ولی ما خود از یک طرف دم از «گفتگوی تمدّن‌ها» می‌زنیم و از سوی دیگر در رسانه‌های رسمی آن را به باد افترا می‌گیریم!

                 #هشدار_روزگار

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن
https://t.center/sarv_e_sokhangoo
مسخِ تاریخ
بخش ۲

کینه‌ورزی نسبت به ایران و تاریخش معلوم نیست که از کجا آب می‌خورد، چه آرزو و چشم‌داشتی را ارضاء می‌کند؟ البتّه کسی این توقّع را ندارد که چون ما وابسته به این کشور هستیم چشمِ خود را به روی عیب‌هایش ببندیم. هیچ قوم کهنسالی از جمله ایران، عاری از کمبود یا مشکلاتی نبوده، و اگر بود آن همه اُفت و خیز پیش نمی‌آمد. امّا ایران ویژگیِ خاصّ خود را داشته و آن این است که به سبب داشتن بعضی امتیازها، جلبِ حسود و دشمن می‌کرده. بدین گونه کمتر کشوری در جهان به اندازه‌ی او، از یک‌سو موردِ ستایش و از سوی دیگر موردِ طعن قرار گرفته است، ولی هیچ‌گاه یک چنین کوششی در «مسخِ تاریخ» آنگونه که در دورانِ معاصر ناظر بوده‌ایم، دیده نشده است. وقتی تلویزیونِ رسمیِ کشور هم این دید را مورد تشویق قرار دهد، آنگاه این سؤال پیش می‌آید که کجای کار هستیم؟
در واقع این نشانه‌ی اهمّیّت و ریشه‌دار بودنِ تاریخ و فرهنگ ایران است، نشانه‌ی آن است که از آن حساب برده می‌شود. واقعیّت آن است که تاریخ و فرهنگ ایران از همان آغاز رو به گشایش داشته‌اند نه بستگی، رو به انعطاف داشته‌اند نه تحجّر، رو به جهانی بودن داشته‌اند نه موضعی؛ و این حقد و رشک بر می‌انگیخت. مقایسه شود بزرگمنشیِ هخامنشی با تمدّن‌های هم‌زمانش مانند بابِل و آشور، حتّی با یونان. زبان فارسی و فرهنگ ایران بعد از اسلام نیز، از جهت دیگر همان روش را دنبال می‌کنند. شاهنامه، کتابِ جهانی است، انگیزه‌ها و هدف‌هایش مقایسه شود با انگیزه‌ها و هدف‌های معروف‌ترین حماسه‌ی عالم، يعنى «ايلياد هومر». البتّه ایران احتیاج به دفاع ندارد. او به‌قدر کافی طیّ این ۲۵۰۰ سال مورد داوری قرار گرفته است و به یقین نتیجه‌ای که بد‌گویان از این حرف‌ها انتظار دارند، به دست نخواهد آمد.

                 #هشدار_روزگار

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن
https://t.center/sarv_e_sokhangoo
سرو سخنگو (دکتر اسلامی نُدوشن) pinned «‍ مسخِ تاریخ بخش ۱ بعضی گفتارها و کردارها می‌نمایند که روحیّه‌ی «طالبانی» به آنچه در افغانستان گذشت ختم نمی‌شود. طیف‌ها و شاخه‌هایی دارد. قرن بیستم، قرنِ تکان دهنده‌ای بوده است. در کنار جهش علم که با استواری جلو می‌رفت، اندیشه‌ی اجتماعیِ بشر، جا به جا گسل‌هایی…»
مسخِ تاریخ
بخش ۱

بعضی گفتارها و کردارها می‌نمایند که روحیّه‌ی «طالبانی» به آنچه در افغانستان گذشت ختم نمی‌شود. طیف‌ها و شاخه‌هایی دارد. قرن بیستم، قرنِ تکان دهنده‌ای بوده است. در کنار جهش علم که با استواری جلو می‌رفت، اندیشه‌ی اجتماعیِ بشر، جا به جا گسل‌هایی از خود بروز داد، و این می‌نماید که میانِ نیمه‌ی علم‌سازِ مغزِ بشر و نیمه‌ی فرهنگ‌اندیشِ آن، هاویه‌ای می‌تواند باشد.
معیارهای گذشته به هم ریخت، به گونه‌ای که پیش از آن کسی نظیرش را به یاد نداشت. این، می‌توانست قابلِ پذیرش باشد، به شرط آنکه بر نوعی منطق حرکت می‌کرد. هیچ چیز نباید در مقابلِ کنجکاویِ بشر مانع پدید آورد، هیچ چیز مقدّس نیست، مگر «حقیقت». امّا اگر گفته شود که بی‌سوادی از سواد بهتر است، خشک‌سالی از تَـرسالی، ادّعا از دلیل، و ناشیگری از مهارت، این دیگر سر به وارونگی و ویرانی می‌زند.
البته از زمانی که «گوتِنبِرگ» چاپ را اختراع کرد و از زمانی که «رسانه‌ها» به نحو انبوه وارد زندگی بشر شدند، هر کسی توانست به خود حق بدهد که هرچه دلش خواست بگوید؛ به خصوص اگر شاخه‌ای از حکومت یا عوام در جهتِ تأییدِ او علامت‌های تشویق‌آمیزی از خود نشان دادند! یکی از چیزهایی که این سی چهل ساله در کشور ما باب شده _و می‌شود گفت که در نوع خود بی‌نظیر است_ کوشش در مسخِ تاریخ و تخطئه‌ی فرهنگِ ایران است، دیواری کوتاه‌تر از دیوارِ ایران و فرهنگش پیدا نکرده‌اند. هرکس هر عُقده‌ای داشت، هر خلاء و کمبودی در خود سراغ گرفت و یا به هر بهره‌وریِ زودیابی طمع بست، می‌رود به سر وقتِ تاریخ و فرهنگ! این کار تهوّر می‌خواهد، تاریخ ایران چیزی نیست که امروز بشود دست کرد و آن را از کیسه‌ی شامورتیِ خود بیرون کشید. در مورد ایرانِ باستان، سنگ نوشته‌ها و لوحه‌هایی در دست است، یا نوشته‌هایی از یونانیانِ آن زمان. یونانیان با آنکه از کشورِ رقیب بودند و با ایرانیان نظرِ خوشی نداشتند، باز از خلال گواهی‌های ایشان می‌شود چیزهایی آموخت. گذشته از این، طیّ این زمانِ دراز ده‌ها و ده‌ها دانشمند (که بعضی از آنان نیز مایل به حفظِ محابا درباره‌ی ایران نبودند) درباره‌ی ایران تحقیق کرده و مطلب انتشار داده‌اند. آیا همه‌ی آنان دروغ گفته یا اشتباه کرده‌اند، و فقط چند مدّعیِ محال‌اندیش به این کشف‌های حیرت‌انگیز دست یافته‌اند؟

                  #هشدار_روزگار

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
گِزِنُفون، حکیم و مورّخ یونانی (۳۵۵_۴۳۰پ.م) دو کتاب راجع به ایران نوشته است که یکی از آن دو «کوروش‌نامه» است. در این اثر شرحی راجع به نوع تربیّت جوانان ایران در دوره‌ی هخامنشی آورده و از جمله می‌نویسد: «تقویٰ و فضیلت به فرزندان خود می‌آموزند، همان گونه که دیگران خواندن و نوشتن را... در قوانین ایران کوشش می‌شود که افراد تربیّتی پیدا کنند که آنان را پیشاپیش از دست یازیدن به کارهای ننگین و شرارت‌آمیز باز دارد.» آنگاه مواردِ آموزش به کودکانِ خانواده‌های اعیانی را برمی‌شمارد:
دادگری، اعتدال و قناعت، آیینِ رزم و شکار، خــو گـرفتن به سختی، پرورشِ تن و روان هر دو...
در شاهنامه نیز از نظیر همین نوع تربیّت یاد می‌شود. گزنفون یکی از علّت‌های اقتدارِ هخامنشیان را که در زمانِ خود بزرگترین کشور جهان بودند، همین توجّه به تربیّت جوانان می‌داند، یعنی سخت‌کوشی، انضباط و استحکامِ اخلاقی، امّا هم او در پایان کتاب خود از انحطاط همین سلسله نیز حرف می‌زند که در غرور و غفلت غرق شدند و سرانجام مقهورِ چهل هزار سرباز مقدونیه‌ای گردیدند. بدیهی است که دوره‌ی ما با دوره‌ی هخامنشی خیلی فرق دارد. مسئولیّتِ ما پیچیده‌تر و سنگین‌تر است، زیرا آموزش و تربیّت به میانِ گروهِ انبوهی کشیده شده است و علاوه بر آن، ما با یک دنیای پر از رقابت و کِشِش و کوشش سـر و کار داریم و توقّعِ مردمِ ما آن است که یک زندگیِ آرام و آبرومند برای آنان فراهم شود. اکنون درباره‌ی یک کشور اگر پرسیده شود که آینده‌ی آن چگونه خواهد بود؟ در یک کلمه باید جواب داد بسته به آن است که جوانانش چگونه تربیّت شوند.

                 #هشدار_روزگار

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در هیچ نقطه‌ی کره‌ی خاک، خرابه‌ای با این غربت و حشمت، و تا این حد گویا از خاموشی چون [تخت جمشید] دیده نشده است.
ما در اعتباری که هنوز داریم، نانِ تمدّنِ باستانیِ خود را می‌خوریم.

               #ایران_و_تنهایی‌اش
                  #هشدار_روزگار

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
زبان فارسی در بیمِ موج
بخش ۳

در ظاهر به چه دردِ جوانِ امروز می‌خورد که بداند خاقانی در قصیده‌ی «ایوان مدائن» چه گفته است؟ پندِ سرِ دندانه بشنو ز بُنِ دندان، به چه معناست؟ ولی اگر موضوع شکافته شود خواهند دید که قضیّه از کجا آب می‌خورد، و دیگر بوی کهنگی از آن نخواهند شنید.
«تاریخ ایران» و «ادب فارسی» دو یارِ جدایی ناپذیرند، فهمِ یکی بدون توجّه به دیگری میسّر نیست، و این تاریخ یک لایه‌ی زیرزمینی دارد که کلیدش را باید از دستِ ادبیات گرفت.
از اینکه ما در این چند دهه تا این پایه از جوهرِ شعر بیگانه و در عین حال، تا این پایه «شعر زده» بوده‌ایم، تناقضی است که جای تأمّل دارد. گروهی از جوانان نیازِ پیام‌گیریِ خود را تنها بر شعرِ نو متمرکز کرده‌اند، و این گونه شعر برای آنان به منزله‌ی روزنامه‌ای است که به زبانِ رمز منتشر شود. این، به جای خود؛ کسی حرفی ندارد، به شرط آنکه راه را بر سایرِ دانسته‌ها نبندد، یعنی بر "روشنگری" که برای جوان ایرانی از نانِ شب واجب‌تر است، آنان باید دریابند که در کشورشان چه گذشته است، قدری تاریخ بخوانند. با مسائل اجتماعی آشنا شوند، به نقدِ درست روی آورند که عناصرِ زنده‌ی ادب فارسی را از عناصرِ منفی جدا می‌کند. همچنین قدری چشمِ خود را به روی دنیا بگشایند: ببینند که در جهانِ دیروز و امروز چه گذشته است، ببینند که نظام‌هایی با همه‌ی صلابت و ادّعا چرا فرو ریختند، و نظام‌های دیگری با همه‌ی قدرتِ علمی و صنعتی چرا نگرانِ آینده‌ی خوداَند. چه درسی از تاریخ و زمان می‌توان گرفت.
من گاه که بر صفحه‌ی ادبیِ برخی از روزنامه‌ها و مجلّه‌ها نگاه می‌افکنم، احساس تأسّف و حتّی نگرانی می‌کنم. می‌بینم که بعضی از قلم‌ها، در این چند دهه از سادگیِ جوانان سوء استفاده کرده‌اند؛ گویی پستانکی در دهان بچّه گذارده شده که ساعتی مشغول بماند. بر اثر التهاب‌های سیاسی و تشنگیِ جوانان، در یک فضای بیابان‌صفت، چه بسا سراب که به جای آب نشانیده شده است. گاهی اغراق‌ها درباره‌ی «شاعر گونه‌های ناسزاوار» به جایی می‌رسد که یادآورِ شاعرانِ مدیحه‌سرای قرون گذشته می‌شود که می‌گفتند:
«نُه کرسیِ فلک نهد اندیشه زیر پای
تا بوسه بر رکابِ قزل ارسلان زند»!
و این در حالی است که ما در دوره‌ی علم و تدقیق و استدلال زندگی می‌کنیم و مصرف کننده‌ی محصولِ علم هستیم. اگر کلمات تا این پایه از معنای خود دور بیفتند، دیگر از معیارها چه بر جای می‌ماند؟
حرف بر سر زبان فارسی بود. امیدواریم که از موضوع چندان دور نیفتاده باشیم. همه چیز به هم بستگی دارند، و راه باریک است. باید در یک تمدّن فاصله‌ی «اصل و بَدَل» و «عقل و احساس» آنقدر زیاد نباشد، وگرنه کار دستِ آدم خواهد داد.
سخن در پرده گفتم از غم یار
خدايا زين معمّا پرده بردار

                             "خرداد ۱۳۸۰"

                 #هشدار_روزگار

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
زبان فارسی در بیمِ موج
بخش ۲

از این‌رو درسِ ادبِ فارسی که قاعدتاً باید دلفروز باشد، زیرا از جهتی «زمزمه‌ی محبّت» را در خود دارد، به یک درسِ کِسِل کننده بدل گردیده است. این هر دو عارضه، هم روی‌بُردِ افراطی به جانبِ نوآوری و هم روی گرداندن از ادبِ قدیم، ریشه‌اش را در جوّ فرهنگی باید جُست. علّت آن است که اندیشه، طیّ سال‌ها آزاد حرکت نکرده است و به طور موزون پرورده نشده. ادبِ گذشته و حال، هر دو برای جوان سربسته‌اَند. او در سربستگی به سر می‌بَرَد، از یکی می‌رَمَد و در دیگری می‌آویزد. این یک اصلِ شناخته شده است که هر کسی در هرچه می‌خواند باید جاذبه‌ای برای اقناعِ خود در آن بیابد، یعنی آنچه را که در زندگی در جستجوی آن است، بپندارد که نشانه‌ای، ردّپایی از آن را در آن خواهد یافت.
اگر قرار باشد که ادبِ گذشته برای جوان قابل درک و گیرا باشد باید رگه‌های زنده‌اش را از آن بیرون کشید، باید با رشته‌ای گذشته را به امروز اتّصال داد. فی‌المثل گفته شود که این اثر در چه شرایطی به‌وجود آمده است، زمینه‌ی تاریخیِ آن چه بوده، چه تأثیری در مردم گذارده، چه راهی را نشان می‌دهد، و جنبه‌ی منفیِ آن که امروز دیگر به درد نمی‌خورد، چیست. باید بی‌پرده‌پوشی حرف زد و چراهای ادبِ فارسی را بیان کرد. در برابرِ «حقیقت» هیچ چیز مقدّس نیست و هیچ شاهکاری هم خالی از نقص نمی‌باشد.
برای مثال گفته شود که چرا ادب فارسی در زمان سامانیان با آن سرعت رو به گسترش نهاد، آیا نه آن بود که بارویی بود برای تأمینِ استقلالِ ایران و ایستادگی در برابر خلافتِ بغداد؟ وقتی مدایح فرّخی سیستانی خوانده می‌شود باید زمان را در نظر گرفت، باید گفت که چرا محمود غزنوی به هند رفت؟ و چرا فردوسی به سرودن شاهنامه دست زد؟ چرا ناصر خسرو در راهِ عقیده‌، خود را به دربدری افکند؟ چرا خیّام یک عالِم و یک حکیم، این رباعی‌ها را که در واقع ترجمانِ روحِ پرسشگرِ زمان‌اَند، سرود؟ چرا شعر عرفانی در زمانی خاص با این حدّت روی‌آور شد که بخواهد فلزّ بشر را عوض کند؟ چرا سه گوینده‌ی بزرگِ زبانِ فارسی، پرورده‌ی دورانِ مغول زده‌اند؟ چرا آن همه کنایه‌های عجیب و غریب، که نه مشروعیّتِ شرعی دارند و نه مقبولیّتِ اجتماعی، گلِ سَر سبدِ ادبِ فارسی گردیده‌اند؟ و چراهای بسیار دیگر،
جمالِ دخترِ رَز نورِ چشمِ ماست مگر؟
که در نقابِ زجاجیّ و پرده‌ی عِنَبی است!

                  #هشدار_روزگار

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
زبان فارسی در بیمِ موج
بخش ۱

دو جریان متضاد در کار بوده است: یکی چپ‌رَویِ نا‌اصل، و دیگر کهنه‌گرایی؛
در مورد نخست بر اثر تفکّری که «هر چه هست نباید باشد» به جوانانِ خسته از وضع موجود چنین القاء شد که اگر نوشته‌ای غلط یا بی‌فعل باشد، بهتر از نوشته‌ی صاف و راست است، و در شعر نیز افقی نوشتن نشانه‌ی ارتجاع و کهنگی است و عمودی نوشتن، نشانه‌ی نواندیشی. به این حساب کار به جایی کشید که بدنویسی، ابهام و گِرِه‌دار بودن، هنر شناخته شود. در مقابل در تدریسِ ادب فارسی در مدارس و حتّی دانشگاه‌ها، کهنه‌گرایی پای فشرد، در کتاب‌های درسی به انتخاب‌های نامناسب پرداخته شد، به لغت معنی کردن و احیاناً ذكرِ صنایعِ شعری اکتفا گردید، در حالی که این پوسته‌ی ظاهر است. از آنجا که شعر سنّتی مربوط به چند صد سال پیش است و با جوانِ امروز پیوستگیِ زمانی ندارد، این‌گونه برخورد خواه ناخواه فاصله به میان می‌آورد و موجب بی‌اعتنایی به آن می‌گردد که خود توهینی است به آثار بزرگ ادب فارسی.
فاصله‌ای که در این پنجاه ساله میان جوانان و ادبِ اصیلِ فارسی افتاده، شاید در دنیا کم‌نظیر باشد، کم‌نظیر از آن جهت که ایران واجدِ یکی از غنی‌ترین سرمایه‌های ادبیِ جهان است و همه‌ی اندیشه‌های او و زیر و بمِ تاریخی و اجتماعیِ او در آن خلاصه شده است، و چون جوان ایرانی که باید کشور خود را بشناسد، از آن بیگانه بماند، به معنای آن می‌شود که از شناختِ "منِ تاریخیِ" خویش محروم مانده و گذشته از آن استعدادِ هنر شناختی را در خود معوّق گذارده، و سلیقه‌اش را به بی‌راهه کشانده، و این غبنِ بزرگی است.
روی‌بُردِ گروهی از جوانان به ادبیاتِ روزنامه _که اکثراً صفحه‌ی ادبی دارند_ از این جهت است. ادبیاتِ کلاس را «ادبِ رسمی» می‌خوانند و تصوّر می‌کنند که رو به عقب می‌برد، و ادبِ روزنامه را «پیشرو»، زیرا صرف‌نظر از محتوا، همان ترکیبِ ظاهرِ آن حاکی از درخواستِ دگرگونی است. بنابراین سال‌هاست که به ادبِ کلاس به صورت شیئی موزه‌ای نگاه می‌شود. در دانشگاه حتّی دانشجویانِ رشته‌ی ادبیات به آنچه می‌خوانند دلبستگی نشان نمی‌دهند و از سر سیری با آن روبرو می‌گردند، و چه بسا که در بـرابـر دانشجویانِ رشته‌های دیگر احساسِ کمبود بکنند!
همین احساس در معلّمانِ فارسی نیز هست که خود را متولّیِ بازارِ بی‌رونق می‌بینند، در حالی که علوم و رشته‌های متجدّد برای خود بروبیـا دارند، کلاس‌های ادبی بی‌روح است و کم‌کششیِ دانش‌آموز و دانشجو، معلّم را کِدِر می‌کند:
این سخن شیر است در پستانِ جان
بی‌کَشَنده خوش نمی‌گردد روان
مستمع چون تشنه و جوینده شد
واعظ اَر مُرده بود گوینده شد.
                              «مولوی»

                  #هشدار_روزگار

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
زبانِ شعر می‌بایست بارِ اندیشه‌ی پریشیده را بکشد، به مصداقِ: «کِی شعرِ تَر انگیزد خاطر که حزین باشد؟»، ولی در یک جامعه‌ی برافروخته که امکانِ بیانِ اندیشه‌ی صریح به او داده نمی‌شود، عقده‌ها می‌توانند به صورتِ تیغِ دو دَم در‌آیند. تا آنجا که نشانه‌ی اعتراض است قبول، امّا در آنجا که با بنیادهای فرهنگیِ کشور سرِ ناسازگاری بیابند، دیگر سر به تخریب می‌زند.
بی‌اعتقادی یا مخالفت با یک رژیم، نباید تبدیل به عناد با تاریخ یا پایه‌های کشور بشود و خوش‌باوریِ جوانان را _که بیش از هر چیز احتیاج به یک آینده‌ی محکم دارند_ به بازی گیرد. متأسفانه این کار شد و حتّی بعضی از قلم‌های صاحب‌نام که هنوز کیابیا دارند، در آن سهیم بودند. از بعد از شهریور، در واکنش به نظامِ حاکم، یک «ویروسِ چپ» وارد خون جوانان ایران گردید که به صورت‌های مختلف تبرّز داشته و حتّی به بدنه‌ی دستگاهِ حاکمه و روزنامه‌های رسمی هم راه یافته است. من با چپ مخالفتی ندارم و خود همواره این ادّعا را داشته‌ام که در سمتِ چپِ «بزرگراهِ فکر» حرکت کرده‌ام. چپ، در نفْسِ خود خوب است، نشانه‌ی سَـرزندگی است، آنچه خوب نیست نه در چپ و نه در راست، "قلب" را به جای "اصل" نشاندن است، زیرا تاریخِ ایران لطماتی را که از «تلبیس» دیده، از هیچ دشمن ندیده.

                 #هشدار_روزگار

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
زبان فارسی از یک جهت در این صد ساله پیشرفت نمایانی کرده، از تعقید و تکلّفِ دوره‌ی قاجار خارج گردیده و نمونه‌های استواری از نثر به دست داده است. بازگشت به نثرِ ساده‌ی قرن پنجم از نوع بیهقی و قابوس‌نامه و سیاست‌نامه، نوشتنِ فارسی را تا حدّی به نثرِ جهانی نزدیک کرد، و آن را با منطق و نظم همراه نمود. قدری از غُلُوها، تعارف‌ها، لفّاظی‌ها و تکلّف‌ها کاست و فاصله‌ی میانِ اندیشه و کلام را نزدیک‌تر کرد. با این حال یک مشکل در نثرِ این صد ساله بر جای بوده است و آن "فقدانِ آزادیِ فکر" است که کلام را از شکفتگی و پویش باز داشته، از آهسته‌رَوی و تمجمج برکنار نداشته و حتّی گاه کار را به پَـر بستگی کشانده. رشدِ زبان که در گروِ اندیشه‌ی بی‌بیم است، نمی‌تواند تأمین گردد، مگر آنکه "تحرّکِ فرهنگی" در کشور، او را به جلو رانَد.
ما در این دوره‌ها، جنب و جوشِ سیاسی و روزنامه‌ای داشته‌ایم، ولی جوششِ عمیقِ فرهنگی کم داشته‌ایم. در هر زمان، مسائلِ روزمرّه‌ی خاصّ خود، ذهن‌های مستعد را به خود مشغول می‌داشته و مانع از آن بوده که به آن سـوتر نگاه افکنده شود. ایران در برزخِ تجدّد و سنّت، در حکمِ ارّابه‌ای بوده است که به دو اسبِ متقابل بسته باشد، یکی به جلو بکشد و یکی به عقب، چنانکه اگر این ارّابه تاکنون گسیخته نشده، از سخت جانی‌اَش بوده.
فکر، که بیشتر بر التهاب‌های درونی حرکت می‌کرده تا بر عمق، تنها انقباضِ دستگاهِ حکومت مانعِ کارش نبوده، بلکه از آن موذی‌تر، «خود سانسوری» بوده که بر اثر جوّ جامعه بر قلم تحمیل می‌شده.

                 #هشدار_روزگار

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
یک جریان که از شهریور ۱۳۲۰ آغاز شد و هنوز ادامه دارد، اتخاذِ نوعی دیدگاهِ منفی نسبت به تاریخ و فرهنگِ ایران از جانب گروهی از خودِ مردمِ ایران است. کمتر دیده شده است که جمعی از شهروندانِ یک کشور، آشکار یا پنهان، نسبت به کشورِ خود این‌گونه سـرِ عناد داشته باشند، این ناشی از آمیختگیِ سیاست با مسائلِ ایران است.
این‌گونه کسان می‌خواستند ایران را در قالبِ منویّاتِ خود بگنجانند، و چون نمی‌گنجید با آن دشمن می‌شدند. از سوی دیگر چون حکومت اداره کننده‌ی کشور بود، کسانی که با حکومت بد بودند، این کوته‌بینی را داشتند که با ایران بد شوند. نتیجه آنکه ما با نوعی نظرِ آنارشیستی، نیهیلیستی، و وارونه خواهی روبرو بوده‌ایم که گاه از درونِ مطبوعات و کتاب‌ها نشت می‌کند.
یک جریان دیگر هم چند سالی است خود را می‌نماید و آن ناظر به «شکاف» در قومیّتِ ایرانی است، و عجیب است که بعضی عناصرِ رسمی نیز در برابر آن علامت‌های تشویق یا سکوت بروز می‌دهند، معلوم نیست انتظار چه نفعی دارند که عاید آنها بشود!

                       #بازتاب‌ها

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن

🆔 @sarv_e_sokhangoo
به گیسوی تو سوگند / هژیر مهرافروز
#نغمه‌ی_جانان

🌲 به گیسوی تو سوگند 🌲
شعر: حافظِ جان
آهنگ‌ساز و خواننده:
استاد هژیر مِهرافروز

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
🌲 انسانِ خوب در شاهنامه 🌲

بخش ۷ (پایانی)

به‌طور کلّی انسانِ خوبِ شاهنامه دارای این صفات است:
۱. خردمندی: هیچ صفتی برای مرد و زن بالاتر از خردمندی نیست. کسی که از خِرَد برخوردار است می‌داند که چگونه باید زندگی کند. هرگز زیان نمی‌بیند و به راهِ کژ نمی‌افتد، خِرَد گوهرِ زندگی است چون آن را یافتی رستگاریِ این جهان و آن جهان با توست. در گشتاسب‌نامه‌ی دقیقی نیز همان لحنِ شاهنامه را در اعتقاد به خِرَد می‌بینیم، دقیقی «درخت زرتشت» را «همه برگ او پند و بارَش خِرَد» می‌خواند و جوهرِ دین بهی به نظر او این است: خِرَد برگزین، این جهان خوار کن. در مقابلِ خِرَد، «هوا و آز» است: «به رنج درازیم در چنگ آز».
مردانِ بدِ شاهنامه در مقابلِ خوبان، همگی بر اثر «هوا» و «آز» به دیگران بدی می‌کنند و خود نیز سرانجام گرفتار می‌شوند.
۲. فرهنگ: پس از خِرَد، «فرهنگ» می‌آید. در واقع این دو به هم وابسته‌اند، خردمند به فرهنگ روی می‌بَرَد، و با‌فرهنگ از خِرَد، نصیب می‌یابد.
خاصیّتِ فرهنگ آن است که به ما راه و رسمِ زندگی می‌آموزد و انسانیّتِ ما را می‌شکفاند. فرهنگ اکتسابی است، هرچند برای دست یافتن به آن آمادگیِ ذاتی لازم است. مردِ با‌فرهنگ از اعتدال و آهستگی و وقار برخوردار است. خوبیِ هر چیز در آن است که به اندازه باشد (همه کارِ گیتی به اندازه بِهْ/ دلِ شاه از اندازه‌ها تازه بِهْ).
آهستگی، نرم‌خوئی و نرم‌گوئی است. آهستگی به‌خصوص از این جهت در شاهنامه بسیار ستوده شده است که ما با پهلوانان و جنگاوران که اقتضای کارِ آنها تندی است، سـر و کار داریم، رستم در ستایشِ پیران می‌گوید: «ز ترکان یکی مردِ آهسته اوست»، و سیاوش به «بالا و دیدار و آهستگی و فرهنگ‌دانی» ممتاز است.

۳. صلح طلبی: با آنکه شاهنامه کتابِ جنگ‌ها است، با این حال مردِ خوب کسی است که صلح‌طلب باشد. تنها در یک مورد جنگ رواست، و آن جنگ بر ضدّ بدی است. جنگ‌های کین‌خواهی نیز از این جهت واجب است که برای مجازاتِ گناهکار است، این دو بیت خیلی پر معناست:
«پلنگ این شناسد که پیکار جنگ
نه خوبست و، داند همی کوه و سنگ
چو کین سر شهر یاران بود
سر و کار با تیر باران بود».

۴. بی‌آزاری:
انسانِ خوب به کسی آزار نمی‌رساند، مصراعِ معروفِ «میازار موری که دانه کش است»، همه‌ی حکمتِ شاهنامه را در خود خلاصه کرده است. فریدون به پسرش ایرج می‌گوید:
«نباید ز گیتی تو را یار جُست
بی‌آزاری و راستــــی یـــارِ تُست».

بی‌آزاری جنبه‌ی خودداری دارد، جنبه‌ی مثبتِ آن خدمتگزاری است، و همه‌ی مردانِ خوبِ شاهنامه سعی داشته‌اند که خدمتگزارِ مردم باشند.
۵. نامِ نیک:
این درست نیست که انسان به هر قیمتی که شد زندگی کند، باید با «نیک‌نامی» و «سَـربلندی» عمر به سر برد، در نظر پهلوانانِ خوبِ شاهنامه، مرگ بهتر از بدنامی است، چنانکه در این بیت آمده است:
«به‌نام اَر بریزی مرا گفت خون
بِهْ از زندگانی به ننگ اندرون».
در واقع معنای زندگی در شاهنامه در «نام و ننگ» خلاصه می‌شود. اقوام یا اشخاصی که به خواری می‌افتند، برای آن است که استعدادِ پرهیز از ننگ را از دست داده‌اند، در آنها هرچه هست ارضاء حسّ غریزه است، و از معنای زندگی خبری نیست.
داستانِ تازیانه‌ی بهرام، نمونه‌ی خوبی از طرزِ تفکّرِ پهلوانی است که به «نام» پای‌بند است. خلاصه‌ی داستان این است که در جنگِ کاسه‌رود، بهرام پسر گودرز، تازیانه‌ی خود را که نامش بر آن نوشته در میدانِ نبرد گم می‌کند. چون غیرت به او اجازه نمی‌دهد که این تازیانه به دست دشمن بیفتد، تنها باز می‌گردد تا آن را باز جوید، برادرش «گیو» هرچه می‌کوشد تا او را از این کارِ خطرناک بازدارد فایده‌ای نمی‌کند. به برادرش جواب می‌دهد:
«چنین گفت با گیو بهرامِ گُرد
که این ننگ را خوار نتوان شمرد
شما را زرنگ نگار است گفت
مرا آنکه شد نام با ننگ خفت».
سرانجام می‌آید به جایی که منطقه‌ی ترکان است. در میان کشته‌ها و زخمی‌ها مدّتی جستجو می‌کند تا تازیانه‌ی خود را باز می‌یابد. لیکن ترکان که از آمدنِ او باخبر شده‌اند، بر سرش می‌ریزند و او را می‌کشند. شاید عملِ بهرام به تعصّب و افراط تعبیر شود که برای بازیافتنِ یک تازیانه جانِ خود را به هدر داده، ولی تازیانه در اینجا مفهومی کنایه‌ای دارد، هرجا شرافتِ شخص در معرضِ خطر قرار گرفت، چه موضوع کوچک باشد و چه بزرگ، حتّی به قیمتِ جان، باید مقاومت کرد. با آنکه مرگ در شاهنامه بدترین پتیاره‌هاست، باز هم بر زندگیِ ننگ‌آلود ترجیح دارد.

           #نوشته‌های_بی‌سرنوشت

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن

🆔 @sarv_e_sokhangoo
۱۹ مهر ماه، روز میلاد استادِ مهر و راستی، دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی گرامی باد.
🌲🌲🌲🌲
زادروزت را تبریک می‌گوییم قائمه‌ی زبان و ادبیات فارسی، آبروی فرهنگ و اعتبارِ ملّیِ ما، وجود عزیز و ارزشمند تو را استادِ استادان زنده‌یاد فروزانفر در موجزترین جمله بیان کرد و به حق چه زیبا گفت که حضورت احترامی است برای فضیلت.

«سرت سبز و دلت خوش باد جاوید» که بودنت مهم‌ّترین بهانه‌ برای بودنِ ماست.
این روز یکی از خجسته‌ترین روزهای تاریخ است و در حافظه‌ی تقویمِ ملّیِ ما تا ابد درخشان خواهد ماند.
«خداوندا ز آفاتش نگه دار»
🌲🌲🌲🌲🌲🌲

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
🌲 انسانِ خوب در شاهنامه 🌲

بخش ۶

پنجم اغریرث: اغریرث، برادر افراسیاب، تنها پهلوانِ تورانیِ شاهنامه است که در نیک‌سُگالی و خوبی، با مردانِ خوبِ ایران برابری می‌کند. در حمله‌ای که افراسیاب در زمانِ نوذر به ایران می‌آورد، او با وی همراه است، یکی از فرماندهان است. در این جنگ ایرانیان شکست می‌خورند، نوذر‌شاه اسیر و کشته می‌شود و گروهی از سرانِ ایران نیز به اسارت می‌افتند. چون افراسیاب قصدِ کشتنِ این عدّه می‌کند، اغریرث از او می‌خواهد که از خونشان در گذرد و آنها را به او بسپارد تا در بند نگاهشان دارد، افراسیاب شفاعتِ او را می‌پذیرد. پس از چندی، چون بیمِ هلاکِ این اسیران می‌رفته، اغریرث آنها را آزاد می‌کند. افراسیاب از این عملِ او در خشم می‌شود:
«بدو گفت کاین چیست کانگیختی
که با شهد، حنظل بیامیختی
نفرمودمت كان بَدان را بُکش؟
که جای خِرَد نیست و هنگامِ هُش
به دانش نباید سر جنگجوی
بیاید به جنگ اندرون آبروی
سر مرد جنگی خرد نسپرد
  که هرگز نیامیخت کین با خِرَد»

چنانکه می‌بینیم افراسیاب معتقد است که در جنگ، هر نابکاری‌ای، هر کشتاری، رواست. جنگ باید به پیروزی برسد، از هر راهی شد شده است، اغریرث جواب می‌دهد:
«چنین داد پاسخ به افراسیاب
که لختی بشاید هم از شرم و آب
هر آنگه که آمد به بد دسترس
ز یزدان بترس و مکن بد به کس
که تاج و کمر چون تو بیند بسی
نخواهد شدن رام با هر کسی»

تفاوت بین اغریرث و افراسیاب در این است که یکی طرفدار اعتدال و نیکی و نرمی است، و دیگری نه. لحنِ اغریرث در این جواب، یادآورِ لحنِ ایرج و سیاوش و کیخسرو است. او نیز از همان روحِ مسالمت‌آمیز و مدارا برخوردار است.
فریدون نه، ولی این چهار شاهزاده همه در جوانی نابود می‌شوند. فریدون هم در قسمتِ آخرِ عمرش به چنان مصیبتی گرفتار می‌گردد که مرگش بهتر از زندگی است. آیا این بدان معنا است که در جهان‌بینیِ شاهنامه خوبان همیشه کوته‌زندگی هستند و کسی نمی‌تواند خود را در خدمتِ انسانیّت و نیکی بنهد، مگر آنکه از جانش بگذرد؟
اینان همگی در زندگیِ خود جانبِ صلح و عدالت و مصلحتِ مردم را گرفته‌اند و به آئین و اصولِ انسانیّت پای‌بند بوده‌اند. اگر جنگ هم می‌کردند برای بر کرسی نشاندنِ دادگری و حق بوده است. در اینان، پیروی از آئین و خوبی، بر پیروی از نفس غلبه دارد. همه‌ی اینان بر بی‌اعتباریِ جهان و بی‌ارزشیِ لذّت‌های زودگذر واقف‌اَند، و از این‌رو «شرافت» و «نامِ» خود را فدای هوای نفس نمی‌کنند. می‌دانند که برتر از لذائذِ نفسانی، چیزهای دیگری هم هست که به زندگی معنا و ارزش می‌بخشد. از این‌رو ابائی ندارند که برای نهادنِ این معنا در زندگی، تا پای مرگ جلو بروند. خوبیِ اینان، به‌طور کلّی در ارج نهادن به نیکی و زیبایی، و خیرِ انسانیّت را بر مصلحتِ خود مقدّم شمردن است، به همین سبب توانسته‌اند در طیّ قرونِ متمادی، محبوبِ مردم باشند و نمونه‌ی عالیِ بشریّت شناخته شوند. تمایل به مرگ و تسلیم و خوار شمردنِ دنیا را که در چهار شاهزاده می‌بینیم در شاهنامه به مفهومِ درویش مسلکی به کار نمی‌رود، معنای آن، بی‌اعتنائی به زندگیِ دنیا و نفیِ کوشش نیست، بلکه این «آز» است که چه در اَوِستا و چه در شاهنامه، بزرگترین دشمنِ آدمی شناخته شده است.

           #نوشته‌های_بی‌سرنوشت

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن

🆔 @sarv_e_sokhangoo
Telegram Center
Telegram Center
Channel