غزل جدید:
صدای رود درآورد و رد شد از بدنم
که پُر شد از ماهی آستین پیرهنم
و بعد باد شد از چار سو وزید به من
که غنچهغنچه شکوفید جایجای تنم
و بعد خواب شد و رفت زیر پردهی چشم
و مثل چلچلهای شاد پَر زد از دهنم
خلاف عقربه چرخید تا قرون قدیم
و راه داد سپس در فِسانهای کهنم
نگاه کردم و در نقشههای آن دوران
نبود هیچ "شبی" در قلمروی وطنم
نگاه کردم و روحم به دشتها زده بود
رها و یکدله با اسبهای ترکمنم
و جنگلی شدم آنگاه و گوی روشن ماه
نشست سر به هوا روی شاخ کرگدنم
و او که بود؟ جواهرفروش زیبایی
که خورده بود به من،[ آه من که راهزنم]
سوال کردم از او رود و باد و خواب و چهای؟
جواب داد که هان! رود و باد و خواب و زنم
زدم تعارف و گفتم که باب آغوشی
به خنده گفت چه میدانی از کسی که منم؟
زن ای زن ای زن زیبا! به پنجههای ظریف
مرا که کشتهی عشقم درآور از کفنم
#سعید_مبشر @saeid_mobasher_71