#برگزیده#از_بین_شماخیلی وقت بود که میخواستم نظرمو درباره برگزیده بگم.....
اما خب منصرف میشدم،با خودم می گفتم بذار تا آخر پارت ارسالی رو بخونی بعد برو نظرت رو بگو؛چون متاسفانه یا خوشبختانه نمیدونم کدوم اما من دیر با برگزیده آشنا شدم
دفعه اولی که اولین پارتهای داستان رو میخوندم با خودم می گفتم چقدر رمان خسته کننده ای
☹️(البته
از همینجا
از خانوم مقیمی به خاطر نظرات اولیه ام نسبت به رمانشون عذر میخوام
🙏)فکر میکردم مثل رمانهای دیگه است که یه دختر نخبه می ره خارج اما خب محتوای اون بنری که باعث آشنایی منو برگزیده شد و احساستمو تحریک میکرد مخصوصا اون بخشش که خیلی قل قلکم داد
😉(عاشقانه ای در دل اسرائیلی ها
😱)
🤗تا پارت۷یا۸رو خوندم بعد ولش کردم
🤫اما همیشه اون جمله عاشقانه ای در دل اسرائیلی ها قل قلکم میداد
.
.
.
گذشت و گذشت تا تقریبا ۶ ماه بعد که دوباره همون بنر رو دیدم
توی این زمان گپم رو حذف کرده بودم جز کانال ایتا قلمداران شدم
😔مشتاق شدم بخونمش دوباره
اول خلاصه فصل یکش رو خوندم و بعد شروع کردم
نمیدونم چجوری احساس اون لحظه ام رو بیان کنم فقط میتونم بگم وقتی که مت تو گوش لئا یا همون یاس خودمون الرحمن رو خوند یه جوری شدم،مو های تنم سیخ شد
از اون لحظه به بعد با برگزیده زندگی کردم
خیلی واسم جالب بود که حالا که یاس حافظه اش پاک شده چجوری با قرآن آروم میشه؟!
🤔بعد به خودم نگاه کردم.....دیدم چقدر با یه مسلمون واقعی فاصله دارم چ برسه به یک مسلمون شیعه،اون زمان چند وقتی بود که دنبال یکی میگشتم که به سوال های اعتقادیم جواب بده
نمیدونم چرا اما احساس میکردم برگزیده بتونه جواب سوالامو بده
این شد که اومدم توی تالار و پرسیدم به نظرتون من که فصل اول رو نخوندم و فقط خلاصه فصل اولو،به نظرتون اگه الان فصل دو رو شروع کنم مشکلی پیش میاد تو این فصل؟!
که خدا خیر بده اون بنده خدایی رو که گفت بهتره
از فصل اول بخونید
🥰خلاصه شروع کردم
از فصل اول خوندن...
با تمام چالش هاش به چالش کشیده شدم با تمام غافلگیری هاش هیجانزده
جواب یه سری
از سوالاتم رو هم پیدا کردم حتی یه چیزایی بیشتر فهمیدم
با تک تک لحظاتی که یاس
از خداش و امام هاش کمک می گرفت و آروم میشد،من یه تلنگر میخوردم و به خودم نگاه میکردم
با تک تک لحظاتی که مت خواسته یا نا خواسته جذب یاس و دینش و خداشمیشد و
از خدای اون کمک می گرفت به خودم افتخار میکردم که یک مسلمان شیعه ام
خوندم و خوندم تا رسیدم به فصل دو
فصلی که بعد
از شکوفه شدن عشق مت و یاس در فصل قبلش حالا داشت کم کم تبدیل میشد به یک گل زیبای رز دمشقی
تو فصل دو بر خلاف فصل اول که مانوس شده بود با ترس و اظطراب و معما و خدا
این فصل مانوس بود با عشق و گنگی و معجزات و اتفاقات غیر قابل پیش بینی و هیجان و خدا
میتونم با اطمینان کامل بگم وقتی که مت فهمید عرب زاده شیعه است من هم به همون اندازه حیرت زده شدم که مت شد
تا چند ساعت همش با خودم می گفتم نننننههه
😅لحظاتی که ماتیاس با خدا حرف میزد که جای خود دارد؛نمیدونم گفتنش درسته یا نه اما من یه جورایی خدا رو با مت شناختم با مت حسش کردم
الان چند وقته که مثل مت باهاش حرف میزنم و حس خیلی خوبی دارم،احساس میکنم یه رفیق پایه گیرم اومده
من همه اینا رو مدیونم به مخاطب خاص همیشگیم همونی که بعد
از اربعین امسالو اتفاقاتی که
بین من و اون افتاد و خواسته من که ازش خواستم یه کاری کنه که مشکلات اعتقادیم
از بین بره چون واقعا خسته شده بودم
از دستشون ازش خواستم یه اتفاقی توی زندگیم بیفته که عوض شم و اون چقدر خوب و آروم و یواش یواش تمام خواسته ام رو انجام داد حتی بیشتر
از اون؛الان که خودم رو مقایسه میکنم
بین الان و قبل خودم میبینم چقدر تغییر کردم و
از همینجا ازش خیلی ممنونم
😍یه چیز دیگه اونم اینه که من همیشه ماجرا های یهود و اسرائیل رو دوست داشتم و دارم،همیشه واسم شیوه نماز خوندنشون جالب و خارج
از منطق بود
😅همیشه احساس میکردم یهودی ها با نیرو هایی عجیب و غریب در ارتباطن
😈خیلی سوال ازشون داشتم
با خوندن برگزیده خیلی
از اون سوال ها شدن تبدیل شدن به جواب حتی باعث شده بزن تورات رو دانلود کنم و دارم
از توش تناقضات پیدا میکنم
😂نمیدونم چرا ولی من احساس میکنم برگزیده واقعی
یاس واقعی
مت واقعی
تئودور،آمنا،کتی،بن،خاخام اسحاق و غیره و غیره
و در آخر هم تشکر میکنم
از خانوم مقیمی به خاطر قلم زیباشون و امیدوارم همچنان به نوشتن همچین اثر های دغدغه مندی ادامه بدن
😍🙏و یه تشکر
از تمام کسانی که متن بلند و بالای منو خوندن
🙈ارادتمند
شما یه دهه هشتادی
✌️برم*