تاریخ برای فریاد یا سکوت
استناد به تاریخ برای درستی یک تصمیم از دیرباز بین همگان رواج داشته. البته که بخشی از این امر طبیعی و به گمان من فطری است. ما بارها در مجادلات حتی شخصی خود به گذشته و کمتر به تاریخ استناد کردهایم. فرق است بین گذشته و تاریخ که در فرصتی دیگر عرض خواهم کرد.
این روزها جریانهای عدالتخواه و منتقدانشان، از این عرصه به شدت بهره میبرند. حتی چند شب پیش نصیری و سوزنچی در برنامه زاویه هم، هرچه خواستند کار را حقوقی، اجتماعی و فقهی پیش ببرند، آخرش رسیدند به استدلال و استناد به تاریخ(البته خیلی کم رنگ). در حوزه قدرت و نیروهای مخالف آن نیز هر دو گروه خوشهچین عرصۀ تاریخ اند.
چرا تاریخ دست از سر ما بر نمی دارد؟ و اساسا مشکل کار استناد به تاریخ برای توجیه تصمیم کنونی چیست؟
واقعیتی درگذشته رخ داده و بخشی از آن توسط عدهای موسوم به مورخان به دست ما رسیده و ما متکی به تحلیل آن گزارشها، امروز را با آن گذشته تطبیق میدهیم و حکم صادر می کنیم. البته به این هم رضایت داده نمیشود و نیتخوانی نیز میکنیم.
اما گذشته و تاریخ به چه میزان در دورۀ خود مورد استناد بودهاند؟ مثلاً در عهد نبوی و دورۀ علوی چقدر از تصمیمات مستند به تاریخ توجیه میشدند؟ البته که این هم نیاز به بررسی جدی دارد.
با همه این احوال چرا ما حال خود را به روایتی از گذشته گره میزنیم که بخش زیادی از تاریخ آن دوره را در خود ندارد. تصور ما از گذشته متکی به همان روایتهایی ست که خیلی از مسائل و زوایا و ابعاد گذشته را به ما نمیدهد. اگر معیار تاریخ است. ببینیم خود تاریخ چقدر به گذشته استناد کرده. هر گذشتهای تاریخ نیست.
@zakavat