سفیـرعشق:
#قسمت #26
.
#پدرپیشانیدختر را میبوسد،صفیه جای همه کسِ مهدی بود
#هم سنگر،مادر،همسر و دختر
دختر...کاش یک دختر داشتند
😔،یه یادگار از مهدی،دلش فشرده شد،
#میدانست مهدی برایش نمی ماند،
#مهدی با انگشت آیه ای را که خود صفیه برایش آورده بود،نشانش داد و برایش خواند(المال و البنون زینه الحیوه الدنیا)
👌و به صفیه که مثل سوگلی کلاس،راست و بی حرکت به حرفهای معلم گوش میدهد
🙂#گفت:"میبینی خدا چی میگه،نبینم صفیه روزی بنشینه و غصه بخوره چرا بچه نداره
😐.
#با احسان چقدر کشتی میگرفت
😊دولا میشد و او را می نشاند پشتش و راه میبرد،اما راضی بود به آنچه خدا برایش میخواست
🌹،اصلا حرفش را نمیزد،یک شب بچه های همسایه ها تا نصفه شب توی راهرو دنبال هم گذاشته بودند و شلوغ میکردند
#مهدی صداش درآمد و به بچه ها گفت بروند بخوابند؛ناراحت شدم و گفتم:"بچه اند،چی کارشون داری؟اگه خودت چندتاشون رو داشتی،چه کار میکردی؟"
گفت:"من یه لشکر بچه دارم
☺️،هر کدومشون هم یه ساز میزنند و من به سازشون میرقصم"
#ادامه_دارد....
#شهدا #شهید #شهادت#یاعلی@rahian_nur