وقتی به سردم داران برخی ممالک می نگرم، و آشوب هایی که بخاطر پِستی های "بی دلیل" و نوکیسگی هایشان به بار آوردند، و خاک و ملت و کشوری که مفت و ارزان می فروشند اما برای آن مردم بسیار گران تمام می شود؛ یاد جمله ای #داستایوفسکی می افتم :
یک آدم بی سر و پای بی سواد مَفلوک را بگذارید پشت یک میز، یا یک باجه، که بلیتِ راه آهن یا چیزِ بی مقداری مانند آن را بفروشد!
همین آدم مفلوک فورا خود را محق می داند که خدایی کند و به شمایی که می روید بلیت بخرید، از تارک تخت جبروت خود به چشم تحقیر نگاه کند تا قدرت خود را به رُخ شما بکشد و نگاه سرشار از نخوتش داد می زند که : (حالا صبر کن تا نشانت دهم...) و از همین مست می شود، و آزار مستی میز همین است.
مردکه کافر نجس چه حق دارد با من بلند حرف بزند؟ به او حالی بکنید که من رییس بعثةالاسلامیه هستم و پشت سر ما از جبال هندوکش گرفته تا جزایر وقواق، پانصدهزار ملیان مسلمان گوینده لاالهالاالله است و یک اشاره من کافی است که همه مسلمانان، شما را با سیخ وافور تکهتکه بکنند. اگر هم رشوه میخواهد، بگو در شرع مبین اسلام به غیر از برای علماء، برای سایرین رشوه حرام است.
- جانم به لبم رسیده. از ویزا بازی و این مسائل مضحک. هر پانزده روز باید شال و کلاه کنم و با گردن کج بروم به پلیس که یک مهر کوفتی تو باشبورتم بزنند. آنهم با چه خواری و بدبختی!
- جا و مکان ثابت نداشتم، به همه گفتم که کاغذهایم را به اسم فریدون هویدا به سفارت بفرستند، هم تلفن دارد، هم دفتر و هم ماشین. باید خودم صد دفعه تلفن بزنم، آیا باشد، آیا نباشد. بعد اتوبوس و مترو سوار بشوم، هن و هن زنان خودم را به سفارتخانه برسانم که کاغذ کوفتی را ازش بگیرم. آن اول ها عده ایشان برایم تره خرد می کردند، به خیال اینکه رزم آرا چون شوهر خواهر من است، آبی ازش گرم می شود. ولی از وقتی که رزم آرا را کشته اند، دیگر محل سگ هم بهم نمی گذارند...
- طوری نشده. به این ها می گویند تغییر خلق. گاس هم وضع جوریست که دیگر دستم به جایی نمی رسد. آدم که تو گُه بغلتد، به به و چهچه ندارد...
- هدایت طبق معمول سر انگشتان دست چپش را توی جیب کتش طوری گذاشته بود که آرنجش به کمرش می چسبید. سر کلاه دارش پایین و قدم هایش را با زانوی خمیده بر میداشت. به قدری از گفته ها و قامت او غمگین شدم که نزدیک بود به دنبالش بدوم و سعی کنم دلداریش بدهم. ولی جرئت نکردم. ما هرگز چنین رابطه ی خودمانی با همدیگر نداشتیم...
- یک هفته گذشت و من سراغ او را چند بار از خواهر زاده اش، بیژن جلالی گرفتم ...
- می دانید چه شده؟ امروز صبح رفتم سفارت. خیلی برو بیا بود. دکتر شهید نورایی در حال احتضار است... و از آن بدتر صادق هدایت دیشب خودکشی کرده و سفارتی ها داشتند می رفتند جنازه اش را بردارند. تمام سوراخ سنبه های در و پنجره را با پنبه گرفته بوده و برای اینکه سربار کسی نشود پول کفن و دفنش را هم توی کیف بغلیش نمایان گذاشته بوده...
- طاقت نیاوردم و از در آمدم بیرون. هوا ابر بود و باران نم نم میبارید...
چند خطی از حال و احوال روز های آخر هدایت را باهم خواندیم؛ چه تلخ بود ایام بزرگترین روانشناس و جامعه شناس پارسی زبان، و یکی از بزرگترین نويسندگان مدرن ایران!
اگر بخواهم تشخص افسردگی بر روی هدایت بگزارم، ریشه افسردگیش را بیشتر محیط، و عدم تناسب نبوغ و ذات پاک وی با محیط قی آلود (به قول خودش) و بلاهت زده اش خواهم دانست.
بروید به آن مادر خراب هایی که "به درستی" می گویند افسردگی یک سرماخوردگی روانی است بگویید که :
افسردگی یک سرطان روانی است، فقط مانند سرطان گاهی بدن آن را رد می کند، و یا گاهی به جاهایی می زند که زیاد خطرناک نیست! اما افسردگی سرطان روان است، سرطان! و البته صد درجه دردناک تر و خطرناک تر از سرطان؛
در سرطان فرد تا پای جان، به هر نکبت و مصیبتی که شده برای بیشتر زنده ماندن تلاش می کند، اما در افسردگی، فرد خودش با دست خودش، این جان دردناک را می کند و خودش را می کشد و راحت می کند! سرماخوردگی روانی؟
حالم که بهتر شد، تصمیم گرفتم بروم، بروم خودم را گم بکنم، مثل سگ خوره گرفته ای که می داند باید بمیرد، مثل پرندگانی که هنگام مرگشان پنهان میشوند؛
صبح زود بلند شدم، لباسم را پوشیدم، دو تا کلوچه که سر رفته بود برداشتم و به طوری که کسی ملتفت نشود از خانه فرار کردم.
از نکبتی که مرا گرفته بود گریختم،
بدون مقصود معینی از میان کوچه ها بی تکلیف، از میان رجاله هایی که همه آنها قیافه طماع داشتند و دنبال پول و شهوت میدویدند [من و شما و باباهامون رو نمیگه ها، منظورش یکیای دیگن!] گذشتم؛ من احتیاجی به دیدن آنها نداشتم چون یکی از آنها نماینده باقی دیگرشان بود، همه آنها یک دهن بودند که یک مشت روده بدنباله آن آویخته شده و منتهی به آلت تناسلشان میشد.
🔥 کمک به رشد روانشناسی 100,000 نفر پارسی زبان. ✅ خدمت رسانی به ۱۱,۰۰۰ هزار نفر بصورت مستقیم. ✔️ و بیش از ۹۰ هزار نفر بصورت نیمه مستقیم در دیگر مجامع تحت حمایت ما.
مرگ در قلمرو ی ایمان (پذیرش از روی اوهامات و بدون منطق) است.
شما درست فکر می کنید که خواهید مرد، و این (تصور و باور) از شما محافظت می کند!
اگر به آن (مرگ و رهایی) باور نداشتید، آیا می توانستید این زندگی (پر درد و اضطرابی) که دارید را تحمل کنید؟
اگر نمی توانستیم به طور کامل روی این قطعیت تکیه کنیم، که (این همه درد و رنج زندگی با مرگ) تمام خواهد شد، چطور می توانستید این موضوع (زندگی) را تحمل کنید؟
با این حال این (امید و باور به رهایی با مرگ) صرفاً عملی از روی ایمان است؛
اجازه بدهید چون یک نفر دلّاکِ مجرّب جهت ختنه کردن کفّار لازم است، آقای سنّتالاقطاب که پسرخاله این بنده میباشد و اغلب کفّار که به دین حنیف مشرّف میشوند ایشان ختنه میکنند، علاوه بر این چندین بار محلّل شده و در معرکه گرفتن و روضهخوانی ید طولائی دارد، حتی عقرب جرّاره را در کف دستش نگه میدارد و برای فروش دعای بیوقتی بهتر از او کسی را خدا نیافریده و از آداب دنیوی و اخروی بهرهای کافی دارد، ایشان را بعنوان برفسور فقیهات پیشنهاد میکنم.
شاید آنرا دیده بودی، از این گربههای معمولی گل باقالی بود، با دو تا چشم درشت مثل چشمهای سرمهكشیده.
روی پشتش نقش و نگارهای مرتب بود، مثل اینكه روی كاغذ آب خشك كن فولادی جوهر ریخته باشند و بعد آنرا از میان تا كرده باشند.
روزها كه از مدرسه بر می گشتم نازی جلوم میدوید، میومیو میكرد، خودش را به من میمالید، وقتیكه می نشستم از سر و كولم بالا میرفت، پوزه اش را بصورتم میزد، با زبان زبرش پیشانیم را می لیسید و اصرار داشت كه او را ببوسم.
گویا گربه ماده مكارتر و مهربان تر و حساس تر از گربه نر است.
نازی از من گذشته با آشپز میانه اش از همه بهتر بود، چون خوراکها از پیش او درمی آمد،
ولی از گیس سفید خانه که کیابیا بود و نماز میخواند و از موی گربه پرهیز میکرد، دوری می جست.
لابد نازی پیش خودش خیال میکرد که آدمها زرنگتر از گربه ها هستند و همه خوراکی های خوشمزه و جاهای گرم و نرم را برای خودشان احتکار کردهاند و گربه ها باید آنقدر چاپلوسی بکنند و تملق بگویند تا بتوانند با آنها شرکت بکنند.
☘ روایت بازسازی آرامگاه فردوسی از زبان کسی که استخوانهای فردوسی را دفن کرده ‼️
چند نکته از این ویدئو :
۱. حتی اگر فردوسی بزرگ هم باشی، و صدایت در گوش فارسی زبان و غیر فارسی زبان در طول تاریخ جاودان بپیچد، آخر قصه ات مشتی استخوان است!
۲. به فردوسی اجازه ی دفن در قبرستان مسلمانان را ندادند، و حتی طبق روایت ویدئو اکنون نیز می خواستند مقبره اش را تخریب کنند؛ پس تو نیز اگر از سمت جامعه ترد شدی به درستی مسیرت شک نکن و راه خودت را ادامه بده.
۳. قبل تر تا ۱۷ هزار نفر در روز از آرامگاه فردوسی بازدید می کردند اما اکنون به ۲۰۰۰ نفر نمی رسد! آن مردم کجا رفتند؟ چه کسی آنها را به جایی دیگر رانده؟ دارند مهران و رامبد می بینند؟
۴. همچون جوانی و دیگر سرمایه های کشور ما، کلی عتيقه و وسایل تاریخی و قیمتی، بنا به دلایل ضد ملی گرایی از موزه ی فردوسی سوزانده شد؛
❌ جهل، عدم حضور و ناآگاهی ما نیز در این فجایع بی تاثیر و بی تقصیر نیست.
✅ اما چاره چیست؟ خود فردوسی چنین می گوید :
خردمند چو این داستان بشنود به "دانش" گراید به دین نگرود
🍀 دومین سالگرد تاسیس I.P.S ، جامعه ی روانشناسان ایرانی 🍀
سالگرد تاسیس IPS را بر اعضای محترم و تمامی روانشناسان و مشاوران و فعالین حِرَف (حرفه ها) یاورانه شادباش عرض می کنیم. 🙏🌹
امروز ۲۷ مرداد ۲۵۸۳ ، دو سال است که در این مجمع افتخار خدمتگزاری به روانشناسان و مشاوران پارسی زبان را داشتیم؛
جامعه ی روانشناسان ایرانی، در کنار دیگر مجامع روانشناسی، زیر مجموعه یبنیاد کبیر علمی فرهنگی هنری پرشیا، خدمات علمی روانشناسی به پارسی زبانان ارائه می کند؛
با این تفاوت که محتوا های این مجمع، نسبت به دیگر مجامع تخصصی تر است و بیشتر به موضوعات آکادمیک روانشناسی مربوط می باشند تا مطالب عمومی.
لطفا با نشر این پیام و معرفی ما به دوستان خود و عضویت در این مجمع، ما را در این فعالیت فرهنگی یاری کنید. 🙏♥️