این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه.
به مدیریت :
علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی، احمد بدری
از من ها را از تو ای دست بزرگ پایین آمده ای ترس ای راه های نجیب تنها به موج گفتاری سه حرفی اش بیاندیشید " آتش" را آنجا که نفس تند میان مارهای گلو بپیچد و آبهای دلمه بسته بر آخرین فنجانهای سنگ برقصند آرام با لکنت مداوم دستش کافیست پایین بیاید آن دست بزرگ و آنها که تنها بودند و آنها بچکانند سرب داغ را بر پرده های نمناک و نشانگان رنگی هاشور خورده در زمینه ی تاریک اش آنجا که دهان به حرفهایی که بیرون رفته بود شکل میداد برق ساقههای نقره را به خاطر می آورد هر روز و هر روز را در محراب و صفحات غم زده زنی بود که اشیا را به کلماتی ساده بدل می کرد می خواهم با مرگی زنانه بمیرم چشم ها را رها کرد آن دو آبگیر منتشر را بی پلک زدنی صفی از نعل ها و درختان جاری شدند بعد آسمان بود و شب بود چشم ها از دریاها از کوهها از جنگلها از شهرها با اتمسفر بی رنگ شان گذشتند از مرزهایی با خطوط منقطع و مرد همچنان به موج گفتاری سه حرفی نیاندیشید و مرد دیگر به هیچ چیزی نیاندیشید
از من ها را از تو ای دست بزرگ پایین آمده ای ترس ای راه های نجیب تنها به موج گفتاری سه حرفی اش بیاندیشید " آتش" را آنجا که نفس تند میان مارهای گلو بپیچد و آبهای دلمه بسته بر آخرین فنجانهای سنگ برقصند آرام با لکنت مداوم دستش کافیست پایین بیاید آن دست بزرگ و آنها که تنها بودند و آنها بچکانند سرب داغ را بر پرده های نمناک و نشانگان رنگی هاشور خورده در زمینه ی تاریک اش آنجا که دهان به حرفهایی که بیرون رفته بود شکل میداد برق ساقههای نقره را به خاطر می آورد هر روز و هر روز را در محراب و صفحات غم زده زنی بود که اشیا را به کلماتی ساده بدل می کرد می خواهم با مرگی زنانه بمیرم چشم ها را رها کرد آن دو آبگیر منتشر را بی پلک زدنی صفی از نعل ها و درختان جاری شدند بعد آسمان بود و شب بود چشم ها از دریاها از کوهها از جنگلها از شهرها با اتمسفر بی رنگ شان گذشتند از مرزهایی با خطوط منقطع و مرد همچنان به موج گفتاری سه حرفی نیاندیشید و مرد دیگر به هیچ چیزی نیاندیشید