پاییز به اندازه ی کافی دلگیر هست.
اگر قرار باشد دوتا گلدان گل مریض هم درخانه داشته باشم که دیگر هیچی.
شاخه ی یکی از آنها با ضربه ی توپ شکسته است، ده روزی می شود که توی آب ازش نگهداری کرده ام و ریشه داده است نمی دانم وقت کاشتنش رسیده یا نه!
دیگر مادربزرگی هم نیست که گوشی را بردارم و بی خیال روز و ساعت و وقت، هرجا گیر می کنم به او زنگ بزنم و گوشی را که بر می دارد دلم با صدایش بلرزد وقتی می گوید: سلام مادر، قربون صدااات....
مهر!
مهر بود که مهرش را روی کولش گذاشت و رفت. مادر بزرگم....
گلدان دیگرم هم که بچه ها برایم خریده اند چند روزیست که سرحال نیست رو به روی آفتاب گذاشتمش، بیشتر آبش دادم اما هر روز کسلتر و کسلتر شده است.
هردو را بر می داریم می رویم بپیش باغبان.
شروع
پاییز با این حال و هوا اصلا به صلاحمان نیست.
باغبان وقتی شاخه گل ریشه داده را می بیند می گوید :دوماه دیگه باید توی آب باشه. باهاش صبوری کن، براش آواز بخون باهاش حرف بزن، وقتی ده سانت ریشه داد بعد بکارش.
آن گلدان دیگر را که می بیند می گوید: اینو از جلوی آفتاب بردار. اینو نور خرابش کرده، این گل کنج هاله، یه گوشه ی دنج و خنک، نذارش جلوی پنجره.
توی راه برگشت در حالی که دارم به آوازی که می خواهم برای شاخه ی گلم بخو انم فکر می کنم، ناگهان گلدان دیگر، از دست پسرم می افتد، خاکش می ریزد یکی از شاخه هایش می شکند.
کم مانده گریه کنم، بی زبان درد دارد حتما، زبان ندارد ناله کند.قلبم تیر می کشد.
همان خجالتیی که دوست نداشت نور ببیندش حالا دستش هم شکسته...
زندگیست دیگر!
به قول باغبان باید صبوری کنم!
حالا برای هردوشان آواز می خوانم
پاییز را....
#ساغرانه #ساغرطباطبایی #پاییز#نوشته_های_خطخطی 🆔@saagharaneh