تجربه نوشتن

#مرغ_دریایی
Канал
Образование
Искусство и дизайн
Книги
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала تجربه نوشتن
@tajrobeneveshtanПродвигать
930
подписчиков
1,26 тыс.
фото
324
видео
1,29 тыс.
ссылок
درست، فصیح و زیبا نوشتن، هنر است. هنری که با تمرین، دقت و توجه، بهتر می‌شود. نوشتن، راهی برای آموختن.
#یک_کتاب

مرغ دریایی؛ یکی از نمایشنامه‌های محبوب قرن بیستم!

کتاب مرغ دریایی، اثر آنتون چخوف در سال ۱۸۹۶ انتشار یافت. این نمایشنامه‌ی کلاسیک برشی از زندگی در مناطق روستایی روسیه در اواخر سده‌ی نوزدهم است. شخصیت‌های این داستان، هرکدام به نوعی از زندگی خود ناراضی هستند؛ برخی در طلب عشق هستند، برخی در طلب موفقیت و بعضی از آن‌ها هم آرزوی رسیدن به نبوغ هنری و خلق آثاری جاودان را در سر می‌پرورانند. با این وجود، به نظر می‌رسد که هیچ‌کدام به رضایت و خوشبختی دست نخواهند یافت. برخی عقیده دارند که نمایشنامه‌های چخوف، داستان‌محور نیستند و در عوض، پژوهشی درباره‌ی شخصیت‌ها هستند که برای ایجاد حالتی به خصوص در خواننده طراحی شده‌اند. برخی نیز بر این عقیده‌اند که کتاب مرغ دریایی، نمایشنامه‌ای تراژیک درباره‌ی انسان‌هایی است که خوشبختی را لمس نخواهند کرد و بعضی دیگر نیز، آن را هجویه‌ای تاریک می‌دانند که نادانی بشر را به سخره می‌گیرد.

دختر جوان و زیبایی به نام نینا زارچنایا در کنار دریاچه‌ای پرشکوه زندگی می‌کند. او همواره رویای تئاتر و افتخار را در سر دارد. در دیگر سو، نویسنده‌ای جوان به نام کنستانتین ترپلف، دل‌بسته‌ی نیناست و مانند او در آرزوی افتخار است. او خود را نویسنده‌ای نوگرا می‌داند و مدام از سبک‌های جدید در هنر صحبت می‌کند. او نمایش‌نامه‌ای می‌نویسد و نقش نخست نمایش را به نینا می‌سپارد، و آن را اجرا می‌کند؛ ولی مادرش که هنرپیشه‌ای زورگو و خودخواه است نمایش را مسخره می‌کند و تئاتر ترپلف نیمه‌کاره رها می‌شود. این سرآغازی است بر شکست‌های پیاپی ترپلف و ناکامی‌های او در زندگی‌اش که از مرغ دریایی یک تراژدی بزرگ درباره‌ی تنهایی و انزوا و ناکامی‌های انسان مدرن می‌سازد.

از سویی دیگر، نمایش‌نامه از درون شخصیت نینا در جستجوی معنای آرزو و رویاهای هنری است؛ امری که با طنز نیشدار چخوف به شمشیری علیه روشنفکران و هنرمندان زمان تبدیل می‌شود که خود را برتر از توده‌ی مردم می‌پنداشتند:
- نینا: «من اگر نویسنده‌ای مثل شما بودم، تمام زندگی‌ام را وقف توده‌ی مردم می‌کردم. ولی می‌دانم تنها سعادت این مردم آن است که خودشان را تا سطح من بالا بکشند و به ارابه‌ام بیاویزند.»

نینا در جدالی است برای غلبه بر نیروی ترس؛ ترسی که مانع از دست یافتن هنرمند به درک حقیقی هنر می‌شود. ترسی که مثل خوره جان ترپلف را می‌خورد، همین باعث ناکامی‌های او می شود. باعث آن که حتی در کشتن خویش نیز در ابتدا ناموفق باشد؛ اما نینا ایمان، قدرت و اراده دارد. زندگی را خوب می‌شناسد. از وجودش احساس سعادتی غرور‌آمیز می‌کند. چون تنها آن زیبایی واقعا زیباست که همه چیز را بداند و باز ایمان داشته باشد. به همین دلیل است که شخصیت زن نمایش، پس از گذر از رنج‌ها و تلخ‌کامی‌های زندگی‌اش، زمانی که به دیدن ترپلف می‌آید این را می‌گوید و آخرین و بزرگ‌ترین شکست ترپلف را رقم می‌زند؛ شکستی که در دیدن پیشی گرفتن نینا نسبت به ترپلف در هنر و زندگی برای‌اش پدید می‌آید: «حالا دیگر مثل گذشته‌ها نیستم. حالا یک هنرپیشه هستم. با لذت، با شور و ذوق بازی می‌کنم. بر روی صحنه مستِ بازی می‌شوم و حس می‌کنم که روحم قوی‌تر شده است.»

در صفحه‌های دیگری از کتاب می‌خوانیم:

نینا: «چه دنیای عجیبی! نمی‌دانید چقدر نسبت به شما حسادت می‌کنم! سرنوشت انسان‌ها چقدر با هم فرق دارد! گروهی به سختی وجود گمنام و یکنواخت خود را به پایان می‌برند. آن‌ها همه مثل هم‌اند، همه بدبختند؛ ولی گروهی دیگر - مثلا شما - در هر یک میلیون، یک نفر مثل آن‌هاست. زندگی‌شان متنوع، پر از شکوه و درخشندگی است. شما خوشبختید.»
تریگورین: «من خوشبختم! نه... شما از شهرت و خوشبختی، از درخشندگی و زندگی متنوع حرف می‌زنید؛ ولی برای من تمام این کلمات زیبا، مثل غذای لذیذی است که هرگز طعم آن را نچشیده‌ام. شما خیلی جوان و ساده‌اید.»

نینا: «زندگی شما عالی است!»
تریگورین: «چه چیزش واقعا عالی است؟ من باید فورا بروم و بنویسم. معذرت می‌خواهم، نمی‌توانم پیش شما بمانم. به قول معروف شما انگشت روی نقطه‌ی حساس گذاشته‌اید. کم‌کم دارم دچار هیجان می‌شوم، حتی کمی هم ناراحت شده‌ام؛ ولی بگذارید ادامه بدهیم؛ از زندگی عالی و درخشان من صحبت کنیم... بسیار خوب، از کجا شروع کنیم؟ وقتی یک نفر شب و روز جز به ماه به هیچ چیز دیگر فکر نکند، کم‌کم یک خیال ثابت، تمام زندگیش را دربرمی‌گیرد. من هم برای خودم یک ماه دارم، شب و روز گرفتار یک فکر ثابتم: این که باید بنویسم، باید بنویسم، باید... هنوز یک داستان را تمام نکرده دومی را شروع می‌کنم، بعد سومی را، چهارمی را، بدون وقفه می‌نویسم. با عجله پست می‌کنم، باز می‌نویسم، نمی‌توانم طور دیگری بنویسم. از شما می‌پرسم کجای این زندگی عالی و درخشان است؟ زندگی پوچی است!»
#آنتوان_چخوف
#مرغ_دریایی
#نینا

https://t.me/tajrobeneveshtan/3012
#یک_کتاب

مرغ دریایی؛ یکی از نمایشنامه‌های محبوب قرن بیستم!

کتاب مرغ دریایی، اثر آنتون چخوف در سال ۱۸۹۶ انتشار یافت. این نمایشنامه‌ی کلاسیک برشی از زندگی در مناطق روستایی روسیه در اواخر سده‌ی نوزدهم است. شخصیت‌های این داستان، هرکدام به نوعی از زندگی خود ناراضی هستند؛ برخی در طلب عشق هستند، برخی در طلب موفقیت و بعضی از آن‌ها هم آرزوی رسیدن به نبوغ هنری و خلق آثاری جاودان را در سر می‌پرورانند. با این وجود، به نظر می‌رسد که هیچ‌کدام به رضایت و خوشبختی دست نخواهند یافت. برخی عقیده دارند که نمایشنامه‌های چخوف، داستان‌محور نیستند و در عوض، پژوهشی درباره‌ی شخصیت‌ها هستند که برای ایجاد حالتی به خصوص در خواننده طراحی شده‌اند. برخی نیز بر این عقیده‌اند که کتاب مرغ دریایی، نمایشنامه‌ای تراژیک درباره‌ی انسان‌هایی است که خوشبختی را لمس نخواهند کرد و بعضی دیگر نیز، آن را هجویه‌ای تاریک می‌دانند که نادانی بشر را به سخره می‌گیرد.

دختر جوان و زیبایی به نام نینا زارچنایا در کنار دریاچه‌ای پرشکوه زندگی می‌کند. او همواره رویای تئاتر و افتخار را در سر دارد. در دیگر سو، نویسنده‌ای جوان به نام کنستانتین ترپلف، دل‌بسته‌ی نیناست و مانند او در آرزوی افتخار است. او خود را نویسنده‌ای نوگرا می‌داند و مدام از سبک‌های جدید در هنر صحبت می‌کند. او نمایش‌نامه‌ای می‌نویسد و نقش نخست نمایش را به نینا می‌سپارد، و آن را اجرا می‌کند؛ ولی مادرش که هنرپیشه‌ای زورگو و خودخواه است نمایش را مسخره می‌کند و تئاتر ترپلف نیمه‌کاره رها می‌شود. این سرآغازی است بر شکست‌های پیاپی ترپلف و ناکامی‌های او در زندگی‌اش که از مرغ دریایی یک تراژدی بزرگ درباره‌ی تنهایی و انزوا و ناکامی‌های انسان مدرن می‌سازد.

از سویی دیگر، نمایش‌نامه از درون شخصیت نینا در جستجوی معنای آرزو و رویاهای هنری است؛ امری که با طنز نیشدار چخوف به شمشیری علیه روشنفکران و هنرمندان زمان تبدیل می‌شود که خود را برتر از توده‌ی مردم می‌پنداشتند:
- نینا: «من اگر نویسنده‌ای مثل شما بودم، تمام زندگی‌ام را وقف توده‌ی مردم می‌کردم. ولی می‌دانم تنها سعادت این مردم آن است که خودشان را تا سطح من بالا بکشند و به ارابه‌ام بیاویزند.»

نینا در جدالی است برای غلبه بر نیروی ترس؛ ترسی که مانع از دست یافتن هنرمند به درک حقیقی هنر می‌شود. ترسی که مثل خوره جان ترپلف را می‌خورد، همین باعث ناکامی‌های او می شود. باعث آن که حتی در کشتن خویش نیز در ابتدا ناموفق باشد؛ اما نینا ایمان، قدرت و اراده دارد. زندگی را خوب می‌شناسد. از وجودش احساس سعادتی غرور‌آمیز می‌کند. چون تنها آن زیبایی واقعا زیباست که همه چیز را بداند و باز ایمان داشته باشد. به همین دلیل است که شخصیت زن نمایش، پس از گذر از رنج‌ها و تلخ‌کامی‌های زندگی‌اش، زمانی که به دیدن ترپلف می‌آید این را می‌گوید و آخرین و بزرگ‌ترین شکست ترپلف را رقم می‌زند؛ شکستی که در دیدن پیشی گرفتن نینا نسبت به ترپلف در هنر و زندگی برای‌اش پدید می‌آید: «حالا دیگر مثل گذشته‌ها نیستم. حالا یک هنرپیشه هستم. با لذت، با شور و ذوق بازی می‌کنم. بر روی صحنه مستِ بازی می‌شوم و حس می‌کنم که روحم قوی‌تر شده است.»

در صفحه‌های دیگری از کتاب می‌خوانیم:

نینا: «چه دنیای عجیبی! نمی‌دانید چقدر نسبت به شما حسادت می‌کنم! سرنوشت انسان‌ها چقدر با هم فرق دارد! گروهی به سختی وجود گمنام و یکنواخت خود را به پایان می‌برند. آن‌ها همه مثل هم‌اند، همه بدبختند؛ ولی گروهی دیگر - مثلا شما - در هر یک میلیون، یک نفر مثل آن‌هاست. زندگی‌شان متنوع، پر از شکوه و درخشندگی است. شما خوشبختید.»
تریگورین: «من خوشبختم! نه... شما از شهرت و خوشبختی، از درخشندگی و زندگی متنوع حرف می‌زنید؛ ولی برای من تمام این کلمات زیبا، مثل غذای لذیذی است که هرگز طعم آن را نچشیده‌ام. شما خیلی جوان و ساده‌اید.»

نینا: «زندگی شما عالی است!»
تریگورین: «چه چیزش واقعا عالی است؟ من باید فورا بروم و بنویسم. معذرت می‌خواهم، نمی‌توانم پیش شما بمانم. به قول معروف شما انگشت روی نقطه‌ی حساس گذاشته‌اید. کم‌کم دارم دچار هیجان می‌شوم، حتی کمی هم ناراحت شده‌ام؛ ولی بگذارید ادامه بدهیم؛ از زندگی عالی و درخشان من صحبت کنیم... بسیار خوب، از کجا شروع کنیم؟ وقتی یک نفر شب و روز جز به ماه به هیچ چیز دیگر فکر نکند، کم‌کم یک خیال ثابت، تمام زندگیش را دربرمی‌گیرد. من هم برای خودم یک ماه دارم، شب و روز گرفتار یک فکر ثابتم: این که باید بنویسم، باید بنویسم، باید... هنوز یک داستان را تمام نکرده دومی را شروع می‌کنم، بعد سومی را، چهارمی را، بدون وقفه می‌نویسم. با عجله پست می‌کنم، باز می‌نویسم، نمی‌توانم طور دیگری بنویسم. از شما می‌پرسم کجای این زندگی عالی و درخشان است؟ زندگی پوچی است!»
#آنتوان_چخوف
#مرغ_دریایی
#نینا

https://t.me/tajrobeneveshtan/3012