مجموعه یادداشت های پراکنده.( اصلا به ترکیباتی با پیشوند "دگر" فکر کرده ای؟!)
یکی از مهم ترین مشکلات و دغدغه های زبان شناسان و ژورنالیست های عصر ما، یافتن ترکیب یا ساخت واژه معادل برای بسیاری از مفاهیم ظاهرا امروزی است. مثلا تلطیف بسیاری از کلمات و ترکیباتی که روزی روزگاری به صراحت تکلیف شنونده و گوینده را همزمان روشن می کرده، امروز باب می شود مثل " دگر باشان" ، " دگراندیش" و قس علیهذا. اما نفس موضوع، همان است که بوده است.
اما آن دسته از بندگان خدا که در روزگار ما، معروف به " دگراندیش" شده اند، همان هایی هستند که در ادبیات کهن و افواه عموم، به آنها خُل و چِل، چپ کوک، دیوانه و کمی عقب تر، برای خودشان اسم و رسمی مثل " بهلول" و " ملانصرالدین" داشتند! و کمی جلو تر از اینها و در عصر ما، به انسان هایی اطلاق می شود که موضوعات و مسائل و خصوصا پدیده های اجتماعی سیاسی را از دریچه و عینک " دیگری" می بینند!
و گاه به باطن مسائل آن چنان نزدیک می شوند که دیگر حتا نزدیک ترین کسان و آشنایان هم درست نمی فهمند این ننه مرده ها چه می گویند،چه می بینند و چه می خواهند و چه می فهمند!
تا بالاخره حسب سنت معمول طبع و سلیقه و گفتار و پندار و کردارشان طوری می شود که سلیقه شان هم با آدم های معمولی فرق می کند و به رغم این که با همان سی و دو حرفی که ما حرف می زنیم، حرف می زنند، اما حرف شان را اصلا نمی فهمیم! و آنهایی هم که می فهمند، اگر این حرف ها، گوشه قبای شان را بگیرد، ترجیح می دهند با چسباندن همان برچسب سنتی، دیوانه شان بخوانند و اگر صدای شان زیادی بلند شد، برای همیشه از رنج تنفس، راحت شان کنند!
بنابراین طبیعی است که وقتی همه مردم دل شان برای باقالی داغ و گلپر، لبوی پخته و غذای گرم و چه و چه ها لک می زند، این جماعت دگراندیش، در به در دنبال بستنی میوه ای باشند و دوغ آبعلی! وقتی همه مردم توی سینما به بازی فلان کمدین می خندند و دل شان ریسه می رود، این خسرالدنیاولاخره ها زار زار بزنند زیر گریه و دل شان به حال آن بازیگر و خودشان بسوزد!
درست وقتی بقیه آدم ها هم قسم شده اند که لای هیچ کتابی را باز نکنند مگر خواسته باشند برای کوچولو هایشان موشک درست کنند و پایه زیر کمد لباس ها، این مجانین بی خبر از همه جا و همه چی، دو ساعت و نیم تمام کله شان را لای کتابی کنند که قطر و ضخامت اش حتا به آجرهای فانتزی سه سانتی هم نرسد!
و تازه، کار این جماعت همین جا هم تمام نمی شود که...
آن قدر ابله و نازک نارنجی اند که فکر می کنند با چهار تا کلمه می توانند آدم هایی که سر پا خوابیده اند را بیدار کنند!
یعنی گیر به موضوعاتی می دهند که اصلا نیازی به فکر کردن ندارد و هر بچه مدرسه ایی جوابش را می داند. و تازه کلی هم مُخ نداشته شان را برای نوشتن جواب به پرسش هایی که وجود ندارد خالی می کنند و آخرش هم کسی از حرف هایشان سر در نمی آورد.
آدم با خودش فکر می کند حال این جور آدم ها درست شبیه آدم گیاه خواری است که فقط زبان فارسی بلد است و دست بر قضا سر از قطب شمال در آورده و آنجا هم که هیچ گیاهی سبز نمی شود و غیر از گوشت خام فُک و ماهی پیدا نمی شود و البته آتش هم نیست که پخته اش کنند، خواسته باشد به آن جماعت حالی کند که من حاضر نیستم برای سیر کردن شکمم، جان موجود زنده ای را بگیرم!!
و اسکیموها هم که غذای دیگری ندارند و مهمان نوازی شان شهره جهانگردان، حتا اگر زبان فارسی یاد داشته باشند، شکم این مهمان دیوانه ایدآلیست را با چه کوفتی پر کنند که خدا را خوش بیاید؟!
اصلا چرا راه دور برویم... این دگر اندیش ما، چه دارد که به اینها بگوید؟!
و خلاصه این طوری می شود که این جماعت هر جا که باشند، محکوم به تنهایی و گرسنگی اند... تازه این دگراندیش، اگر کمی تا قسمتی زبان بقیه را هم فهمیده باشد و قصد تلنگری به کله مردم داشته باشد تازه متوجه می شود این حرف ها قرار است مردمانی را از خواب بیدار کند که مثل خودش اهل " چرا " بشوند!
و این آغاز اعلان جنگ به آنهایی است که به برکت همین سنت ها و اخلاق و عادات، نان شان گرم و آب شان همیشه سرد بوده است. و اینجاست که حتا اگر تنهایی و سکوت را هم انتخاب کند، همان جماعت منفعت طلب ولش نمی کنند!
و خلاصه وضعیت طوری می شود که به هر دو طرف بدهکار می شود. هم به بیدارشدگان پر توقع، هم به آنهایی که نفع شان در لالایی خواندن برای مردم است!
و معمولا کار به جایی می رسد که هر دو طرف در توافقی نانوشته به این نتیجه می رسند که نبودن دگراندیش، یا روشنفکر یا حالا هر اسمی که دوست داری، بهتر از بودن اوست.
اما خودش به این نتیجه می رسد که هیچ چیزی تغییر نکرده. جز بازی با کلمات.
#مشهد #سعید_تقی_نیا #تابستان۱۴۰۳#مجموعه_یادداشتهای_پراکنده@taghiniasaeed