View in Telegram
نه روح بود نه تن! بُعد سوم من بود قرائتی همه نو از حکایت زن بود به رغم ماه که مابین ابرها گم شد چراغ رابطه آن شب چقدر روشن بود! هوای سوت زدن کرد و زاغ‌ها سر سیم بدل شدند به نُت... [زندگی مطنطن بود] به نیمه‌شب، به خیابان، به کفش‌ها، به درخت به هر چه چشم‌ می‌انداخت در رسیدن بود گذاشتم سر خود را به سینه‌اش، یک اسب به جای قلب در آن سینه، گرمِ شیون بود مرا به گریه می‌انداخت چینِ روسری‌اش ‌به قدر وسعتِ اشکم، پناه‌ْدامن بود دوباره گفت: سفر بختِ آدمی‌زاد است و سنگ فرش در آن لحظه خط آهن بود که خواست گم بشود در سپیدیِ سنگین _ که برف می‌آمد... ابتدای بهمن بود _ #سعید_مبشر @saeid_mobasher_71
Telegram Center
Telegram Center
Channel