مجله قـلـمداران

#آوان
Канал
Логотип телеграм канала مجله قـلـمداران
@zemzemehdeltangiПродвигать
1,62 тыс.
подписчиков
1,26 тыс.
фото
320
видео
824
ссылки
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام است. داستان آنلاین #به‌جان‌او #ف_مقیمی ادمین پاسخگویی به سوالات درمورد داستانها @Raahbar_talar
#از_بین_شما

سلام بانو
عجب کاری کردید این آخری
دیشب خوابم نمیبرد عجیب بود همش سناریوهای مختلف تو ذهنم میچیدم برا فراری دادنشون دنبال راهی بودم که گذاشتید برا فرارشون حتی رفتم تو اینترنت شهرهرتزلیا رو هم رو نقشه پیدا کردم بدجور خورد وسط استراتژیای فرارم یه طرف دریا ،دور از همه مرزای زمینی انگار این شهر یه سیاهچاله اس حتی به تونلای حزب الله هم فکر کردم آخرش گفتم این بن لعنتی رو با اسلحه مت گروگان بگیرن بعدش چی کجا برن
راستش همه اینا برا فرار ذهنم از چیزی بود که همیشه آزارم میده
یاس شما بهانه بود
خوب گزک دادید دست دل دیوانه من چن وقتی بود این حالشو زیر روزمرگی و خاک دنیا دفن کرده بودم
یه بار تو پی وی گفتم نکنید اینکارو بسه هرچی این غده سرطانی دلش خواست کرد حداقل تو دنیای مجازی بذارین دلمون خنک شه
راه میرم اشکم سرازیر میشه دارم غذای دخترامو آماده میکنم صورتم خیس میشه از چن ساعت پیش که داستانو خوندم تا الان حالم اینه یه بغض ۱۴۰۰ ساله تو گلومه یه کینه که تمام وجودمو آتیش میزنه هربار به یه بهونه هربار به یه قصه نمیدونم چرا خاموش نمیشه آتیش این دل با همه خاکی که از هوا وهوس دنیا روش میریزم
روضه خوندی خواهر من بعد به بچه های گروه میگی روضه نخونید
یاس بهونه است برا منی که خفه کردم امشب فریادمو
یاست قصه یه عاشق دست بسته و معشوق پهلو شکسته رو برام تداعی میکنه
مثله شدن تو گودال قتلگاه جلوی چشم عاشق
یه درد یه زخم که همیشه تازست
خون حسین میجوشه و هرجا یاسی از این چشمه جوشان شکوفه میزنه کفتارا پرپرش میکنن
دوره نوجونی فکر کردن به عملیات استشهادی برام همین حس رو ایجاد میکرد تو خیالم براش داستان میساختم ولی هیچ وقت نمیتونستم تمومش کنم از یه جایی به بعد دیگه نمیشه نمیدونم بزرگی حضرت زینب چقدر بود که جز زیبایی چیزی ندید من به لحظه شهادت قهرمان داستانم میرسیدم زجه میزدم ناتمام رهاش میکردم
وقتی میگفتین نوشتن آخر داستان سخته براتون میترسیدم از خوندنش
نمیدونم تا کی خدا میخواد صبر کنه و لبخند بزنه مگه عزیزتر از حسینم بود
من دارم دیونه میشم وقتی اون مادر یمنی رو میبینم که تن بیجان نوزادشو بغل کرده پدری که تن پاره پاره عزیزش تو دستاشو میمیرم از غصه دخترای اسیر داعش و النصره و ... بیتاب میشم وقتی یاد تصویر پیکر خونین شیخ زاکزاکی میفتم بابا بسه مظلومیت بسه
آخ که چقدر دلم هیات میخواد زار بزنم داد بزنم
خونه تاریکه و همه خوابن دارم بیصدا سر شما آتیشی که امشب شعله ورش کردین رو فریاد میزنم
روضه گفتی خواهر من...روضه گفتی خواهر من
#آوان