🌲 انسانِ خوب در شاهنامه 🌲
بخش ۷ (پایانی)
بهطور کلّی انسانِ خوبِ شاهنامه دارای این صفات است:
۱. خردمندی: هیچ صفتی برای مرد و زن بالاتر از خردمندی نیست. کسی که از خِرَد برخوردار است میداند که چگونه باید زندگی کند. هرگز زیان نمیبیند و به راهِ کژ نمیافتد،
خِرَد گوهرِ زندگی است چون آن را یافتی رستگاریِ این جهان و آن جهان با توست. در گشتاسبنامهی دقیقی نیز همان لحنِ شاهنامه را در اعتقاد به خِرَد میبینیم، دقیقی «
درخت زرتشت» را «
همه برگ او پند و بارَش خِرَد» میخواند و جوهرِ دین بهی به نظر او این است:
خِرَد برگزین، این جهان خوار کن. در مقابلِ خِرَد، «هوا و آز» است:
«به رنج درازیم در چنگ آز».
مردانِ بدِ شاهنامه در مقابلِ خوبان، همگی بر اثر «هوا» و «آز» به دیگران بدی میکنند و خود نیز سرانجام گرفتار میشوند.
۲. فرهنگ: پس از خِرَد، «فرهنگ» میآید. در واقع این دو به هم وابستهاند،
خردمند به فرهنگ روی میبَرَد، و بافرهنگ از خِرَد، نصیب مییابد.
خاصیّتِ فرهنگ آن است که به ما راه و رسمِ زندگی میآموزد و انسانیّتِ ما را میشکفاند. فرهنگ اکتسابی است، هرچند برای دست یافتن به آن آمادگیِ ذاتی لازم است. مردِ بافرهنگ از اعتدال و آهستگی و وقار برخوردار است. خوبیِ هر چیز در آن است که به اندازه باشد (همه کارِ گیتی به اندازه بِهْ/ دلِ شاه از اندازهها تازه بِهْ).
آهستگی، نرمخوئی و نرمگوئی است. آهستگی بهخصوص از این جهت در شاهنامه بسیار ستوده شده است که ما با پهلوانان و جنگاوران که اقتضای کارِ آنها تندی است، سـر و کار داریم، رستم در ستایشِ پیران میگوید:
«ز ترکان یکی مردِ آهسته اوست»، و سیاوش به
«بالا و دیدار و آهستگی و فرهنگدانی» ممتاز است.
۳. صلح طلبی: با آنکه شاهنامه کتابِ جنگها است، با این حال مردِ خوب کسی است که صلحطلب باشد.
تنها در یک مورد جنگ رواست، و آن جنگ بر ضدّ بدی است. جنگهای کینخواهی نیز از این جهت واجب است که برای مجازاتِ گناهکار است، این دو بیت خیلی پر معناست:
«پلنگ این شناسد که پیکار جنگ
نه خوبست و، داند همی کوه و سنگ
چو کین سر شهر یاران بود
سر و کار با تیر باران بود».
۴. بیآزاری:
انسانِ خوب به کسی آزار نمیرساند، مصراعِ معروفِ «میازار موری که دانه کش است»، همهی حکمتِ شاهنامه را در خود خلاصه کرده است. فریدون به پسرش ایرج میگوید:
«نباید ز گیتی تو را یار جُست
بیآزاری و راستــــی یـــارِ تُست».
بیآزاری جنبهی خودداری دارد، جنبهی مثبتِ آن خدمتگزاری است، و همهی مردانِ خوبِ شاهنامه سعی داشتهاند که خدمتگزارِ مردم باشند.
۵. نامِ نیک:
این درست نیست که انسان به هر قیمتی که شد زندگی کند، باید با «نیکنامی» و «سَـربلندی» عمر به سر برد، در نظر پهلوانانِ خوبِ شاهنامه، مرگ بهتر از بدنامی است، چنانکه در این بیت آمده است:
«بهنام اَر بریزی مرا گفت خون
بِهْ از زندگانی به ننگ اندرون».
در واقع معنای زندگی در شاهنامه در «نام و ننگ» خلاصه میشود. اقوام یا اشخاصی که به خواری میافتند، برای آن است که استعدادِ پرهیز از ننگ را از دست دادهاند، در آنها هرچه هست ارضاء حسّ غریزه است، و از معنای زندگی خبری نیست.
داستانِ تازیانهی بهرام، نمونهی خوبی از طرزِ تفکّرِ پهلوانی است که به «نام» پایبند است. خلاصهی داستان این است که در جنگِ کاسهرود، بهرام پسر گودرز، تازیانهی خود را که نامش بر آن نوشته در میدانِ نبرد گم میکند. چون غیرت به او اجازه نمیدهد که این تازیانه به دست دشمن بیفتد، تنها باز میگردد تا آن را باز جوید، برادرش «گیو» هرچه میکوشد تا او را از این کارِ خطرناک بازدارد فایدهای نمیکند. به برادرش جواب میدهد:
«چنین گفت با گیو بهرامِ گُرد
که این ننگ را خوار نتوان شمرد
شما را زرنگ نگار است گفت
مرا آنکه شد نام با ننگ خفت».
سرانجام میآید به جایی که منطقهی ترکان است. در میان کشتهها و زخمیها مدّتی جستجو میکند تا تازیانهی خود را باز مییابد. لیکن ترکان که از آمدنِ او باخبر شدهاند، بر سرش میریزند و او را میکشند. شاید عملِ بهرام به تعصّب و افراط تعبیر شود که برای بازیافتنِ یک تازیانه جانِ خود را به هدر داده، ولی تازیانه در اینجا مفهومی کنایهای دارد،
هرجا شرافتِ شخص در معرضِ خطر قرار گرفت، چه موضوع کوچک باشد و چه بزرگ، حتّی به قیمتِ جان، باید مقاومت کرد. با آنکه مرگ در شاهنامه بدترین پتیارههاست، باز هم بر زندگیِ ننگآلود ترجیح دارد.
#نوشتههای_بیسرنوشت
💎کانال دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo