Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)

#لری_سیدنتاپ
Канал
Логотип телеграм канала Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)
@volupteПродвигать
1,17 тыс.
подписчиков
1,48 тыс.
фото
7
видео
22
ссылки
"نقطه‌ی آغازين هميشه كامجویی(وولوپته) است؛ تكانه‌ی لذتی كه در رويارويی با اثر هنری به انسان دست می‌دهد. بعد منتقد گامی جلوتر می‌گذارد تا چرايی اين لذت را تحليل كند." https://www.instagram.com/volupte_art_and_culture?igsh=Z ادمین: @hoomanh71
دو اندیشه‌ی بسیار رایج در زمینه‌ی حکومت نشان می‌دهد که فلسفه‌ی اخلاقی مدرن چگونه《پیامدهای اخلاقی مسیحی را تکامل یا گسترش داده است بی‌آن‌که اصولش را تغییر دهد》.

اولی این عقیده است که همه‌ی آدمیان باید حقوق اساسیِ برابری داشته باشند, حق یکسان برای لااقل پاره‌ای از مواهب این جهان, و آن‌هایی که بیش‌تر دارند باید به داد آن‌هایی که کم‌تر دارند برسند. دومی مفهومی تازه از عدالت اجتماعی است, که موجب شد نیکوکاری از شکل فضیلت خصوصی درآید و وظیفه‌ای عمومی و مسئولیتی دولتی شود. این موضوعِ اصلیِ گزارش فقر (١٨٣٥) توکویل بود. دولت مسیحی عهده‌دار بهزیستی مردم و عهده‌دار اصلاح و جبران و عواقب نابرابری‌ها می‌شد و به یاری کسانی‌ که نمی‌‌توانستند به‌خود کمک کنند برمی‌خاست. بدین‌ترتیب, توکویل, هم می‌پذیرفت که فیلسوفان سده‌های هفدهم و هجدهم از اعتقادات مسیح به برابری بشر نتایج تازه گرفته‌اند, و هم اصرار می‌ورزید که اصلِ اساسیِ اخلاقی _ همه‌ی انسان‌ها را چون برادر خود دوست بدار _ تغییر نکرده است.

متن: اندیشه‌ی توکویل, لَری سیدِنتاپ

#لری_سیدنتاپ #توکویل

@volupte
هویت‌ها که در جامعه‌ی اشرافی "طبیعی" یا مقدر می‌نماید, در جامعه‌ی دموکراتیک ساخته یا مصنوع است. جوهر جامعه‌ی دموکراتیک مقایسه است. افراد قادرند میان آدم‌ها و نقش‌ها تمیز قایل شوند, نقش‌ها را با هم بسنجند و (دست‌کم اصولاً) در اندیشه‌ی تقریباً هر نقشی باشند. این نتیجه‌ای شگرف به‌بار می‌آورد بدین‌معنی که در جامعه‌ی دموکراتیک توش‌وتوانی بی‌نظیر رها می‌گردد. هویتِ منسوب یا هویت تغییرناپذیر دیگر سد راه افراد نیست. همه می‌توانند سودای قدرت و ثروت و مقام در سر بپرورند. مساوات مدنی, بدین‌ترتیب, جامعه‌ای هدفمند, نوآور و پرجنب‌وجوش پرورش می‌دهد. وقتی مردم دیدند به وضعیت خاصی وابسته نیستند, آنچه را دارند با آنچه می‌توانند داشته باشند می‌سنجند. نتیجه فزونیِ خواست‌هاست. به‌جای خواست‌های ایستای جامعه‌ی اشرافی, که مردم حس می‌کنند نصیب و قسمت آن‌ها ثابت و مشخص است, افرادِ جامعه‌ی دموکراتیک پیوسته در فکر چیزی هستند که هنوز ندارند.

متن: اندیشه‌ی توکویل, لَری سیدِنتاپ

#لری_سیدنتاپ #توکویل

@volupte
توکویل در کارِ آفریدن اسطوره‌ی پسندیده‌ای بود. جنبه‌ی اخلاقی دادن به مشارکت سیاسی یکی از جنبه‌های عدم تمرکز امریکایی بود که او را غافلگیر کرد _ و هنگام بازدید باستن, ستایش راستین او را برانگیخت. در شهرهای مستقل, اهالی ناگزیرند کارها را به کمک همدیگر انجام بدهند; این نیاز و مجال, پدیدآورنده‌ی حس دلبستگی متقابل و روح مدنی است و نشانه‌ی آن است که یک نظام سیاسی می‌تواند, از طریق شرکت‌دادن مردم در تصمیم‌گیری و اجرای امور, آنان را به‌سوی اخلاق رهنمون سازد. لیبرال‌های دوران بازگشت, مثل کنستان و بارنت, مزایای عملی خودگردانی محلی را پیش‌بینی کرده بودند, اما توجه آن‌ها, در درجه‌ی نخست به سنت منتسکیو معطوف بود یعنی پراکندن قدرت و پدید آوردن طبقه‌ی تازه‌ی سیاسی یا "نخبگان". اکنون نهادهای امریکایی, توکویل را متقاعد می‌ساخت که اخلاقی‌کردن مشارکت سیاسی نیز حایز اهمیت است. او رفته‌رفته به این نتیجه می‌رسید که روح مدنیِ پرورده‌ی خودگردانیِ محلی, تضمین غایی در برابر تعدی قدرتی دور از دسترس و قیم‌وار, یعنی شکل دیوان‌سالار دولت است.

متن: اندیشه‌ی توکویل, لَری سیدِنتاپ

#توکویل #مونتسکیو #لری_سیدنتاپ

@volupte
در اروپا, در دوره‌ای که توکویل می‌نوشت, دو نظریه‌ی رقیب در زمینه‌ی منافع وجود داشت: یکی, زیر نفوذ سودباوری بنتم, منافع عمومی را به‌سادگی تجمع منافع افراد می‌شمرد, درحالی‌که دومی, منسوب به روسو, معتقد به منافع عینی و عمومیِ مجزا از اولویت‌های بالفعل افراد بود. این دو نظریه هریک از دیگری تغزیه می‌کرد. در ضمن, هر دو, طیفی از منافع مشترک میان فرد و اجتماع کل مردم _ یعنی دولت _ را نادیده می‌گرفت. توکویل, با بهره‌جویی از فدرالیسم امریکا, ضرورت نظریه‌ی منافع متوازی یا هم‌مرکز را پیش آورد, منافعی که از فرد ناشی می‌شد, لیکن نیاز گروه‌ها و بخش‌های محدودتر از کل مردم یا دولت را نیز از یاد نمی‌برد. نظریه‌ی منافع هم‌مرکز ضعف اساسیِ الگویِ جامعه‌ی فردی و لیبرالگرای اروپای سده‌ی هفدهم را درمان می‌کرد _ این از جهاتی بی‌شباهت به استدلال‌هایی نبود که هگل, فیلسوف آلمانی, در کتاب فلسفه‌ی حق خود ابراز کرده بود.

تصویر کردن منافع به صورت مجموعه‌ای از دوایر هم‌مرکز _ به‌پیروی از الگوی شهر, ناحیه و ایالات امریکا _ این حُسن را داشت که احساس عدالت در مردم می‌آفرید, احساس عدالتی که در جهت مخالف نظریه‌هایی عمل می‌کرد که صرفاً متکی به کل دعاوی افراد یا دعاوی کل مردم بودند. این شیوه‌ی نگرش, فهرستی از منافع عمده _ نوعی صورت بررسی _ در اختیار شهروندان می‌نهاد که در امور سیاستِ عمومی به آن توجه کنند; و این دلیلِ بارزی بود بر این‌که نظام سیاسی می‌توانست به آموزش و تهذیب اخلاق اعضای خود بپردازد, و آنان را مهیای دعوی عدالت کند. تمهیدات قانونیِ پیش‌بینی‌شده در فدرالیسم امریکا, روی‌هم‌رفته, مفهومی از منافع را ترویج می‌کرد که ازآن‌پس کثرت‌گرایی خوانده شده است.

متن: اندیشه‌ی توکویل, لَری سیدِنتاپ

#توکویل #جرمی_بنتام #روسو #هگل #لری_سیدنتاپ

@volupte
برای این مسئله که چگونه می‌توان میان قدرت مرکزی و خودگردانی محلی تعادل برقرار کرد, نه لیبرال‌ها پاسخ قانع‌کننده‌ای داشتند و نه افراطی‌ها. تجویز لیبرال‌ها به گزینش نهادهای پارلمانی انگلیسی این واقعیت را نادیده می‌انگاشت که آنچه خودگردانی محلی را در انگلستان تضمین می‌کرد, نه حاکمیت پارلمانی, بلکه "اشرافیت طبیعیِ" مقتدری بود که در فرانسه وجود نداشت. تجویز افراطی‌ها از این هم نامعقول‌‌تر بود, چون اینان تحولات اجتماعی و اقتصادی دگرگون‌کننده‌ی فرانسه را در چند قرن اخیر نادیده می‌گرفتند و می‌کوشیدند جامعه را بر پایه‌ی امتیازهای سابق از نو بسازند, و خودگردانی محلی را از طریق اشرافیت بازآفرینند.

...

ماهیت نظریِ کار توکویل کمتر شناخته شده است. تاریخ تفکر سیاسی, در حقیقت, هنوز حتی بدون ذکر نام او نوشته می‌شود. شگفتا که توکویل قربانی کامیابی خویش شد. در دموکراسی در امریکا (١٨٣٥) کوشید به بیش‌ترین شمارِ ممکنِ خوانندگان دسترسی یابد, و برای این کار, به‌جای اتکای ساده بر تعریف‌های صوری و استدلال قیاسی, چارچوب مباحث خود را بر شاهد و مثال قرار داد. او تصویری از دولت برای خواننده‌ی فرانسوی ترسیم کرد که تاکنون نه دیده و نه اندیشیده بود: گونه‌ای دولتِ به‌راستی غیرمتمرکز.

متن: اندیشه‌ی توکویل, لَری سیدِنتاپ

#توکویل #لری_سیدنتاپ

@volupte
گیزو, همچون مادام دوستال و بنژامن کنستان, استدلال می‌کرد که لیبرالیسم نه‌تنها, آن‌گونه که سلطنت‌طلبان کاتولیک می‌گفتند, تهدیدی برای مسیحیت نیست بلکه لیبرالیسم را باید تحقق مسیحیت انگاشت, چراکه لیبرالیسم, مانند خود مسیحیت, بر پندار برابری اخلاقی استوار است و می‌گوید اصول اخلاقی فقط می‌تواند از وجدان یا از گزینش بری از اجبار, که توجیه نهایی آزادی فردی است, ناشی شود.

...

لیبرال‌ها آموختند میان ساختار اجتماعی و نهادهای سیاسی تمایز دقیقی قایل شوند. ساختارهای اجتماعی به گمان آن‌ها تقدم علّی داشت. گیزو در همان اوایل در ١٨٢٢ این پندار را روشن کرد:

بیش‌تر نویسندگان از راه بررسی نهادهای سیاسی ... در پی فهم وضع جامعه, میزان یا نوع تمدن آن, برآمده‌اند. عاقلانه‌تر می‌بود که ابتدا خودِ جامعه را مطالعه می‌کردند تا به نهادهای سیاسی‌اش پی ببرند. نهادهای سیاسی پیش از آن‌که علت باشند معلولند; جامعه پیش از آن‌که به‌واسطه‌ی نهادها اصلاح شود, خود آن‌ها را می‌آفریند.
...
برای فهم نهادهای سیاسی, باید اوضاع و احوال مختلف اجتماعی (طبقه‌ها) و روابط آن‌ها را درک کرد, و برای فهم اوضاع و احوال مختلف اجتماعی, باید ماهیت و روابط دارایی‌ها را دریافت.

متن: اندیشه‌ی توکویل, لَری سیدِنتاپ

#فرانسوا_گیزو #لری_سیدنتاپ

@volupte
سکولاریسم شرایطی را تعیین می‌کند که در آن باورهای اصیل شکل می‌گیرند و از آن‌ها دفاع می‌شود. سکولاریسم دروازه‌ی باورها در معنای درست کلمه است و تمایز میان اعتقاد درونی و همنواییِ محضِ خارجی را ممکن می‌کند.

این صرفاً فهمی فرضی از سکولاریسم نیست. در ایالات متحده, به‌طور سنتی سکولاریسم را به همین شیوه فهمیده‌اند. سکولاریسم را شرط باور اصیل دانسته‌اند, باوری که پیش‌شرط مسیحیت بوده است. برخلاف دیدگاه‌هایی که در اروپا شکل گرفت, در ایالات متحده سکولاریسم را با شهود اخلاقیِ برخاسته از مسیحیت یکی می‌دانند.

چرا اروپا این عقیده را اختیار نکرده است؟ اروپاییان قرن‌ها کلیسایی یکدست و برخوردار از امتیازات خاص را پیش روی خود یافته‌اند که کم‌وبیش از جامعه‌ی آریستوکراتیک جدایی‌ناپذیر بوده است. چنین بود که در ذهن عامه‌ی مردم, کلیسا تداعی‌گر تمکین و سلسله‌مراتب اجتماعی و حتی گاهی اجبار بود, و نه تداعی‌گر برابری اخلاقی و نقش وجدان, چیزی که در واقع شالوده‌ی باورهای کلیساست.

نتیجه, بروز نوعی عدم انسجام فکری بود که به‌ویژه در اروپای کاتولیک به چشم می‌خورد. کسانی که ذهنیت مذهبی دارند, با مطالبات مربوط به آزادی مدنی مبارزه می‌کنند و آن‌ها را تهدیدی برای کلیسا می‌دانند, در حالی که مدافعان آزادی, کلیسا را چونان دشمن خویش می‌نگرند; و هیچ‌کدام درنمی‌یابند که پیشبرد سکولاریسم در اروپا, تا چه حد منوط به تقابل شهود اخلاقیِ برآمده از مسیحیت با نقش ممتاز و اجبارگر کلیسا بود. در مقابل, ایالات متحده عمدتاً از این《جنگ داخلی》گریخته است. فقدان کلیسای یکدست و آریستوکراسی در ایالات متحده, به این معنی بود که آمریکایی‌ها به‌طور غریزی تقارن اخلاقی سکولاریسم _ و تجلیل آن از آزادی مدنی _ با مسیحیت را درمی‌یافتند و می‌پذیرفتند که سکولاریسم شرط ضروریِ باور اصیل است. خود مفسران مسلمان, برخی اوقات این تقارن را حین صحبت درباره‌ی《سکولاریسم مسیحی》درک می‌کردند.

متن: ابداع فرد, ریشه‌های لیبرالیسم غربی, لَری سیدِنتاپ

#لری_سیدنتاپ

@volupte
آگوستین به پیروی از پولس معتقد بود که باور به برابری اخلاقی انسان‌ها, نقشی برای وجدان پدید آورد, و همین باور, مطالباتِ هر سامان اجتماعی را محدود می‌کند. این سرچشمه‌ی دوگانگی‌ای است که اندیشه‌ی مسیحی درباره‌ی جامعه و حکومت را متمایز می‌کند. و نوعی اشتغال خاطر به مطالبات متفاوتِ قلمرو قدسی و قلمرو عرفی است. دوگانگی مسیحی بر این اعتقاد مبتنی است که باید تفاوت بین باور درونی و همنواییِ بیرونی را تشخیص بدهیم و آن را محترم بشمریم; این تمایزی بود که در جهان باستان هیچ کارکردی نداشت و شاید حتی در بخش عمده‌ای از آن حتی قابل‌فهم نبود.

متن: ابداع فرد, ریشه‌های لیبرالیسم غربی, لَری سیندِتاپ

#آگوستین #لری_سیدنتاپ

@volupte
تحلیل جان دانز اسکوتین, متأله و فیلسوف فرانسیسکن, در پایان قرن سیزدهم از سرشت تعهد اخلاقی حیرت‌انگیز است. او این اصل را وضع می‌کند که《عمل, قابل‌ستایش یا قابل‌نکوهش نیست, مگر اینکه از اراده‌ی آزاد برخاسته باشد》. در نظر او, آزادی پیش‌شرط عمل اخلاقی است.
...
دانز اسکوتوس آزادی را شرط ضروریِ عمل اخلاقی تشخیص می‌دهد, اما آن را شرط کافی نمی‌داند. اسکوتوس آزادی را کاملاً با اخلاق یکی نمی‌کند. آزادی ممکن است به انتخاب‌های《قابل‌نکوهش》و《قابل‌ستایش》بینجامد. ستایش‌برانگیز بودنِ انتخاب, منوط به این است که انتخاب با عدالت همسو باشد, آنچه دانز اسکوتوس《دلیل صحیح》می‌نامد. انتسابِ خوبیِ اخلاقی, به معنای انتسابِ همسویی با دلیل صحیح است.

  هر عمل اخلاقاً خوب, باید به طور ابژکتیو خوب باشد, یعنی ابژه‌ای همسو با دلیل صحیح داشته باشد; اما هیچ عملی فقط به این دلیل, خوب نیست...《خوبیِ اراده, صرفاً وابسته به ابژه نیست, بلکه به همه‌ی دیگر شرایط بستگی دارد... 》ولی گرچه هدف, جایگاه اصلی را در میان شرایط عمل دارد, عمل را فقط به این دلیل که هدف, خوب است, نمی‌توان اخلاقاً خوب دانست: هدف, وسیله را توجیه نمی‌کند.

آزادی به شرط ضروری اما نه کافیِ اخلاق تبدیل شد:

ضروری است که در هر عمل اخلاقی, همه‌ی شرایط لازم با هم رخ دهند تا آن عمل اخلاقاً خوب باشد; فقدان هر شرط, کافی است که آن (عمل) را الزاماً به عملی اخلاقاً بد تبدیل کند.《نباید عمل بدی کرد تا (نتایج) خوب حاصل شود.》پس خوب بودنِ عمل, منوط به آزاد بودن آن است و اینکه عمل به‌طور ابژکتیو خوب باشد و با نیت درست تحقق یابد.

متن: ابداع فرد, ریشه‌های لیبرالیسم غربی, لَری سیدِنتاپ

#اسکوتوس #لری_سیدنتاپ

@volupte
از آبلار در قرن دوازدهم تا اُکام در قرن چهاردهم, بحث《رئالیست‌ها》و《نومینالیست‌ها》شکل گرفت که در آن اولی از واقعیت عینی و فراذهنیِ تعابیر کلی یا مفاهیم دفاع می‌کرد, و دومی بر این نکته اصرار می‌ورزید که《امر کلی وجود ندارد, مگر در امور جزئی و از طریق امور جزئی》. عقیده‌ی نومینالیست‌ها به‌سرعت ریشه دواند.
...
آبلار در حمله‌ی فزاینده‌ به تفسیر《رئالیستی》شرکت کرد و از انتساب واقعیت خارجی به طبقاتی که مشخصات مشترک داشتند, سر باز زد; و در عوض اصرار ورزید که《کلیات, اسم‌هایی (nomina) هستند که ذهن ابداع کرده است تا شباهت‌ها یا روابط میان چیزهای جزئیِ متعلق به یک طبقه را بیان کند》. آبلار در واقعیت چیزها تردید نکرد, اما تأکید کرد که فرایند انتزاع, جهانِ پیچیده‌ی چیزها را ساده می‌کند. مفاهیم, روابط بین چیزهایند.《وقتی [کلمه‌ی] انسان را می‌شنوم, هیئت مشخصی در ذهنم مجسم می‌شود که بسیار به فردفرد انسان‌ها مربوط است, هیئتی که بین همه مشترک است و خاص هیچ‌کس نیست.》بنابراین, کلمات کلی یا مفاهیم, جهانِ چیزها را تلخیص می‌کنند; و مثل یک چیز در بین چیزها, وجود ندارند.
...
آبلار به طبقات یا مقولات, منزلتی بالاتر از تجربه‌های جزئی و مجزا نداد; او طبقات را به صورت‌های کوتاه‌شده و نه قهری بدل ساخت و از این طریق, کمک کرد تا چشم‌انداز معاصرانش شکل بگیرد. در کار او, تصویر جامعه‌ به مثابه اجتماع افرادی را می‌بینیم که در برساختن نوعی نقطه‌ی عزیمت جدید فلسفی مشارکت می‌کنند: تعریف‌هایی که عقل تحمیلشان کرده است مفاهیم و پیامدهای منطقی را می‌سازند, در حالی که شناخت جهان خارجی, حادث است و بر تجربه‌ی امور جزئی مبتنی است. شرح آبلار از شناخت, آینده‌ی مهمی پیش روی خود داشت, آینده‌ای که دموکراتیزه شدن عقل را تقویت کرد.

متن: ابداع فرد, ریشه‌های لیبرالیسم غربی, لَری سیدِنتاپ

#آبلار #اکام #لری_سیدنتاپ

@volupte
تأکید کلیسا بر تجرّد و مقاومت در برابر ازدواج روحانیون, مانع از این شد که آنان به مرتبه‌ی کاست, تنزل پیدا کنند. فرصت پیشرفت اجتماعی از طریق یافتن حرفه‌ای در کلیسا, گرچه همچنان محدود به امتیازات ناشی از تولد بود, این برداشت را تضعیف کرد که جایگاه اجتماعی زیر سیطره‌ی《تقدیر》است. این فرصت به کلیسا کمک کرد تا بر عقاید اِعمال نفوذ کند, چیزی که در قرن بعد نیازی مبرم به آن پیدا شد, زمانی که کلیسا احساس الزام کرد که خود را از قدرت عرفی و فئودالیسم رها سازد.

در بهترین صورت, تنها می‌توانیم قطعاتی از هویت[اروپا] را از قرن دهم بازیابیم; این قطعات, کورسوهایی به اذهانی‌اند که رفته‌رفته خود را از فرض‌های مربوط به نظم اجتماعی باستانی آزاد کردند. این قطعات, پراکنده و نامنظم بودند و در برخی اذهان, بسیار بیشتر از دیگران حضور داشتند. اما به قدر کافی گسترده بودند که راه را بر فئودالیسم سد کنند تا به《قدرتی پایدار》دست یابد, قدرتی از آن قسم که جامعه‌ی باستانی, آن را بر نابرابری‌های دائمیِ اربابی, پدران خانواده و برده‌داری استوار کرده بود.

این قطعاتِ هویت, سرآغازهای جهان غربی مدرن‌اند, قطعاتی که گرچه ابتدا ناقص‌اند, کم‌کم تصویر جدیدی از جامعه و حکومت را ساختند. این تصویر, بعداً معنای جدیدی به اصطلاحاتی مانند《اقتدار》و《عموم مردم》داد. دیگر حکومت را نه اساساً در قالب حکومت بر خانواده‌ها, تیره‌ها یا کاست‌ها, بلکه در هیئت حکومت بر افراد می‌فهمیدند.

متن: ابداع فرد, ریشه‌های لیبرالیسم غربی, لَری سیدِنتاپ

#لری_سیدنتاپ

@volupte
معمول است که اواخر قرن‌های نهم و دهم را دوره‌ی انتقال به فئودالیسم بینگارند, و به همین منوال معمول است که فئودالیسم را آنتی‌تز اروپای مدرن تلقی کنند, جامعه‌ای که بر نابرابری اجتماعی رادیکال مبتنی است, جایی که مالکیت بر زمین, حامل حقِ حکومت بر سرف‌های وابسته به زمین است. اما اگر دقیق‌تر به این دوره‌ی انتقال نگاه کنیم, درمی‌یابیم که بنیان‌های اخلاقیِ اروپای مدرن در همین دوره نهاده شد, بنیان‌هایی که بعداً از فرد به‌مثابه نقش اجتماعیِ سامان‌بخش, از دولت چونان شکلی متمایز از حکومت, و از مبادله یا اقتصاد بازار حمایت کرد.
...
مشخصه‌ی وضع کار در دوره‌ی فئودالیسم, دوره‌ای که کولونوس‌ها و بردگان در آن اغلب یکی شده بودند, این باور بود که قدرت بحقِ یک انسان بر انسان دیگر, محدودیت‌هایی دارد. نوعی گشودگیِ هر چند اندک, در جهت عرضه‌ی خصوصی و آزادی وجود داشت. احتمالاً تصادفی نبود که نخستین نشانه‌های اقتصاد بازار در قرن دهم پدید آمدند. روابط مبادله‌ای جدید بین روستا و شهرها شکل گرفت, شهرهایی که دیگر مرکز اداری نبودند و در عوض تبدیل به بازار شده بودند, چیزی که پراکندگی و محلی‌شدن قدرت فئودالی به امکان‌پذیر شدن آن کمک کرد.

متن: ابداع فرد, ریشه‌های لیبرالیسم غربی, لَری سیدِنتاپ

#لری_سیدنتاپ

@volupte
آنچه پیتر براون《مسیحی‌سازیِ مرگ》می‌نامد, به روشن‌ترین وجهی نشان می‌دهد که باورهای مسیحی, فردیت‌یابی را تشویق کرده بود. او تغییری را شناسایی می‌کند که در قرن هفتم در جریان بود, یعنی نوعی شیفتگی جدید به《روز داوری》, تقدیر روحی فرد پس از مرگ. این شیفتگی, بر این برداشت قدیمی‌تر فائق آمد که باورها و ورزه‌های مسیحی, پیشاپیش بارقه‌هایی از بهشت را در این جهان نمودار می‌سازد و پیش‌مزه‌ای از بهجتِ ابدی به دست می‌دهد. به جای این اطمینان [به تجربه‌ی سعادت جاودان در بهشت] , مسیحیان قرن هفتم که در جهانی زندگی می‌کردند که ثباتی بسیار کمتر داشت, هرچه بیشتر نگران گناه و پیامدهای فردیِ آن در روز واپسینِ حساب شدند.

امیدی کمتر به رستگاری جمعی و اضطرابی بیشتر در باب《وحشتِ آخرین سفر روح》پدید آمد.
...
چنان که می‌توان انتظار داشت, براون و دیگران, در این پرسش‌ها عمق جدیدی از خودآگاهی را تشخیص می‌دهند, یعنی تصور فردی‌شده‌تر از چگونگی چیزها را.

متن: ابداع فرد, ریشه‌های لیبرالیسم غربی, لَری سیدِنتاپ

#پیتر_براون #لری_سیدنتاپ

@volupte
در نظر پولس, ایمان به مسیح, ظهور نقش اولیه‌ای را ممکن می‌کند که همگان به‌طور برابر از آن برخوردارند (《برابری ارواح》) , در حالی که نقش‌های مرسوم اجتماعی _ نقش پدر, دختر, مأمور, کشیش یا برده _ در نسبت با آن نقش اولیه, اهمیتی ثانویه می‌یابد. شمار نامعینی از نقش‌های اجتماعی را می‌توان یا نمی‌توان به اوصاف سوژه افزود, اما این نقش‌ها دیگر سوژه را تعریف نمی‌کنند. این همان آزادی است که برداشت پولس از مسیح, هویت انسان را با آن آشنا می‌کند.
...
در نوشته‌های پولس, شاهد ظهور فهم جدیدی از عدالتیم که بر فرض برابری اخلاقی استوار شده است, نه نابرابری طبیعی. عدالت, اکنون به‌جای توصیف وضعی که در آن همه‌چیز در جای《درست》یا مقدّر خود قرار دارد, از اراده‌ی درستکارانه سخن می‌گوید, برداشت پولس از مسیح, آزادی و قدرت, عاملیت انسان را سمت‌وسویی صحیح می‌بخشد و آن را ارتقا می‌دهد. پولس در مکاشفه‌اش در باب مسیح, واقعیتی اخلاقی را کشف کرد که او را قادر به بنیان‌گذاریِ نوعی نقش اجتماعی جدید و جهان‌شمول ساخت.
...
سرشت فراگیر کلیسای مسیحی _《همه‌شمولیت》آن _ را می‌شد مدت‌ها پیش از آن اعلام کرد که مسیحیت اکثریتِ پیروانش را در شهر یافت. به‌علاوه, این ادعا مسیحیت را قادر ساخت تا رفته‌رفته منزلت اخلاقی (یا《برابریِ ارواح》) را به نوعی نقش اجتماعی مشاهده‌پذیر, یعنی فرد, تبدیل کند; زیرا در مقام فرد بود که هم ثروتمندان و هم تهیدستان, از جمله کسانی که پیشتر در خارج از مرزهای طبقه‌ی شهروندی قرار می‌گرفتند, به شعائر کلیسا نزدیک می‌شدند. آنان به‌مثابه افرادی در جست‌وجوی رستگاری, و نه اعضای گروه, تعمید داده می‌شدند و عشای ربانی را دریافت می‌کردند.

متن: ابداع فرد, ریشه‌های لیبرالیسم غربی, لَری سیدِنتاپ

#لری_سیدنتاپ #پولس

@volupte
امروزه وقتی به دیگر انسان‌ها نگاه می‌کنیم, نخست نه اعضای خانواده, بلکه افرادِ برخوردار از حقوق را می‌بینیم که هر یک منزلتی مشخص دارند. به عبارت دیگر, اکنون انسان‌ها را عاملانی عقلانی می‌دانیم که به دلیل توانایی‌شان در تعقل و انتخاب, سزاوار است نوعی برابریِ منزلت یا برابریِ اخلاقی را به آنان نسبت دهیم. ما حتی مایلیم که این برابریِ اخلاقی را چونان نوعی حقیقتِ ادراکی و نه قسمی ارزش‌گذاریِ اجتماعی بفهمیم. این فرض که عامل عقلانی مستلزم توجه و احترام برابر است, در ما ریشه دوانده است.
...
در نظر یونانیان و رومیان, تمایز حیاتی نه بین عرصه‌های عمومی و خصوصی, بلکه بین عرصه‌های عمومی و داخلی بود; و عرصه‌ی داخلی را عرصه‌ی خانواده و نه افرادِ برخوردار از حقوق می‌دانستند. عرصه‌ی خانواده, عرصه‌ی نابرابری بود. نابرابریِ نقش, اهمیتی بنیادین در پرستش خانواده‌ی باستانی داشت. بنابراین تعجب چندانی ندارد که وقتی شهر باستانی, شهروندی را پدید آورد, این منزلت تنها در دسترس پدران خانواده و بعداً پسران آنان بود. زنان, بردگان و بیگانگانی که در خارج از شهر زاده شده بودند (و اجاق یا پرستشی از آنِ خود و نیاکانی تصدیق‌شده نداشتند), قاطعانه طرد شده بودند. پارسایی خانوادگی, آنان را از عرصه بیرون می‌راند. پارسایی, مانعی بسیار مرتفع را برافراشته بود.

احساسی شدید در خانواده‌ی باستانی وجود داشت که بر ما پوشیده مانده بود. به هر روی, این شدت به بهای فقدان شفافیت اخلاقی و آنچه ما مطالبات انسانیت می‌نامیم, به دست آمده بود‌.

متن: ابداع فرد, ریشه‌های لیبرالیسم غربی, لَری سیدِنتاپ

#لری_سیدنتاپ

@volupte