View in Telegram
قصه جنگ اختلافات طایفه جلیل ازخیلی وقت پیش شروع شد.کار به زدوخورد شدید هم کشیده بود. سیاه‌مردیکی ازاولین بچه‌های طایفه بودکه پایش به جبهه باز شد.بعداز هر اعزام،وقتی به روستا برمی‌گشت،کلی داستان داشت برای تعریف کردن.داستان های جنگی مثل شاهنامه خوانی محفلی برای شب‌نشینی‌ عشایر بود.اما مشکلی وجود داشت. اختلافات نمی‌گذاشت همه دور هم جمع شوند. بهار ۶۱سیاه‌مرد ازفتح‌المبین برگشت.این باراختلافات بیشتر شده بود.برخی از فک و فامیل‌ها به سراغ سیاه‌مرد نیامدند.کرامت از این وضع ناراحت و نگران شد. فردای آن روزرفت سراغ تک تک افرادی که باخانواده سیاه‌مرد اختلاف داشتند.گفت:جنگ است. همین روزهادوباره سیاه‌مرد می‌رود جبهه،بیایید برویم سراغش.اگر الآن نرویم فردا باید زیر تابوتش را بگیریم.با هر شیوه و روشی بود فک و فامیل راآورد خانه سیاه‌مرد. به دو ماه نکشیدکه قصه خرمشهر پیش آمد.خیلی ازبچه‌های جلیل در آن عملیات حاضر بودند ولی تنها یک خبر بود که همه راشوکه کرد.کرامت شهید شد.پیکر کرامت هیچ وقت برنگشت.اختلافات جلیل هم کم شد اما از بین نرفت. بعد از شهادت کرامت باز بچه‌های جلیل برای رفتن به جبهه به مقر سپاه در فلکه استانداری هجوم بردند.
Telegram Center
Telegram Center
Channel