زندگی چیزی از پیش ساخته شده ودر دسترس نیست.. توهمان زندگی راکه خلق میکنی دریافت میکنی،. تو هر آنچه را که در زندگی میگذاری همان را بر می داری.. نخست باید معنی در آن بریزی. این تویی که باید به آن رنگ وموسیقی و شعر بدهی،توباید خلاق باشی،تنها آنوقت است که زنده خواهی ماند...
همه ما در درون خویش فرشته ای محافظ داریم امّا در هنگام انجام کارهای زشت او را به نوعی از خود دور می کنیم، فریب می دهیم، توجیهات باطل می آوریم تا وجدانمان بدان کار زشت رضایت دهد و هیچ کس نمی تواند در پیش خداوند چنین عذری بیاورد که من از زشتی آن کار با خبر نبودم. بنابراین، برهان روشن پروردگار همان نور الهی است که در درون همه ما تابیده و حق و باطل را از هم روشن کرده است مگر آنکه گرد و خاکی عظیم برانگیزیم و آب صاف فطرت را گل آلود کنیم تا چشم آن فرشته تیره و خیره شود و ما به کار خود پردازیم.
نبینی که جایی که برخاست گَرد نبیند نظر گر چه بیناست مرد #سعدی
زندگی چیزی از پیش ساخته شده ودر دسترس نیست.. توهمان زندگی راکه خلق میکنی دریافت میکنی،. تو هر آنچه را که در زندگی میگذاری همان را بر می داری.. نخست باید معنی در آن بریزی. این تویی که باید به آن رنگ وموسیقی و شعر بدهی،توباید خلاق باشی،تنها آنوقت است که زنده خواهی ماند...
وقتی سایه های شب بر روز پرده می افکند، بی درنگ ماه داستان شگفتش را از سر می گیرد و برای زمین، که گوش فرا داشته، قصه تولدش را تکرار می کند و در این حال، ستارگانی که در اطراف ماه شعله ور اند و سیارگانی که هریک در مدار خویش در گردش اند، همین داستان را از قطب تا قطب در آسمان باز می گویند و رقصان و چرخ زنان این خبر خوش را به آواز می خوانند: دستی که ما را آفریده، دستی الهی ست. #جوزف_ادیسن
□شگفت ترین داستان جهان همین است که ما را دستی الهی از روی آگاهی و برای مقصدی بلند آفریده است. ما عبث و بیهوده نیستیم و دستخوش فنا نخواهیم شد.
جمن ونزهتگاه اهل معرفت آنجایی است که سخن خداهست گوشه چمن جایی است که انسان ازغوغای خلق وآشوب دنیافراغت داشته باشد ،این چمن می تواندخانه شما باشددوستان را دعوت کنید خانه تان وصحن خانه تان را بکنید صحن چمن وازمیخانه حافظ و مولانا واین بزرگان قرض کنیدوبرای دوستانی که اهل این معانی هستندشعربخوانید.
بعضی ها هستند که زودتر از طبیعت شان پیر می شوند، اما باور نباید کرد که جوانی، پیش از وقت در این جور آدم ها می میرد. نه، جوانی پنهان می شود و می ماند. مثل چیزی که شرمنده شده باشد در دهلیزهای پیچاپیچ روح، رخ پنهان می کند. چهره نشان نمی دهد، اما هست. هست و همیشه در کمین است و پی فرصتی است، یا مهلتی، تا خود را بروز دهد. چشم براه است و همین که روزگار نقاب عبوس را از چهره ی آدم پس بزند، جوانی هم زبانه می کشد و نقاب کدورت را بی باقی می درد. جوانی دیگر مهلتی به دل افسردگی و پریشانی نمی دهد. غوغا می کند، آشوب. همه چیز را به هم می ریزد. سفالینه را می ترکاند. همه ی دیوارهایی را که بر گِرد روح سر بر آورده اند، در هم می شکند، ویران می کند!
فی الواقع که چقدر بی چشم و روست این آدمیزاد! مثل گرگ، آدم را پاره پاره می کند و فردایش راست راست در خیابان راه می رود. این چه جور گرگی است که تا روز پیش از غارت، حتی تا ساعتی پیش از غارت از بره هم رام تر می نماید.
همه ما در درون خویش فرشته ای محافظ داریم امّا در هنگام انجام کارهای زشت او را به نوعی از خود دور می کنیم، فریب می دهیم، توجیهات باطل می آوریم تا وجدانمان بدان کار زشت رضایت دهد و هیچ کس نمی تواند در پیش خداوند چنین عذری بیاورد که من از زشتی آن کار با خبر نبودم. بنابراین، برهان روشن پروردگار همان نور الهی است که در درون همه ما تابیده و حق و باطل را از هم روشن کرده است مگر آنکه گرد و خاکی عظیم برانگیزیم و آب صاف فطرت را گل آلود کنیم تا چشم آن فرشته تیره و خیره شود و ما به کار خود پردازیم.
نبینی که جایی که برخاست گَرد نبیند نظر گر چه بیناست مرد #سعدی
عالم بیرون ادامه وجود ماست. ما یک مکانی در وجودمان هست که آن را در بیرون ایجاد می کنیم. وما باید معماری درونمان زیبا باشد تا معماری بیرونمان هم زیبا شود. معماری ما بدلیل اینکه توازن در آن نیست ما را کج خلق می کند. هر چیزی آدم را یاد مشابهت های خودش می اندازد و شبیه خودش می کند. اگر ما دائما چشممان به هرچیز نا زیبایی یبافتد بتدریج ذوق زیبایی از ما می رود بعدهم خلقمان تنگ می شود.
عقل و عشق دوتاموجودنیستند بلکه عشق همان عقل است عقل متخصص اینست که حدچیزها را معین کند،عشق درعالم نامتناهی است،درحقیقت وقتی عقل به عشق برسدنامتناهی می شود ودست ازعقل بودن خودش برمی دارد،عقل که قبلش کمی محدود بوده وتجزیه وتحلیل می کرده وقتی ازاینها خلاص شد تبدیل به عشق می شود که عشق عالم نامحدود است.
آن جا یک قهوه خانه بود. اما ننشستیم به نوشیدن دو تا استکان چای. چرا؟ دنیا خراب می شد اگر دقایقی آن جا مینشستیم و نفری یک استکان چای میخوردیم؟ عجله، همیشه عجله... کدام گوری میخواستم بروم؟ من به بهانه رسیدن به زندگی، همیشه زندگی را کشته ام...
مرداد ماه ۱۲۲۷ شمسی در محلی به نام #بدشت واقع در چند کیلومتری #شاهرود ، #گرد_همایی_چند_روزه_سران_مذهب_باب برگزار شد. روایت شده که آنجا طاهره قرهالعین هنگام سخنرانی از پشت پرده بیرون میآید و #روبنده را کنار میزند. این کار باعث غوغایی در میان پیروان باب میشود. بعد از واقعه بدشت به دنبال تعقیب #مأموران_حکومت_ناصر_الدین_شاه ٬ مدتی مخفیانه زندگی کرد تا اینکه در نهایت به #اتهام_کشتن#محمد_تقی_برغانی ، عموی روحانی خود دستگیر شد. حکومت میگفت سوء قصد به جان محمدتقی برغانی به دستور و تحریک طاهره صورت گرفته است.
در کنار روایتهای غالب از گرایش او به مذهب باب چند روایت دیگر هم وجود دارد که میگوید او گرچه از پیروان شیخیه بود، اما هیچگاه بابی نشد و در زمان مرگ به مذهب شیعه درگذشت. هنگام مرگ بین ۳۵ تا ۳۸ سال داشت. از کتاب زنان سخنور