View in Telegram
"چند خطی از روز های آخر هدایتمان" - جانم به لبم رسیده. از ویزا بازی و این مسائل مضحک. هر پانزده روز باید شال و کلاه کنم و با گردن کج بروم به پلیس که یک مهر کوفتی تو باشبورتم بزنند. آنهم با چه خواری و بدبختی! - جا و مکان ثابت نداشتم، به همه گفتم که کاغذهایم را به اسم فریدون هویدا به سفارت بفرستند، هم تلفن دارد، هم دفتر و هم ماشین. باید خودم صد دفعه تلفن بزنم، آیا باشد، آیا نباشد. بعد اتوبوس و مترو سوار بشوم، هن و هن زنان خودم را به سفارتخانه برسانم که کاغذ کوفتی را ازش بگیرم. آن اول ها عده ایشان برایم تره خرد می کردند، به خیال اینکه رزم آرا چون شوهر خواهر من است، آبی ازش گرم می شود. ولی از وقتی که رزم آرا را کشته اند، دیگر محل سگ هم بهم نمی گذارند... - طوری نشده. به این ها می گویند تغییر خلق. گاس هم وضع جوریست که دیگر دستم به جایی نمی رسد. آدم که تو گُه بغلتد، به به و چهچه ندارد... - هدایت طبق معمول سر انگشتان دست چپش را توی جیب کتش طوری گذاشته بود که آرنجش به کمرش می چسبید. سر کلاه دارش پایین و قدم هایش را با زانوی خمیده بر میداشت. به قدری از گفته ها و قامت او غمگین شدم که نزدیک بود به دنبالش بدوم و سعی کنم دلداریش بدهم. ولی جرئت نکردم. ما هرگز چنین رابطه ی خودمانی با همدیگر نداشتیم... - یک هفته گذشت و من سراغ او را چند بار از خواهر زاده اش، بیژن جلالی گرفتم ... - می دانید چه شده؟ امروز صبح رفتم سفارت. خیلی برو بیا بود. دکتر شهید نورایی در حال احتضار است... و از آن بدتر صادق هدایت دیشب خودکشی کرده و سفارتی ها داشتند می رفتند جنازه اش را بردارند. تمام سوراخ سنبه های در و پنجره را با پنبه گرفته بوده و برای اینکه سربار کسی نشود پول کفن و دفنش را هم توی کیف بغلیش نمایان گذاشته بوده... - طاقت نیاوردم و از در آمدم بیرون. هوا ابر بود و باران نم نم میبارید... #م_ف_فرزانه 📖 #آشنایی_با_صادق_هدایت پی نوشت : چند خطی از حال و احوال روز های آخر هدایت را باهم خواندیم؛ چه تلخ بود ایام بزرگترین روانشناس و جامعه شناس پارسی زبان، و یکی از بزرگترین نويسندگان مدرن ایران! اگر بخواهم تشخص افسردگی بر روی هدایت بگزارم، ریشه افسردگیش را بیشتر محیط، و عدم تناسب نبوغ و ذات پاک وی با محیط قی آلود (به قول خودش) و بلاهت زده اش خواهم دانست‌. بروید به آن مادر خراب هایی که "به درستی" می گویند افسردگی یک سرماخوردگی روانی است بگویید که : افسردگی یک سرطان روانی است، فقط مانند سرطان گاهی بدن آن را رد می کند، و یا گاهی به جاهایی می زند که زیاد خطرناک نیست! اما افسردگی سرطان روان است، سرطان! و البته صد درجه دردناک تر و خطرناک تر از سرطان؛ در سرطان فرد تا پای جان، به هر نکبت و مصیبتی که شده برای بیشتر زنده ماندن تلاش می کند، اما در افسردگی، فرد خودش با دست خودش، این جان دردناک را می کند و خودش را می کشد و راحت می کند! سرماخوردگی روانی؟ " محمد جواد باغشینی " ، ۰۳:۵۴ - ۱۴/۰۸/۲۵۸۳ . 📚 بنیاد ادبیات و فلسفه ی صادق هدایت : @Sadegh_Hedayat_LP_Foundation 💎 انجمن فلسفه ی دایانا اولین و اصیل ترین مجمع #فلسفه مجازی پارسی : 🏛 @DayanaPhilosophicalAssociation 🥇
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily