قصه جنگ(به مناسبت سالگرد شهادت شهيد كرامت احساني)
اختلافات طایفه جلیل از خیلی وقت پیش شروع شد. کار به زدوخورد شدید هم کشیده بود. سیاهمرد یکی از اولین بچههای طایفه بود که پایش به جبهه باز شد. بعد از هر اعزام، وقتی به روستا برمیگشت، کلی داستان داشت برای تعریف کردن. داستان های جنگی مثل شاهنامه خوانی محفلی برای شبنشینی عشایر بود. اما مشکلی وجود داشت. اختلافات نمیگذاشت همه دور هم جمع شوند.
بهار ۶۱ سیاهمرد از فتحالمبین برگشت. این بار اختلافات بیشتر شده بود. برخی از فک و فامیلها به سراغ سیاهمرد نیامدند. کرامت از این وضع ناراحت و نگران شد. فردای آن روز رفت سراغ تک تک افرادی که با خانواده سیاهمرد اختلاف داشتند. گفت: جنگ است. همین روزها دوباره سیاهمرد میرود جبهه، بیایید برویم سراغش. اگر الآن نرویم فردا باید زیر تابوتش را بگیریم. با هر شیوه و روشی بود فک و فامیل را آورد خانه سیاهمرد.
به دو ماه نکشید که قصه خرمشهر پیش آمد. خیلی از بچههای جلیل در آن عملیات حاضر بودند ولی تنها یک خبر بود که همه را شوکه کرد. کرامت شهید شد. پیکر کرامت هیچ وقت برنگشت. اختلافات جلیل هم کم شد اما از بین نرفت. بعد از شهادت کرامت باز بچههای جلیل برای رفتن به جبهه به مقر سپاه یاسوج در فلکه استانداری هجوم بردند.
#شهید
#شهید_کرامت_احسانی
#جنگ
#دفاع_مقدس
#خرمشهر
#طایفه_جلیل
@mahmoudzakavat
https://www.instagram.com/p/CAiS54unjq3/?igshid=tn3lj7fmhfs7