مجله قـلـمداران

#یا_خیرالمحبوبین_میگه
Канал
Логотип телеграм канала مجله قـلـمداران
@zemzemehdeltangiПродвигать
1,62 тыс.
подписчиков
1,26 тыс.
фото
320
видео
824
ссылки
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام است. داستان آنلاین #به‌جان‌او #ف_مقیمی ادمین پاسخگویی به سوالات درمورد داستانها @Raahbar_talar
#از_بین_شما

میگه _f. a:
سلام خانم مقیمی عزیز.من یک پزشک هستم و سه روز قبل اتفاقی لینک کانال رو دیدم.از همون ابتدا جذب داستان شدم،انقدر داستان فوق العاده بود و هست که شبها تا دیر وقت پارتها رو خوندم تا به این قسمت از داستان رسیدم.
وااااقعااااا فوق العاده هستش. یاس واقعا حس معنوی خارق العادهوای به آدم میده و .......
الان دارم فکر میکنم که چطور تا فردا برای ادامه داستان صبر کنم😢😢

میگه _E.H:
من امشب ، برای اولین بار در طول این سالها ، بغض کردم با خوندن یک داستان ..... ازین بغض ها که نیم ساعت طول می‌کشه چشمای آدم از اشک خالی بشه و گلو باز بشه و بشه نفس کشید ، ولی آخرشم نمیشه که نمیشه ، بعد مجبور میشی بری یجا اشک بریزی تا چشمات بتونه ببینه و راه نفس کشیدنت باز شه ......

#یا_خیرالمحبوبین_میگه:
سلام خانم مقیمی عزیز
😭😭😭😭
خواهش میکنم هیچ میدونید دارید با احساسات ما چه میکنید .بی نظیر بود تمام دیالوگ ها و صحنه هایی که امشب خلق کردید
خصوصا پایان بی نظیرش 😭😭😭
گرفتن چادر و...
ابراز علاقه و ...
کاش میشد معجزه ای بشه و داستان بدون وقفه جلو بره
تمام تمام تمام انچه گذشت یک طرف پارت امشب هم یک طرف خدا قوت بانو👏👏

#علی_میگه:

سلام و خداقوت بسیار عالی
نفسمون دیگه بند آمد
واقعا تعریف از یک عشق پاک و بیگناه
هم میخواهیش هم شرم داری از گفتن
و این جز یک عشق پاک الهی در مکتب ما چیز دیگری نیست

S Karimi:
سلام نویسنده عزیز

من نقد بلد نیستم ولی برای خوندن رمان لحظه شماری می کنم ، دیشب عالی بود و زبان از تعریفش قاصر هست، باور کنین تا صبح خواب رمان رو میدیدم😅

البته اعتراف می کنم که اوایل رمان عضو کانال بودم ولی بین راه حوصله ام سر رفت و خارج شدم ولی نفهمیدم چی شد که دوباره برگشتم.☺️

حدس من اینه که یاس گرفتار ام آر سی میشه ولی قبل از اینکه آزمایش بن روش انجام بشه ماتیاس به کمک نیروهای خودی نجاتش میدن و بعدش ماتیاس گرفتار میشه.

P J:
سلام چه شبی بود دیشب، من که تا دیر وقت بیدار بودم فکر میکردم،واقعاً این همه رمان هیچ کدوم منو اینقدر درگیر نکرده بود، چه عاشقانه ی بی نظیری خلق کردین بانو 😍 باگریه هاشون اشک ریختیم و با لبخند هاشون امیدوار شدیم
چه حال غریبی بود،اینکه یاس واقعاً سردرگم ومتحیر از بابت چیزهایی که میدید و میشنید، با خون دل از مت مستاصل ودرمانده درخواست گرفتن جونشو میکنه و بیچارگی ماتیاس که شاهد درد ورنج محبوبش بودو کاری از دستش برنمیومد تا کمی آرومش کنه و به هر ریسمانی چنگ میزد تا یاس باورش کنه 😔
به نظرم شرایط واسه مت به مراتب سخت تر از یاس بود خصوصا با اعتراف به دوست داشتن واینکه فکر میکرد هنوز یاس باورش نداره. چه حال بدیه موقعی همو بشناسی و پرده ها کنار بره که وقت جداییه و زمان از دست رفته،آه چه حرف ها که سر دل مونده با اینکه از چشم ها خونده میشه ولی نیازه که گفته بشه،کاش این دیدار آخر نباشه گرچه که یه حس مرموز بهم میگه دیدار بعدی با کلی سختی جور میشه و احتمالآ موقعی هست که احساس واقعی شونو بهم پذیرفتن و هرکدوم میخوان حافظ جون دیگری باشن ولی شرایط سخته ،شاید لو برن .
فکر میکنم ماتیاس با نگاهش به یاس این حرفها رو بهش میگه:
عزیزِ لحظه های من
در یادم که می آیی
عطر یاس های وحشی
می پیچد در جانم ..
در یاخته های تنِ رنجور و خسته ام
عشق می جوشد ..
درخشش صدها ستاره
به برقِ نگاهم نمی رسد ‌‌..
دستم به نوشتن می رود
واژه ها به صف می شوند
برای سُرودنت ..
عشق همین است
جاری شدن در تو و یادت ..
عاشقت بودن حالِ خوبیست ...😊