سعید تقی نیا(اندیشه...)

Канал
Логотип телеграм канала سعید تقی نیا(اندیشه...)
@taghiniasaeedПродвигать
207
подписчиков
@taghiniasaeed
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
تسامحِ کوروشی
و مسألهٔ وحدت امپراطوری در ایران باستان



▪️در ماجرای طلوع و غروب امپراطوری هخامنشی آنچه بیش از هر امر دیگر می‌تواند برای دنیای امروز آموزنده باشد مسألهٔ آسان‌گیری شاهنشاهان هخامنشی در مورد عقاید است که در تمام ادوار عظمت خویش، امپراطوری پارس آن را تقریباً به منزلهٔ یک اصل کشورداری رعایت می‌کرده است و تجربه‌های ادوار و اقوام بعد خاصه در امپراطوری رم، امپراطوری ساسانی، امپراطوری عباسی، امپراطوری مغول و امپراطوری عثمانی نیز نشان داد که انحراف ازین سنت هر دولتی را که همچون دولت هخامنشی‌ها از عناصر و اقوام بسیار گونه‌گون تشکیل شده باشد به‌سوی تجزیه می‌برد یا انحلال.

این آسان‌گیری در عقاید نسبت به آنچه فرمانروایان آشور و بابل در مورد اقوام و سرزمین‌های تابع انجام می‌دادند در دنیای آن روز تازگی داشت. درست است که در دنیای روزگار کوروش آنچه امروز تسامح در عقاید می‌گویند ناشناخته بود و حتی کوروش ازین که به خاطر تأمین پیروزی‌های خویش گهگاه یک آیین را بر ضد آیین دیگر تقویت کند ابایی نداشته است چنانکه در فتح بابل به کاهنان آیین مردوک تکیه کرد تا نبونید را که کوشیده بود به جای نیایش مردوک نیایش سین _خدای ماه_ را در آن سرزمین رواج دهد براندازد و حتی برای جلب پشتیبانی کاهنان مردوک معابد نوبنیاد سین را که نبونید در آن سرزمین ساخته بود طعمهٔ آتش‌سوزی و ویرانی ساخت.
تسامح: آسان‌گیری


زنده‌یاد استاد عبدالحسین زرین‌کوب
از کتاب نه شرقی، نه غربی، انسانی
#ایران
#کوروش
برشی از داستان برزخ، از مجموعه داستان های نجم الدین، شامل ۱۲ داستان کوتاه با نثر مسجع مصنوع و فضاهای امروزی:

شهر ِدود آلود، تُرَنجی* در چادَر ِ کَبودش نهان داشت در آن تنگِ غروب و رَج هایی از آهن پارگان*و مَرکوُب های اَلوان* در میان، چونان مُوُرهای بارکِش به شِتاب، سوی لانه ها و خانه ها جاری و روشن های رنگین ریزه و دُرشت، آهن پاره را چون دانه ای در میان گرفته با خویش همی بُردند و من، گوش در اَوامر ِ*بانوی سیاهپوش، راندم تا مقابلِ عِمارتی* مَرمَرین، که علی الَظاهر* بر بام شهر، چون بُرجِ عاجی* بر خاتم سبز* می درخشید .
پس، بانو، مِفتاحِ* آن سرایِ مُجَلَّل*، که نزدیک منزلِ پدری اَش بود با من سپرد و مرا داخل بُرد و شمارگان خویش در داد و از من نیز ستاند و هزاران سوگند که راحت باشم و این سرای، منزل خویش دانم، که خَدمه ای*بسیار دارد و هر یک گوش به فرمان تا چه اَمر کُنی ایشان را .
پس، مُرَدَّد* مانده و با خویش در جَدَل*، که آیا توان اعتماد نمود بر اَیّمی* چون او و بی هیچ سوابق اُنس*، زمامِ* خرَد بدو سپردن؟! چه دانم اگر در پس این، مُراودَت* و آن مخامِصِ* پیش تر کَز آن ها جان با سلامت در بُرده بودم، این آزمونی تازه نباشد؟!! به هر روی، بعدِ کُلّی َتطویل* و اِطناب*، سر را مُجاب* کرده، دل به دریا زده ، آهن پاره داخلِ مَحوَطه* آورده و، وارد شدم به اَندرون. اقسامِ طَعام* و اَشربه* بر سفره چیده و در و دیوار مملوُ* از آثارِ نفیسِ نقاشان و نگار گران بنام* و هر یک به اَقسام* و سرایی مُزیَّن* و مَفروُش* از قالی های ابریشمینِ زرنگار، کَانَهُ پَّر ِ عَنقا*در قصر کَسرا*.
پس تازه آنجا بود که دانستم آن کِشمَکش ها که شَرحَش شنیده بودم از او، از چه حیث* بوده است که بالقَطع و الَیَقین* این سرای، پاره ای از ماتَرَکِ شویِ* مرحوم است، یا اموالِ اَبَوی*و یَحتَمِل،* اندکی از مایَملَک*!
به هر روی، بانو، علی الحساب، به خدایم سپرد و تنهایی. کوفتگی و مَطاوَتِ* راه آنچنانم دَمار در آورده*بود از روزگار، که تن به آب زده و، دستی بر سر و روی در کشیدم و نَفَسی به راحتی . . .
شباهنگام از بلندای آن کُوشک*و زیر پای، حیاطِ فرو رفته در انبوهِ ریاحین*و اقسام گُل های رنگ با رنگ، در قابِ دیده داشتم و تا خیزجَستِ چشم*، روشن ریزه های مَنقوُش* بر ردای آن، طُرفه بازِ* شیرین کار، در آن شهر دَرَندشت*! که کَنیز مَنزلَم* خبر داد وروُد بانو را . دست و پای از کار نبُرده* گفتم قدَمَش بر چشم و چه چشمی ؟! گوئیا آن که من دیده بودم،پیش، او نیست، که اینک است در پیش!!! جامه ای* چون سَلَبِ* زمُردین، بر یاقوتِ بَدَخشان*، در تنیده بر تن و، به غایت زیبا و رویی بی نهایت رعنا در ساخته و گیسوان از شعر پرداخته و پَرده بَر انداخته و لبخندی نرم بر لب، دعوتم نمود به طَعامی از سرزمینِ چین، در مکانی دِنج* و دلنشین !
حیرت را دهان چگونه بندم، کَز همان نخُست که دیده بودمَش، گویئا این، همان «پَری» است که روزگار جوانی دل و دین بدُو باخته بودم و سیاه بادِ مرگ، سیبِ سُرخم، پیش تر از من، از شاخه چید و بُرده بود و مرا عمری داغ در دل داشت و اینک آن روح در این جسم، حُلول* یافته!!، آن هم در این وَضع و روز که پای در بندِ عائله* دارم و حال و روزی چنین . انگار خدای عَّز و اَعلی*، آن فریشته* را دوّم بار نازِل نموده از آسمان تا، سیاه روزیَم با چشم و، بر زمین بیند !! . . .
پس، در آمدم که؛ اِنصاف نیست، پیش و بیش از من، زیرِ و زبَر ِ هُنر و زندگانی ام بدانی تا چه رسد به شُهرتم، اما هنوز نامَت ندانسته، دَعوتَت پذیرم ؟!

#مشهد
#سال۱۳۹۰
#سعید_تقی_نیا
#مجموعه_نجم_الدین
#داستانهای_کوتاه_مسجع_مصنوع
پ . ن : ایضاحا این که شرح و توضیح برخی واژگان متن که علامت دار شده، در پاورقی هر صفحه، آمده است.
@taghiniasaeed
چه سرهایی

که حتا زیر آب از پای ننشستند !

به دست وارثان شوکت شومان

به جرم نیک پنداری

صداشان در گلو، فریاد بیزاری

فقط گفتند بیداری

فقط بودند بیداری


در این خاموشزار انگار

چراغ سینه سوزی پا نمی گیرد

مگر با قاتلش، همزاد تاریکی

که پیش از صبحدم باید بمیرد هر کجایی پت پت نوری است

که از تکثیر روشن ها هراسانند سلاخان

گریزانند ناپاکان

به انگشت ار شماری زخم ها را، بیش

به روی نعش هر فانوس

خراشی از نهیب سایه ای پیداست!

هراس از دیوکرداری . . .


هلا ای روشنای سال هایم دور

بگو با من، بگو با من، چه آوردی ؟!

چه با خود تحفه ای از نور آوردی ؟

بگو‌آیا امیدی هست فردا را ؟

طلیعهٔ روشنایی از سحرگاهی

شکوه بامدادان پیک فرخ پی

ظهور ابر رحمت، چشم مشتاقی؟

که از رویای شبنم، گرد بزداید !!

که بر دستم فرود آید!

بگو آنسوی ها آیا پگاهی هست ؟!

یلان سربراهی هست؟

از آن مردان مردستان

از آنها که خضاب خونشان بر چهره می ماسید

از آنهایی که مرگ از ترس شان چون بید می لرزید

بگو با آن یلان روشنا پندار

که بیداریم و سر بر دار


مشهد. زمستان ۱۳۹۶ سعید تقی نیا. مجموعه کابوس میله زاران
@taghiniasaeed
شعری از مجموعه کابوس میله زاران :


با شمایم، با شما

افسون گران شهر خاموش !

هیبت شمشیرهاتان بر گلوها، تیز

اشک تان در آستین، پنهان!

نان تان از آخور تشویش

نام تان آلودهٔ تعظیم ...

دید نتوان باد را در بند

رَست نتوان مرگ را از مرگ

آب را نتوان به هاون کوفت

ذهن را نتوان فرا شستن

اینک

با تو هستم ای حرارت زاد سرمانوش ...

زخم پوش دشنه های آفتاب

ای دیار دیرسال ستان

با تو هستم ای نجابت در نگاهت، گنگ

با تو هستم

ای سر آورده در از بیداد دوران ها

چیست این شلاق ننگ آیین؟!!

کیست این عفریت رنگ آذین؟!!

این خدای آویز شیطان!

مُرده مردی در گلوتان؟!

کو ‌ستبرانی که گُرد از گِردشان می جَست؟

کو غریو نعرهٔ مردان؟!

پس کجا رفت آن سوار آسمان پندار؟

کو طنین طبل های آهنین کردار؟!

با تو هستم ای بزرگ آغوش حیرت کیش

گوش کن پژواک آهم را

سوز سرشار از سکوتم، سرد

شورش اشک از شکاف نشتر شلاق

آخرین ته مانده های شیونم را

با تو هستم آی ...

گرگ ها در پوستین و اژدها در آستین پنهان

از کجای این شب مغرور

پاره ای خورشید بردارم؟

نعرهٔ رعدی نمی غرد در این آشوب

شیههٔ اسبی فرا سوهای تاریکی

گُپ گُپ جولان سواری در سیاهی ها

مرگ در حلقوم ها، پیوسته نُچ نُچ می کند انگار

برج ها سیلی خور طوفان

سقف ها بیگانه با دیوار

دوستان، دستان چرکین دست

شامگاهم را پناهی نیست

اشک ها را گریه گاهی نیست

راهی نیست

مشهد. دی ماه ۱۳۹۲ . سعید تقی نیا. مجموعه کابوس میله زاران
@taghiniasaeed
غزلی از مجموعه سایه روشن های سربی که تقدیم به اسطوره موسیقی و آواز ایرانی، استاد محمد رضا شجریان و همایون عزیز شده است :

لحن بیداد اگر در دل توفان زده هاست
در سر عشق، صدای شجریان زده هاست

توسن واژه چموش است و به فرمانم نیست
با ردیفی که فقط خاص خراسان زده هاست

پیک فریاد در این برزخ ته ناپیدا
حیرتش بیشتر از کفر مسلمان زده هاست

قلم از دغدغهٔ لکنت اگر می لرزد
سهم زخمی شدنم از شب نادان زده هاست

آیت ( آه ) امین است و خداوند دعا
آسمان بوس گلوی همه باران زده هاست

آشکارا مزنم طعنه بدین عربده ها
سیم آخر زدن آوازهٔ پنهان زده هاست

پشت آواز همایون چه طنینی است که باز
وحشت از معجزه در چهرهٔ بحران زده هاست!

زاهد از آینه می ترسد و آیئنه از او !
عادت رمی جمر، شیوهٔ شیطان زده هاست

مشهد. زمستان ۱۳۹۴. سعید تقی نیا. مجموعه سایه روشن های سربی
@taghiniasaeed
شعری از مجموعه کابوس میله زاران :


به داغ سینه ات سوگند

ای خاک غرورآذین

تو را از جان شیرین دوست تر دارم

پناه دامنت را می شناسم

ای دژ میراث از خون نیاکانم

مبادا سایه ات کوتاه

از سرها

که بی دستت یتیمان، بی نگاهت بی پناهانیم

بی سامان


مبادا زانوانت خم شود از خنجر انگیزان

نبینم اخم بر ابرویت از موج تلاطم ها

که تو پیوند با روح زمان داری

که بیداری

گواه آسمان نقره کوبت

دلیلت خون روشن ها

صدایت غرش تندر در این تاریک زاری ها


نبیند چشم دشمن اشک هایت

نبینم سر گرفتی بین دستانت

که باید چون کنی با پوستین پوشان !

که باید چون کنی با لشکری از گرگ و گاوآهن !

دهان های فراخ و ذهن شان ارزن

شکم چشمان شیون زن

که جز در چشم شان دنیا نمی گنجد

که جز در مشت شان قحطی نمی روید

به سامانی


نبینم آسمان ریزت

نبینم آستینت را سکوت آجین . . .

عزیزا خاک

بمان تا جاودان بر پای

بمان خاک ابرمردان

بمان ایران

بمان ایران ما بر جای

#مشهد
#زمستان۱۳۹۳
#سعید_تقی_نیا
#مجموعه_کابوس_میله_زاران
@taghiniasaeed
نقش مدیریت _ اعم از اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی_ در بروز یا کاهش هزینه بحران ها. و خصوصا حوادثی از قبیل معدن زغال سنگ طبس :

دست کم بعد از انقلاب صنعتی، انسان بیش از پیش، متوجه تاثیر عقلانیت بر سازوکارهای اقتصادی اجتماعی شد. و از نخستین تجارب موفق او، یافتن رابطه ای منطقی و عقلانی بین " حوزه اختیارات" با " حوزه مسئولیت ها" شده است.
دستاورد کلیدی دیگر، کاهش هزینه ها از طریق پیش بینی و با پیشگیری هایی که مبنای آن " تجربه " های انسان عصر پساصنعتی و مرتبط با الگوهای توسعه تلقی می شود.
و متعاقب این یافته ها، هر جا و هر زمان که سخن از هر شکلی از مدیریت به میان می آید، همواره یک رابطه منطقی بین آن اختیاراتی که به یک مدیر یا تصمیم گیرنده می دهیم با میزان مسئولیت هایی که از او طلب می کنیم، وجود خواهد داشت.
و بطریق اولی برای پرهیز از موازی کاری و تداخل حوزه مدیریت ها، انسان روی به تقسیم اختیارات و مسئولیت ها آورده است. در نتیجه هر تشکیلات و موسسه، شرکت، سازمان، نهاد و وزارتخانه، واحد تولیدی یا خدماتی، بر این اساس بسرعت می تواند ضعف و قوت مدیریت هر بخش از یک واحد خدماتی یا تولیدی بزرگ را در درون خودش شناسایی و به رفع اشکال بکوشد.
در نتیجه یک مدیر، اگر چه خودش بخشی از یک مجموعه بزرگ تر و با اختیارات و مسئولیت های تعریف شده ای است، به همان میزانی که در مقیاس وسیع تر باید پاسخگو باشد، در مجموعه تحت امرش، آن قدر اختیار دارد که عنصر کم کار یا ضعیف یا ضعف سیستم تحت امرش را شناسایی و سایر مدیران بالادستی را در هنگام بازخواست، پاسخگو نگاه دارد.

این وضعیت در حالی است که وقتی حادثه ای شبیه آتش سوزی البسکو، خدمات رسانی ستادهای حوادث غیر مترقبه، و و و و معدن زغال سنگ طبس پیش می اید، اولا، امر امدادرسانی به بخش های آسیب دیده و مصدومین و گرفتاران در آوار معدن، به کندی پیش می رود و ثانیا خسارات به حداکثر می رسد و عملا، مدیران مجموعه این تشکیلات، توپ‌قصور مدیریت را منوط به پاسخگویی سایر بخش ها و مدیریت آنها و حتا محدوده خارج از مجموعه می اندازند!
تا جایی که در نهایت یا مسئول مستقیم حادثه، پیدا نمی شود یا توجیه منطقی برای آن در دست نمی ماند!
اما عملا هزینه های گزاف وضعیت های مشابه را در اینگونه حوادث، آسیب پذیر ترین اقشار زحمت کش و خانواده های آنها با جانشان می پردازند.
آیا وقت آن نرسیده است که ما نیز مثل بسیاری از کشورها، به همان میزان که اختیار به مدیرانمان می سپاریم در صورت لزوم، آنها را بر اساس سازوکارهای عقلانی و مفاد قرادادهای مدیریتی، مسئول پاسخگویی به ضعف ها بدانیم؟!
در کشوری مثل ژاپن، اگر اشکالی در مثلا تولید گوشی سونی پیش بیاید، کسی مسئول همان قسمت را بصورت مستقیم، مجازات نمی کند بلکه مدیر کلی که اختیارات کامل و بیشتری داشته است، مسئول شناخته می شود زیرا با اختیار کافیی که در جلب نیرو داشته، مدیر مناسبی را برای آن بخش معیوب، بکار نگرفته است! یا ضعف و اشکال در امکانات را قبلا گزارش نکرده است!
بدین ترتیب، مشخصا تقصیر اصلی متوجه مدیر کل و مسئول بخش مورد نظری است که، کنار گذاشته می شوند و حتا در صورت لزوم، و بر اساس مفاد قراردادهایشان، مسئول پرداخت غرامت شناخته می شوند. بی آن که پیگیری اِشکال، نیازمند مراجعه به قوه قضاییه و تشکیل کمیته های حقیقت یاب باشد...یاحق
#مشهد
#سعید_تقی_نیا
#پاییز۱۴۰۳
@taghiniasaeed
غزلی از مجموعه سایه روشن های سربی :

حرمت سفره های با برکت، وعدهٔ دست های بابا بود
زیر سقفی اجاره ای، یک مَرد، پادشاه تمام دنیا بود

مرد افسوس های دیروزی، هر شب از راه، خسته می آمد
روی چین های گود پیشانیش، رد پای هزار ( اما ) بود

کودکان گرسنهٔ شهرش، سهم خود را مرور می کردند
پشت چشمان ابری مادر، بوی باران و‌ باد، پیدا بود

پدرم، آن کویر دریا دل، نقشه های بزرگ در سر داشت
امپراطور آرزوهایم، بین مردم، عجیب تنها بود

شرم لبخندهای سردش را، پشت ابری زمخت، گم می کرد!
قلکم را شکست و پارو کرد، قلکی که پُر از ( مبادا ) بود

هر زمستان که برف می بارید، روی موهای مادرم، دیگر
وا نمی شد اگر چه آغوشش، نبض بی تاب و گنگ گرما بود

قد خط کش به قد من نرسید، تا شدم پادشاه یک دیوار !
دست خود را زدم به پنجره مان، آسمان دورتر از اینجا بود

مادرم روی دست باد افتاد، پدرم برف را درو می کرد !
من شدم سقف چار. دیواری، ارثم از آسمان همین ها بود

مشهد. بهار ۱۳۹۰ . سعید تقی نیا . مجموعه سایه روشن های سربی
@taghiniasaeed
پاییز، قطره قطرهٔ اشک درخت

این پادشاه زخمی بی تاج و تخت

در سوک دست های تهی

عریان ترین حقیقت

وقتی تمام پنجره ها گریه می کنند

خونابهٔ جراحت مرگ است، بی گمان

بر شرم دیر سال

خنیاگری که قصهٔ باد از زبان اوست

این پادشاه زخمی بی تاج و تخت

دستش به زیر چانه و مات از هجوم دی

چشمش به ابر

شولای زردش از تن هر شاخه، سر به زیر

جز خش خش سپاه

حرفی به گوش، از دل خونش نمی رسد

دستی به دادخواهی و مرگش، بلند نیست

پاییز

این پادشاه زخمی بی تاج و تخت


مشهد. پاییز ۱۳۹۵ سعید تقی نیا

@taghiniasaeed
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شعرخوانی دکتر وحید عیدگاه در انجمن ادبی ارغوان خراسان و در محل بنیاد فردوسی مشهد و در معیت استادان پیشکسوت و اعضای محترم انجمن...
#مشهد
#سعید_تقی_نیا
#انجمن_ادبی_ارغوان_خراسان
#دکتر_وحید_عیدگاه
@taghiniasaeed
چهارپاره ای از مجموعه هذیان های مستعار :

فرومایگانِ فرادست را
به پیش اندر آوردن و تاختن

بنایی که بنیانش از ابلهی است
به روی زوال خرُد ساختن


نیاید بر این کار، جز سفلگان
سپَرکژسگالان دشمن سرشت

همانها که بر نیزه ها می بَرَند
سر هر خردمند را تا بهشت!


به شلاق و شیپور و شّندَف مگر
توان بند بستن به پای قلم؟!

بترسید باید از آن روز که
رسد کار با کودتای قلم

پ.ن : شَندَف : سازهای پوستی بزرگ که در جنگ ها استفاده می شده. ساز پوستی شبیه طبل و دُهُل ...

#مشهد
#تابستان۱۴۰۲
#سعید_تقی_نیا
#مجموعه_هذیانهای_مستعار
@taghiniasaeed
به مناسبت بزرگ داشت علامه فقید، بدیع الزمان فروزانفر ...
@taghiniasaeed
یادداشتی به مناسبت بزرگ داشت علامه فروزانفر فقید :

اگر در بین چهره های شاخص ادبیات معاصر به مقایسه نقش دو تن، مثل مرحوم فروزانفر بعنوان یک پژوهشگر، ادیب و شخصیتی تاثیرگذار در بنیان های علمی ادبی دانشگاه های ادبیات فارسی و کسی همچون یغما خشتمال نیشابوری " شاعر" بپردازیم که ظاهرا صاحب دو منظومه فکری متفاوت هستند، متوجه نکته ای جالب توجه و بر اساس مقایسه آثار نظمی این دو بزرگوار خواهیم شد!
آنجا که سخن از شعر به معنای ماهوشعر به میان می آید، مشخصا آن حافظه شگرف و جهان وسیع کلمات و دستورزبان و زبان‌شناسی و احاطه بر ادبیات، نتوانسته است، منجر به تولید شعرهایی شود که حتا بر اساس موازین نقد ادبی، دارای تاثیر عاطفی شگرفی از جنس شعرهای شاعر خشتمال کم سواد بر مخاطبینش باشد! و مرور و دقت بر این مطلب، باورهای ما را در خصوص نقش دانش ادبی بر آثار شعری شاعران، به چالش می کشد!
از یک سو برخورداری از دایره واژگان وسیع تر، اشراف و تسلط حافظه شاعر بر آثار متقدمین و معاصران، فاکتوری غیر قابل انکار در خصوص کیفیتی تعیین کننده برای شعر و شاعر است و از سوی دیگر، برخورداری از حس و حال و عواطف زلال و تجربیات زیسته نیز چیزی در حد اهمیت فاکتورهای یاد شده است.
لذا این پرسش پیش می آید که در تعیین ارزش و اعتبار ادبی هنری یک متن شاعرانه و در قیاس نقش دو عنصر عاطفه و اندیشه در شعر و شاعری_ بوطیقای شعر_ نقش کدام یک از این دو عنصر بر کیفیت شعر و شاعری حائز اهمیت بیشتری است. و ظاهرا به این نتیجه می رسیم که ممکن است یک شاعر برخوردار از عواطف رقیق و تخیل زلال در اثر کسب معرفت و دانش ادبی بتواند خود را از لحاظ جنبه های پژوهشی و دانش ادبی به مراتب بالاتر و مطلوب برساند. اما آیا یک شخصیت ادیب و مسلط بر امکانات زبان و هنر شاعری نیز می تواند در ساحت هنری مثل شاعری، خودش را به آن جایگاه مطلوب در شعر برساند؟!
مشخصا و بر اساس تجربه تاریخ ادبیات ما، پاسخ منفی است. و همین واقعیت نشان می دهد که نقش عواطف و احساسات بعلاوه تخیل و تجربه زیسته در شعر و شاعری، به مراتب برجسته تر از آگاهی های لازم و اصول مبانی تئوریک شعر و شاعری است.
و اگر واقعیت را خواسته باشیم، در واقع همان اصول و مبانی و قواعد و قالبی که بر اساس آن، به سنجش " زیبایی " و کمال در یک متن ادبی می پردازیم، بیش و پیش از آن که مرهون پژوهشگران، منتقدین و شعرشناسان و اهالی دستور زبان باشد، مرهون فطرت و عواطف زلال شاعرانی است که ابتدا زیبایی را بازتعریف می کنند و سپس متخصصین امر، ظرفیت های این تحرکات را آنالیز و بعضا تئوریزه می کنند. پس در واقع شاعران تولیدکنندگان زیبایی و متخصصین و منتقدین، شارحان زیبایی اند.
شاعران تنها کسانی هستند که حق تصرف و تغییر در امکانات یک زبان را دارند_ البته به شرط و شروطی که مجال طرح آن، این مقال نیست_ در حالی که متخصصین ادبیات عمدتا نگهبانان سختگیر آن مبانی در ادبیات و هنر شاعری و شعر... پوزش از اطاله و تصدیع. یاحق
#مشهد
#سعید_تقی_نیا
#تابستان۱۴۰۳
#بدیع_الزمان_فروزانفر
#حیدر_خشتمال_نیشابوری
@taghiniasaeed
مجموعه یادداشت های پراکنده.( اصلا به ترکیباتی با پیشوند "دگر" فکر کرده ای؟!)

یکی از مهم ترین مشکلات و دغدغه های زبان شناسان و ژورنالیست های عصر ما، یافتن ترکیب یا ساخت واژه معادل برای بسیاری از مفاهیم ظاهرا امروزی است. مثلا تلطیف بسیاری از کلمات و ترکیباتی که روزی روزگاری به صراحت تکلیف شنونده و گوینده را همزمان روشن می کرده، امروز باب می شود مثل " دگر باشان" ، " دگراندیش" و قس علیهذا. اما نفس موضوع، همان است که بوده است.
اما آن دسته از بندگان خدا که در روزگار ما، معروف به " دگراندیش" شده اند، همان هایی هستند که در ادبیات کهن و افواه عموم، به آنها خُل و چِل، چپ کوک، دیوانه و کمی عقب تر، برای خودشان اسم و رسمی مثل " بهلول" و " ملانصرالدین" داشتند! و کمی جلو تر از اینها و در عصر ما، به انسان هایی اطلاق می شود که موضوعات و مسائل و خصوصا پدیده های اجتماعی سیاسی را از دریچه و عینک " دیگری" می بینند!
و گاه به باطن مسائل آن چنان نزدیک می شوند که دیگر حتا نزدیک ترین کسان و آشنایان هم درست نمی فهمند این ننه مرده ها چه می گویند،چه می بینند و چه می خواهند و چه می فهمند!
تا بالاخره حسب سنت معمول طبع و سلیقه و گفتار و پندار و کردارشان طوری می شود که سلیقه شان هم با آدم های معمولی فرق می کند و به رغم این که با همان سی و دو حرفی که ما حرف می زنیم، حرف می زنند، اما حرف شان را اصلا نمی فهمیم! و آنهایی هم که می فهمند، اگر این حرف ها، گوشه قبای شان را بگیرد، ترجیح می دهند با چسباندن همان برچسب سنتی، دیوانه شان بخوانند و اگر صدای شان زیادی بلند شد، برای همیشه از رنج تنفس، راحت شان کنند!
بنابراین طبیعی است که وقتی همه مردم دل شان برای باقالی داغ و گلپر، لبوی پخته و غذای گرم و چه و چه ها لک می زند، این جماعت دگراندیش، در به در دنبال بستنی میوه ای باشند و دوغ آبعلی! وقتی همه مردم توی سینما به بازی فلان کمدین می خندند و دل شان ریسه می رود، این خسرالدنیاولاخره ها زار زار بزنند زیر گریه و دل شان به حال آن بازیگر و خودشان بسوزد!
درست وقتی بقیه آدم ها هم قسم شده اند که لای هیچ کتابی را باز نکنند مگر خواسته باشند برای کوچولو هایشان موشک درست کنند و پایه زیر کمد لباس ها، این مجانین بی خبر از همه جا و همه چی، دو ساعت و نیم تمام کله شان را لای کتابی کنند که قطر و ضخامت اش حتا به آجرهای فانتزی سه سانتی هم نرسد!
و تازه، کار این جماعت همین جا هم تمام نمی شود که...
آن قدر ابله و نازک نارنجی اند که فکر می کنند با چهار تا کلمه می توانند آدم هایی که سر پا خوابیده اند را بیدار کنند!
یعنی گیر به موضوعاتی می دهند که اصلا نیازی به فکر کردن ندارد و هر بچه مدرسه ایی جوابش را می داند. و تازه کلی هم مُخ نداشته شان را برای نوشتن جواب به پرسش هایی که وجود ندارد خالی می کنند و آخرش هم کسی از حرف هایشان سر در نمی آورد.
آدم با خودش فکر می کند حال این جور آدم ها درست شبیه آدم گیاه خواری است که فقط زبان فارسی بلد است و دست بر قضا سر از قطب شمال در آورده و آنجا هم که هیچ گیاهی سبز نمی شود و غیر از گوشت خام فُک و ماهی پیدا نمی شود و البته آتش هم نیست که پخته اش کنند، خواسته باشد به آن جماعت حالی کند که من حاضر نیستم برای سیر کردن شکمم، جان موجود زنده ای را بگیرم!!
و اسکیموها هم که غذای دیگری ندارند و مهمان نوازی شان شهره جهانگردان، حتا اگر زبان فارسی یاد داشته باشند، شکم این مهمان دیوانه ایدآلیست را با چه کوفتی پر کنند که خدا را خوش بیاید؟!
اصلا چرا راه دور برویم... این دگر اندیش ما، چه دارد که به اینها بگوید؟!
و خلاصه این طوری می شود که این جماعت هر جا که باشند، محکوم به تنهایی و گرسنگی اند... تازه این دگراندیش، اگر کمی تا قسمتی زبان بقیه را هم فهمیده باشد و قصد تلنگری به کله مردم داشته باشد تازه متوجه می شود این حرف ها قرار است مردمانی را از خواب بیدار کند که مثل خودش اهل " چرا " بشوند!
و این آغاز اعلان جنگ به آنهایی است که به برکت همین سنت ها و اخلاق و عادات، نان شان گرم و آب شان همیشه سرد بوده است. و اینجاست که حتا اگر تنهایی و سکوت را هم انتخاب کند، همان جماعت منفعت طلب ولش نمی کنند!
و خلاصه وضعیت طوری می شود که به هر دو طرف بدهکار می شود. هم به بیدارشدگان پر توقع، هم به آنهایی که نفع شان در لالایی خواندن برای مردم است!
و معمولا کار به جایی می رسد که هر دو طرف در توافقی نانوشته به این نتیجه می رسند که نبودن دگراندیش، یا روشنفکر یا حالا هر اسمی که دوست داری، بهتر از بودن اوست.
اما خودش به این نتیجه می رسد که هیچ چیزی تغییر نکرده. جز بازی با کلمات.
#مشهد
#سعید_تقی_نیا
#تابستان۱۴۰۳
#مجموعه_یادداشتهای_پراکنده
@taghiniasaeed
👆👆👆تقدیم به جاودان یاد، عباس معروفی که فقدانش را تا همیشه باور ندارم :

می توانستم بسازم با کثافت های پست

نکبت اندیشان سرتاپا پلشت

موش های زرپرست

بر تل ویرانه های این و آن

برجی از نفرین بسازم، کوشک از خشت مجیز !

#مشهد
#سعید_تقی_نیا
#عباس_معرفی_درگذشت
@taghiniasaeed
Telegram Center
Telegram Center
Канал