شاه فرتوت ابریقستان

#استالین
Канал
Логотип телеграм канала شاه فرتوت ابریقستان
@oldkingofebrighestanПродвигать
2,64 тыс.
подписчиков
24,5 тыс.
фото
3,83 тыс.
видео
8,32 тыс.
ссылок
به مجله سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ادبی، هنری، ورزشی #شاه_فرتوت_ابریقستان خوش آمدید... ارتباط با ادمین: @oldking1976
«داس و چکش» و شقیقۀ تروتسکی

(گزارش یک قتل سیاسی)


ایدئولوژی‌ای که تصویر «داس و چکش» را بر پرچم سرخش حک می‌کند، عجیب نیست اگر مخالفانش را با داس درو کند یا با چکش فروکوبد. اما آنچه شگفت‌انگیز و هولناک است وقتی است که این ایدئولوژی بزرگ‌ترین ایدئولوگ خود را هم با چکش می‌کشد!

ماجرای قتل #تروتسکی یکی از شاهکارهای اطلاعاتی و امنیتی شوروی است، البته شاهکاری انزجارآور و هولناک! تروتسکی وقتی نبرد سیاسی را به #استالین باخت، مجبور شد از شوروی برود. اما استالین این رفیق قدیمی و دشمن امروزش را حتا اگر آن سر دنیا هم بود تاب نمی‌آورد و خیلی زود نقشه‌هایی برای کشتن تروتسکی کشید.

#لئون_تروتسکی، در سال 1879 با نام خانوادگی «لِف داویدوویچ برونِشتاین» در امپراتوری روسیه به دنیا آمد. از همان نام «داوود» می‌توان فهمید که او یهودی بود. او در سال 1902 نام خانوادگی‌اش را تغییر داد و از آن پس خود را «تروتسکی» می‌نامید. او از هفده سالگی روحیۀ انقلابی پیدا کرد، هنوز مارکسیست نبود، بلکه در بحث‌های گروهی دختری که 7 سال از او بزرگ‌تر بود، او را مجاب کرد مارکسیست شود. تروتسکی در سال 1900 با همان زن ازدواج کرد. فعالیت‌های تروتسکی باعث شد بازداشت و به سیبری تبعید شود، اما 1902 از تبعید گریخت. لنین او را به لندن دعوت کرد و مدتی با لنین زندگی می‌کرد. از 1902 تا 1917 تروتسکی از چهارگوشۀ جهان سر درآورد! از بریتانیا و آلمان و اتریش و فرانسه و اسپانیا و بالکان تا سرانجام به نیویورک رسید. حتا در سال 1905 به روسیه بازگشت، اما بازداشت و دوباره محکوم به تبعید مادام‌العمر شد و البته دوباره گریخت!
در این‌جا تنها می‌خواهیم به قتل او برسیم.

«نبرد داوود و جالوت»

پس از انقلاب اکتبر که بولشویک‌ها قدرت را در روسیه تصاحب کردند، تروتسکی نیز که در کمیتۀ مرکزی حزب بود سمت‌های کلیدی داشت: از وزارت خارجه تا وزارت جنگ و فرماندهی ارتش سرخ. اما پس از مرگ #لنین در 1924 نزاع تروتسکی و استالین که روزبه‌روز قدرتمندتر می‌شد بالا گرفت. تروتسکی مدافع «انقلاب جهانی» بود و استالین مدافعِ «سوسیالیسم در یک کشور». با هدایت استالین، تعبیرِ «تروتسکی‌گرایی» در شوروی معادل «خیانت» شد و تروتسکی از همۀ مناصبش عزل، از حزب اخراج و تبعید و در نهایت در 1928 از کشور اخراج شد. در حالی که بسیاری حکومت بولشویک‌ها را حکومت «لنین‌ـ‌تروتسکی» می‌دانستند و نفوذِ نظری و عملی تروتسکی کم‌تر از لنین نبود. او 5 سالی در ترکیه ماند و با نوشتن خرج زندگی را درمی‌آورد، ضمن این‌که باید محافظ شخصی نیز استخدام می‌کرد. بعد از ترکیه به فرانسه و از آن‌جا به نروژ رفت و با فشار استالین باید از آن‌جا هم می‌رفت تا این‌که به سختی توانست در سال 1937 در مکزیکو ساکن شود.

در مکزیکو چند بار به او حمله شد، برای همین خانۀ خود را به شکل دژ درآورده بود و هفت هشت نفر نیز داوطلبانه از خانۀ او محافظت می‌کردند. در این چند سال استالین در شوروی همۀ همرزمان قدیمی خود را اعدام کرده بود، مانده بود تروتسکی...

کمونیستی اسپانیایی به نام #رامون_مرکادر، به عنوان نیروی امنیتی شوروی، مأمور شده بود تروتسکی را بکشد. مِرکادِر برای این هدف سال‌ها برنامه‌ریزی کرد. او به دختری که منشی تروتسکی بود نزدیک شد، با او دوست شد و بعد نامزد کرد. از این راه توانست خود را به تروتسکی نزدیک کند و سرانجام به خانۀ تروتسکی راه یافت. روز قتل فرارسید! مرکادر یک چکش یخ‌نوردی، یک دشنه و یک تپانچه در کت خود پنهان کرد. وقتی تروتسکی را دید از پشت با چکش به شقیقه‌اش کوبید. تروتسکی با شقیقۀ خونبار به مرکادر حمله کرد و دستش را گاز گرفت، نگهبان‌ها رسیدند، اما تروتسکی نگذاشت او را بکشند، فریاد زد: «نکشید این مرد را، او داستانی برای تعریف کردن دارد!» اما فردای آن روز خود تروتسکی در بیمارستان جان باخت...

مرکادر به بیست سال زندان محکوم شد و تا پایان عمر به آدمکشی‌اش افتخار می‌کرد و چندین نشان‌ افتخار از حکومت شوروی گرفت. و تاریخ بهت‌زده به تماشای ایدئولوژی‌ای نشست که ایدئولوگِ خودش را با چکش کشت...

در فایل پیوست فیلمی کمیاب ببینید از تروتسکی در بیمارستان، از اتاقی که حمله صورت گرفت و التهاب آن روز. در پست بعد نیز خاکسپاری تروتسکی را ببینید.

#مهدی_تدینی

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
◀️چهارم مرداد، سالروز درگذشت #رضاشاه


من نه ارادتی به دیکتاتوری دارم نه اراداتی به حکومت سلطنت مطلقه، اما با کسانی که این روز‌ها از رضاشاه به عنوان یک دیکتاتور خونخوار یاد می‌کنند نیز مخالفم (نمونه‌اش آقای #زیدآبادی عزیز).
رضاشاه را باید در ظرف زمانی خودش بررسی کرد. او در دوره‌ای حکومت می‌کرد که در اروپا دیکتاتورهای خشنی مثل #هیتلر و #موسولینی و #فرانکو و #سالازار حکم می‌راندند و در روسیه هیولایی چون #استالین.
با این حال رضاشاه، در قیاس با این دیکتاتور‌ها، بسیار دموکرات بود و مرتکب هیچ نسل‌کشی یا قتل‌عامی نشد. کل مقتولین رضاشاه شاید از انگشتان دو دست تجاوز نکند ( #مدرس، #عشقی، #داور، #تیمورتاش و...). موقعی که حزب کمونیست ایران غیرقانونی اعلام و سرانش محاکمه شدند حداکثر حکم برای آن‌ها ده سال زندان بود ( #ارانی البته در زندان مرد).

غرض اینکه رضاشاه در قیاس با همه شاهان ایرانی و چه بسا همتایان اروپایی و روسی‌اش کمترین قتل سیاسی را انجام داد. نه اردوگاه مرگ تاسیس کرد نه مثل اسلافش و اخلافش از کشته پشته ساخت. مقایسه کنید آمار اندک «قربانیانش» را با بیست میلیون قربانیان هیتلر و استالین. تازه رضاشاه در یک کشور عقب‌مانده آسیایی حکومت می‌کرد و نه در مهد #گوته و #تولستوی.
پس من نمی‌توانم او را دیکتاتوری خشن و خونریز بنامم؛ هرچند رهبر اقتدارگرا، باابهت و کاریزماتیکی بود.

در این نوشته کاری به اقدامات عمرانی‌اش و نهادسازی‌هایش ندارم که بحث جداگانه‌ای را می‌طلبد. فقط خواستم بگویم لقب "دیکتاتور_خونریز" مطلقا به این شاه ایرانی نمی‌چسبد. مدارای او در برابر مخالفانش به راستی تحسین‌برانگیز است؛ بله تحسین‌برانگیز.

✍🏼 #بیژن_اشتری

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@oldkingofebrighestan
#آنا_آخماتووا (شاعر بزرگ روس) هرگز زندانی نشد اما حکومت #استالین برای هجده سال تنها فرزندش را در زندان نگهداشت.

در واقع پسرِ زندانی #آخماتووا همچون گروگانی بود در دست حکومت برای اعمال کنترل بر این شاعر آزاده.

آخماتووا ساعات بسیاری از زندگی خود را در صف های طولانی مقابل زندانهای شوروی گذراند تا بلکه بسته‌ای حاوی لباس و غذا به دست پسر زندانی خویش برساند یا حداقل خبری از او بگیرد.

در خاطرات آخماتووا می‌خوانیم که چگونه یکی از روزهای سرد و تاریک لنینگراد از بین زنانی که جلوی زندان کرستی صف کشیده بودند تا از عزیزان خود خبری به دست آورند، زنی به او نزدیک شد و در گوشش زمزمه کرد:
"آیا می توانی این صحنه را به شعر در آوری ؟"
آنا سری به علامت آری تکان داد و در روزهای بعد یکی از درخشان‌ترین شعرهایش را نوشت:

«هفده ماه تمام تمنا کردم
که به خانه برگردی
به پای حاکمان افتادم
آه پسرم!
ای وحشت من
و در این آشوب وحشتناک
نمی توانم بفهمم دیگر
چه کس حیوان است و چه کس انسان
که تا روز اعدام چقدر مانده است...»

#بیژن_اشتری
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
#استالین، دیکتاتور شوروی، اینطوری #انتخابات برگزار می‌کرد:

مثلا کمیته مرکزی حزب کمونیست (حزب حاکم) نیاز به ۲۵۳عضو داشت که باید از بین ۴٠٠٠ نماینده حاضر در کنگره حزب انتخاب می‌شدند.
استالین با مشاورانش اسامی ۲۵۳ کمونیست معتقد و ملتزم به خط عمومی حزب (یعنی شخص خودش) را تعیین می‌کرد و دستور می‌داد اسامی آنها را روی برگه رای چاپ کنند و سپس برگه‌های رای بین چهار هزار نماینده کنگره توزیع می‌شد...
توجه کردید؟ ۲۵۳ نفر باید انتخاب می‌شدند و روی برگه رای هم فقط اسامی دویست و پنجاه و سه «نامزد» درج شده بود!
یعنی فقط کفایت می‌کرد که فرد به خودش رای بدهد تا با همین یک رای انتخاب شود!
«پرشور» بودن انتخابات استالین در این بود که شما به عنوان رای‌دهنده، می‌توانستید روی اسم نامزدهای غیرمورد‌علاقه خودتان ضربدر بزنید. در پایان هر کس که ضربدر کمتری دریافت کرده بود، در بالای فهرست برگزیدگان قرار می‌گرفت.
البته این هم قطعی نبود چون استالین باید تشخیص می‌داد نهایتا پس از شمارش آرا اسامی چه کسانی باید به عنوان دارندگان بیشترین آرا اعلام شود.
یک بار خودش نفر ششم شده بود اما دستور داد که اسمش به عنوان نفر اول اعلام شود و البته بعداً هم ترتیبی داد تا ۷۰درصد اعضای آن کنگره را که ۵درصد نمایندگانش جرات کرده و روی اسمش ضربدر کشیده بودند، سر به نیست شوند...
باری،حتما این جمله معروف استالین را شنیده‌اید:
«در انتخابات، آنهابی که آرا را می‌خوانند اهمیت دارند؛ نه آنهایی که آرا را به صندوق می‌ریزند!»
انتخابات اعضای کنگره و نهادهای پایینی حزب نیز به همین منوالی بود که خدمتتان عرض کردم.
اما با این حال، موقعی که استالین صندوق رای را برپا کرد و مردم (یا در واقع کمونیستها) را فراخواند که فعالانه در انتخابات شرکت کنند، برخی از روشنفکران آن زمان از جمله "اوسیپ ماندلشتام" و "بوریس پاسترناک"، فریب ظواهر را خوردند و انتخابات استالینی را به رغم همه کم و کسری‌هایش «امری مثبت» ارزیابی کردند.
ماندلشتام به همسرش گفت: «درست است که این انتخابات آزاد و دموکراتیک نیست؛ اما برای شروع خوب است. چون به هر حال مردم یک صندوق اخذ رای می‌بینند و یک برگه رای و در نتیجه با ملزومات رای دادن آشنایی اولیه پیدا می‌کنند و در آینده به تدریج معایب فعلی برطرف خواهد شد و عاقبت انتخابات واقعی برگزار خواهد شد.»
اما ماندلشتام اشتباه می‌کرد.خودش چند سال بعد در اردوگاه کار اجباری به دستور استالین کشته شد و نظام شوروی هم تا دهه‌ها بعد، تا زمان سرنگونی‌اش، به همین انتخابات‌ ظاهری و دروغین ادامه داد.

✍🏽 #بیژن_اشتری

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید
@Oldkingofebrighestan
سیاستگذاری‌های اقتصادی #مجلس و دولت، آدم رو یاد ارودگاه‌های کار اجباری #استالین می‌ندازه!
مردم عملا تبدیل به ماشین‌های پول‌سازی برای دولت تبدیل شدند؛ افزایش سن #بازنشستگی، افزایش تصاعدی درآمدهای، مالیاتی اون هم در شرایطی که مردم از بدیهی‌ترین استانداردهای زندگی مثل خونه و مسکن محروم هستند!

حداقل حقوق کارگر به زیر ۲۰۰ دلار رسیده
دولت حتی پیشنهاد کرده از محل پیمایش کیلومتری خودروها در بزرگراه‌های شریانی درآمدزایی کنه!
کفگیر قدرت اول منطقه، بدجوری ته دیگ خورده!!!

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
‍ برشی از کتاب «ک‌گ‌ب در ایران»:

«در هر گوشه از جهان، هرجا که دارودستۀ هوادار شوروی روی کار می‌آید، #اقتصاد آن کشور از هم می‌پاشد. استانداردهای زندگی به نحو مصیبت باری سقوط می‌کند. همۀ حقوق انسانی و آزادیهای فردی پایمال می‌شود. حلقۀ کوچکی از نمایندگان خلق، به ترور خلایق مشغول می‌شوند و مایۀ جنگهای داخلی و پیدائی اردوگاههای آوارگان و بسیاری دیگر فراهم می‌آید.»

«از زمان انقلاب ۱۹۱۷ به مردم نوید آینده‌ای شادیبخش را داده‌اند که دائماً حصولش به تعویق افتاده است. اول مداخله خارجیان و جنگ داخلی موجب این تعویق شد. بعد تجدید بنای خرابیها در سالهای دهه ۱۹۲۰، جستجوی دشمنان خلق در سالهای دهۀ سی و سپس جنگ با #هیتلر و بازسازی اقتصاد بعد از جنگ...

هر قدر به وصول این افق شادیبخش مشتاق‌تر می‌شدیم، بیشتر از ما دور می‌شد؛ ولی کسی هم مستوجب سرزنش نبود! علل عینی وجود داشت»

«آنگاه ناگهان در ۱۹۵۶ ، #خروشچف تصویر بی‌عیب و نقص اربابان حاکم بر #شوروی را از هم درید. گرانیِ بار مسئولیت همه مشکلات کشور را بر دوش #استالین و همدستانش گذاشت و به این ترتیب کوشید تا نشان دهد که قسمت اعظم ماشین حزب از آنچه اتفاق افتاده برکنار بوده است.
همه این شعار را به یاد دارند:
«وقتی می‌گوئیم "استالین"، مقصودمان" حزب" است و وقتی می‌گوئیم حزب، یعنی استالین

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
Forwarded from شاه فرتوت ابریقستان (Mohammad Ebrigh)
«داس و چکش» و شقیقۀ تروتسکی

(گزارش یک قتل سیاسی)


ایدئولوژی‌ای که تصویر «داس و چکش» را بر پرچم سرخش حک می‌کند، عجیب نیست اگر مخالفانش را با داس درو کند یا با چکش فروکوبد. اما آنچه شگفت‌انگیز و هولناک است وقتی است که این ایدئولوژی بزرگ‌ترین ایدئولوگ خود را هم با چکش می‌کشد!

ماجرای قتل #تروتسکی یکی از شاهکارهای اطلاعاتی و امنیتی شوروی است، البته شاهکاری انزجارآور و هولناک! تروتسکی وقتی نبرد سیاسی را به #استالین باخت، مجبور شد از شوروی برود. اما استالین این رفیق قدیمی و دشمن امروزش را حتا اگر آن سر دنیا هم بود تاب نمی‌آورد و خیلی زود نقشه‌هایی برای کشتن تروتسکی کشید.

#لئون_تروتسکی، در سال 1879 با نام خانوادگی «لِف داویدوویچ برونِشتاین» در امپراتوری روسیه به دنیا آمد. از همان نام «داوود» می‌توان فهمید که او یهودی بود. او در سال 1902 نام خانوادگی‌اش را تغییر داد و از آن پس خود را «تروتسکی» می‌نامید. او از هفده سالگی روحیۀ انقلابی پیدا کرد، هنوز مارکسیست نبود، بلکه در بحث‌های گروهی دختری که 7 سال از او بزرگ‌تر بود، او را مجاب کرد مارکسیست شود. تروتسکی در سال 1900 با همان زن ازدواج کرد. فعالیت‌های تروتسکی باعث شد بازداشت و به سیبری تبعید شود، اما 1902 از تبعید گریخت. لنین او را به لندن دعوت کرد و مدتی با لنین زندگی می‌کرد. از 1902 تا 1917 تروتسکی از چهارگوشۀ جهان سر درآورد! از بریتانیا و آلمان و اتریش و فرانسه و اسپانیا و بالکان تا سرانجام به نیویورک رسید. حتا در سال 1905 به روسیه بازگشت، اما بازداشت و دوباره محکوم به تبعید مادام‌العمر شد و البته دوباره گریخت!
در این‌جا تنها می‌خواهیم به قتل او برسیم.

«نبرد داوود و جالوت»

پس از انقلاب اکتبر که بولشویک‌ها قدرت را در روسیه تصاحب کردند، تروتسکی نیز که در کمیتۀ مرکزی حزب بود سمت‌های کلیدی داشت: از وزارت خارجه تا وزارت جنگ و فرماندهی ارتش سرخ. اما پس از مرگ #لنین در 1924 نزاع تروتسکی و استالین که روزبه‌روز قدرتمندتر می‌شد بالا گرفت. تروتسکی مدافع «انقلاب جهانی» بود و استالین مدافعِ «سوسیالیسم در یک کشور». با هدایت استالین، تعبیرِ «تروتسکی‌گرایی» در شوروی معادل «خیانت» شد و تروتسکی از همۀ مناصبش عزل، از حزب اخراج و تبعید و در نهایت در 1928 از کشور اخراج شد. در حالی که بسیاری حکومت بولشویک‌ها را حکومت «لنین‌ـ‌تروتسکی» می‌دانستند و نفوذِ نظری و عملی تروتسکی کم‌تر از لنین نبود. او 5 سالی در ترکیه ماند و با نوشتن خرج زندگی را درمی‌آورد، ضمن این‌که باید محافظ شخصی نیز استخدام می‌کرد. بعد از ترکیه به فرانسه و از آن‌جا به نروژ رفت و با فشار استالین باید از آن‌جا هم می‌رفت تا این‌که به سختی توانست در سال 1937 در مکزیکو ساکن شود.

در مکزیکو چند بار به او حمله شد، برای همین خانۀ خود را به شکل دژ درآورده بود و هفت هشت نفر نیز داوطلبانه از خانۀ او محافظت می‌کردند. در این چند سال استالین در شوروی همۀ همرزمان قدیمی خود را اعدام کرده بود، مانده بود تروتسکی...

کمونیستی اسپانیایی به نام #رامون_مرکادر، به عنوان نیروی امنیتی شوروی، مأمور شده بود تروتسکی را بکشد. مِرکادِر برای این هدف سال‌ها برنامه‌ریزی کرد. او به دختری که منشی تروتسکی بود نزدیک شد، با او دوست شد و بعد نامزد کرد. از این راه توانست خود را به تروتسکی نزدیک کند و سرانجام به خانۀ تروتسکی راه یافت. روز قتل فرارسید! مرکادر یک چکش یخ‌نوردی، یک دشنه و یک تپانچه در کت خود پنهان کرد. وقتی تروتسکی را دید از پشت با چکش به شقیقه‌اش کوبید. تروتسکی با شقیقۀ خونبار به مرکادر حمله کرد و دستش را گاز گرفت، نگهبان‌ها رسیدند، اما تروتسکی نگذاشت او را بکشند، فریاد زد: «نکشید این مرد را، او داستانی برای تعریف کردن دارد!» اما فردای آن روز خود تروتسکی در بیمارستان جان باخت...

مرکادر به بیست سال زندان محکوم شد و تا پایان عمر به آدمکشی‌اش افتخار می‌کرد و چندین نشان‌ افتخار از حکومت شوروی گرفت. و تاریخ بهت‌زده به تماشای ایدئولوژی‌ای نشست که ایدئولوگِ خودش را با چکش کشت...

در فایل پیوست فیلمی کمیاب ببینید از تروتسکی در بیمارستان، از اتاقی که حمله صورت گرفت و التهاب آن روز. در پست بعد نیز خاکسپاری تروتسکی را ببینید.

#مهدی_تدینی

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
‍ انقلابی که فرزندان و پدرانش را ‌بلعید!

معروف است که #انقلاب فرزندان خود را می‌بلعد. این جمله را #پی‌یر_ورنیو یکی از سیاستمداران دورانِ انقلاب فرانسه گفته بود. ماجرا از این قرار بود که وِرنیو خود به یکی از جناح‌های انقلاب تعلق داشت (ژیروندن‌ها)، اما با جناح تندروتر و جمهوری‌خواه انقلاب (ژاکوبن‌ها) درگیر شد. او و همۀ رفقایش بازداشت و به مرگ محکوم شدند. وِرنیو آخرین نفری بود که گردنش زیر تیغ گیوتین می‌رفت. می‌گویند بطری زهری در جیب داشت تا پیش از آن‌که کار به گیوتین رسد خود مرگ را سر کشد تا رُعب اعدام را نچشد، اما بطری زهر در جیبش ماند و از آن استفاده نکرد. شاید هم همۀ این‌ها لطف تلخ و گسِ ایزدبانوی تاریخ در حق بشر بود تا ورنیو خودکشی نکند و وقتی او را بر سکوی اعدام می‌آورند آخرین گفته‌اش همین جملۀ معروف باشد: «انقلاب فرزندان خویش را می‌بلعد». پس از این جمله ورنیو را گردن زدند.

اما همین جملۀ تکان‌دهنده و رعب‌آور هم برای توصیف انقلابی دیگر نارسا و ناکافی است! و آن زمانی است که به انقلاب روسیه می‌رسیم. در این مورد باید بگوییم: «انقلاب فرزندان و پدرانش را می‌بلعد!» و این داستان چنان غریب است که تا آن را نخوانیم باور نمی‌کنیم.

▪️اعدام همۀ رهبران انقلاب!

به محض آن‌که پایه‌های قدرت #استالین در رأس حاکمیت شوروی محکم شد خونبارترین سال‌های حاکمیت کمونیسم هم فرارسید: دوران «ارعاب بزرگ» یا «پاکسازی بزرگ» بین سال‌‌های ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸. تنها در همین مدت کوتاه یک و نیم میلیون نفر بازداشت شدند که نصفشان اعدام شدند. دست راست استالین در اجرای این ارعاب #نیکولای_یژوف بود، برای همین این سال‌ها را «عصر یِژوف» هم می‌نامند.
در این نوشتار تنها از «دادگاه‌های نمایشی مسکو» و اعدام رهبران انقلاب یاد می‌کنیم.

پس از مرگ #لنین، #لئون_تروتسکی شاخص‌ترین فرد در میان رهبران انقلاب بود، اما استالین نیز پس از کناره‌گیری لنین در شورایی سه‌نفره به همراه کامنِف و زینوفیِف جایگاه استواری یافته بود. #تروتسکی شخصیتی بیش‌تر نظریه‌پرداز داشت، اما استالین سواد نظری کم‌تری داشت و مرد سازماندهی و عمل بود. به زودی نزاع میان این دو بالا گرفت و استالین توانست تروتسکی را از تمام مناصب حذف و مجبور به تبعید کند. از این پس، استالین همۀ رقیبان خود را با اتهام «تروتسکی‌گرایی» حذف کرد. در دادگاه‌های نمایشی مسکو هم کلیدواژه همین «تروتسکی‌گرایی» بود.

در سال ۱۹۳۴ سرگئی کیروف، مردی که دست راست و ستایشگر استالین بود در شرایطی نامشخص به قتل رسید. همان روز حکمی قضایی صادر شد که اجازه می‌داد متهمان اقدامات تروریستی بدون تعلل محاکمه شوند، و بنابراین می‌شد بازداشت‌شدگان را در روند قضایی نامعمولی بلافاصله و بدون حق تجدیدنظر اعدام کرد.

به زودی همۀ کسانی که در انقلاب نقش رهبری داشتند بازداشت شدند. اتهام‌های آن‌ها همواره یکسان بود: ارتباط با قدرت‌های کاپیتالیستی و ارتباط با تروتسکی برای توطئه‌چینی. البته دلیل و مدرک خاصی برای این اتهام ارائه نمی‌شد، بلکه با شکنجۀ روحی و جسمی، متهمان به گناه نکردۀ خود اعتراف می‌کردند. در مجموع از اوت ۱۹۳۶ تا مارس ۱۹۳۸ چهار دادگاه برگزار شد، سه دادگاه نمایشی و علنی و یک دادگاه نظامی غیرعلنی. ۶۶ نفر که همه چهره‌های بلندپایۀ سیاسی و نظامی و بانیان انقلاب اکتبر و معماران شوروی بودند محاکمه شدند، ۵۰ نفر حکم اعدام گرفتند و ۱۶ نفر به حبس در #سیبری محکوم شدند.

همۀ مردانی که این نظام مهیب را برپا کرده بودند اعدام شدند. تنها تروتسکی مانده بود، در تبعید در مکزیک، که او نیز به زودی به دست مأمور مخفی استالین به قتل رسید. از شش مردی که لنین در وصیتنامه‌اش از آن‌ها نام برده بود تنها یک نفر ماند: «استالین».

پس از مرگ استالین رفته‌رفته از همۀ این محکومان اعادۀ حیثیت شد. ابتدا سه سال پس از مرگ استالین، جانشین او، #خروشچوف، در سال ۱۹۵۶ در مجمع عمومی حزب اعلام کرد محکومان زیر شکنجه‌های وحشتناک و بی‌رحمانه مجبور شده بودند به گناه نکرده اعتراف کنند. در سال‌های پایانی حکومت #شوروی کمیته‌ای ویژه محکومیت‌های دوران استالین را بررسی کرد و نه تنها این ۶۶ نفر که بیش از یک میلیون محکوم دیگر را بی‌گناه اعلام کرد.

فقط برای این‌که به «طنز سیاه» تاریخ پی ببریم به این نکته دقت کنید: «بزرگ‌ترین دشمن کمونیست‌ها در تمام تاریخ، #هیتلر بود و بزرگ‌ترین رهبر کمونیست‌‌ها استالین بود. اما استالین بیش‌تر از هیتلر کمونیست‌کُشی کرد!»

#مهدی_تدینی

به بهانه ۲۱ اوت، سالروز قتل تروتسکی

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
مردی در شورویِ دوران #استالین، هر روز روزنامه می‌خرید و صفحه اول را نگاه می‌کرد و با عصبانیت آن را در سطل آشغال پرت می‌کرد!

روزنامه‌فروش می‌پرسد: قضیه چیه؟
مرد: دنبال خبر مرگ یکی می‌گردم!
روزنامه‌فروش: ولی خبرهای مرگ رو صفحه اول نمی‌زنن!
مرد: اون خبر مرگی که من می‌خوام، صفحه اوّله!

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
دیکتاتور گول دروغ های دستگاه تبلیغاتی که خودش ساخته را می‌خورد!

#بیژن_اشتری

فایده پروپاگاندا برای #دیکتاتور، ذهن‌شویی عمومی و بسیج کردن مردم حول آرمان‌های واهی و تحریف واقعیت‌ها‌ست...

مقوله‌ای که برای بنده و شما  کاملا آشناست و نیاز به توضیح اضافه ندارد..

اما #پروپاگاندا زمانی برای دیکتاتور خطرآفرین و مهلک می‌شود که او دروغ‌هایی که دستگاه تبلیغاتی خودش ساخته و پرداخته کرده‌‌ را راست می‌انگارد و بر همین اساس سیاستگذاری می‌کند و ماشین حکومتی‌اش را به جلو می‌راند...

#استالین در زمانی که میلیون‌ها نفر از مردم شوروی به دلیل سیاست های غلطش بر اثر گرسنگی در حال مرگ بودند، تحت تاثیر فیلم‌های تبلیغاتی سینمای شوروی گمان می‌کرد که روستاییان در اوج رفاه و تنعم به سر می‌برند و میزهای غذای آن ‌ها از فرط سنگینی تاب ورداشته و آن‌ها از صبح تا شب کار دیگری ندارند جز خوردن و نوشیدن و بالالایکا زدن و رقصیدن در دور میزهای پر از کباب و شراب...

او با اتکا به همین تصاویر، سیاست مرگبار کشاورزی‌اش را ادامه داد و هر اعتراض و مخالفت و قصوری را به گردن دشمن خارجی و عوامل داخلی‌اش انداخت.

#چائوشسکو،حاکم دیکتاتور رومانی، سه ماه مانده به سرنگونی و اعدامش، با آرای نود و هفت درصد به اصطلاح نمایندگان مردم برای یک دوره دیگر رییس‌جمهور کشورش شد.

او واقعا خیال می‌کرد که ۹۷درصد مردم طرفدارش هستند و عامه مردم او را می‌پرستند...

آنقدر از محبوبیت و جایگاه محکم خود در رأس قدرت  مطمئن بود که شورش عمومی مردم کشورش را باور نکرد و آن را اغتشاش مشتی فریب‌خورده خارجی تصور کرد..

او در حساس‌ترین دوران حکومتش، که مردم خود را برای سرنگونی‌اش آماده می‌کردند، برای یک سفر رسمی عازم ایران شد و فقط زمانی پی به واقعیت برد که صدای مخالفان را در یکی از همان تظاهرات‌های به اصطلاح میلیونی پروپاگاندایی‌اش شنید.
که البته دیگر خیلی دیر بود.

بهت و حیرت او در آن تظاهرات باید برای هر دیکتاتوری عبرت انگیز باشد..
هر چند که دیکتاتورها هرگز هیچ درسی از تاریخ نمی‌گیرند و محکوم به گام برداشتن در مسیرهای تکراری‌اند...

دیکتاتوری که گول پروپاگاندای تولیدی رژیم خودش را می‌خورد و تظاهرات پنجاه هزار نفری را به استناد تیتر اول روزنامه حکومتی‌اش  تظاهرات پنج میلیونی و چه بسا ده‌ها میلیونی می‌پندارد...
و گزارش‌های تولیدی رادیو و تلویزیون خودش را درباره گل و بلبل بودن مملکت عین واقعیت می‌پندارد، ناگهان چشم باز می‌کند و با جامعه و مردمی روبرو می‌شود که کاملا برایش غریبه و باورنکردنی‌اند...
و البته این آگاهی زمانی به دست می‌آید که به قول معروف،دیگر خیلی دیر است.

https://t.center/oldkingofebrighestan

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
#آنا_آخماتووا (شاعر بزرگ روس) هرگز زندانی نشد اما حکومت #استالین برای هجده سال تنها فرزندش را در زندان نگهداشت.

در واقع پسرِ زندانی #آخماتووا همچون گروگانی بود در دست حکومت برای اعمال کنترل بر این شاعر آزاده.

آخماتووا ساعات بسیاری از زندگی خود را در صف های طولانی مقابل زندانهای شوروی گذراند تا بلکه بسته‌ای حاوی لباس و غذا به دست پسر زندانی خویش برساند یا حداقل خبری از او بگیرد.

در خاطرات آخماتووا می‌خوانیم که چگونه یکی از روزهای سرد و تاریک لنینگراد از بین زنانی که جلوی زندان کرستی صف کشیده بودند تا از عزیزان خود خبری به دست آورند، زنی به او نزدیک شد و در گوشش زمزمه کرد:
"آیا می توانی این صحنه را به شعر در آوری ؟"
آنا سری به علامت آری تکان داد و در روزهای بعد یکی از درخشان‌ترین شعرهایش را نوشت:

«هفده ماه تمام تمنا کردم
که به خانه برگردی
به پای حاکمان افتادم
آه پسرم!
ای وحشت من
و در این آشوب وحشتناک
نمی توانم بفهمم دیگر
چه کس حیوان است و چه کس انسان
که تا روز اعدام چقدر مانده است...»

#بیژن_اشتری
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
⬅️حاکمیت جای پای #استالین گذاشته است

دکتر سیف‌زاده استاد باسواد و باهوشم در دانشگاه تهران، دانشکده حقوق و علوم سیاسی بود. اوایل دهه هفتاد.
وقتی جمهوری‌های جنوبی اتحاد جماهیر شوروی یک به یک مستقل می‌شدند، سفری دو هفته‌ای، به همراه هیأتی به یکی از ایالات سابق (که حالا کشور می‌شدند)، کرده بود.
می‌گفت‌ مردمی بودند به غایت مهربان، میهمان‌نواز و نیمه ایرانی.

در هر میهمانی برایشان در پیاله شراب می‌ریختند، ایشان هم که با هیأت رفته بود، می‌گفت هر چه برایشان توضیح می‌دادیم ما نمی‌توانیم مشروب بخوریم، از نظر ما حرام است، با تعجب نگاهمان می‌کردند!

- اینجا که ایران نیست!، دولت شما که اینجا شما را نمی‌بیند!

می‌گفت آنها اصلا درکی از گناه نداشتند. اتفاقا مسلمان هم بودند؛ اما ده‌ها سال حاکمیت استالینیستی چنان فرهنگ آنها را دگرگون کرده بود که نمی‌توانستند تجسم کنند، قدرتی بالاتر از دولت هم هست!
هر چه دولت بگوید مجاز، حلال است و چه بگوید ممنوع، حرام.
دولت، آنجا خدا بود!

اتفاقا سال‌ها پیش، میهمانی غیر ایرانی داشتم که کارشناس علمی و زبده امور روسیه بود. وقتی آمده بود ایران، با تعجب می‌گفت، چقدر اینجا شبیه روسیه است!!
هرگز باورم نمی‌شد، او درست قضاوت کرده باشد. مردم ایران هر چه باشند روسی نیستند! یعنی رفتارهایشان، خصوصیاتشان، اخلاق‌شان، هر چقدر هم از شرقی بودن فاصله گرفته، به آمریکا شدن و اروپای مرکزی بیشتر شباهت دارد تا روسیه.

بعداً متوجه شدم، منظور آن کارشناس غیر روسی مناسبات دولت و مردم بود، نوع تصمیم‌گیری‌ها، نوع اطاعت کردن‌ها، نوع سلطه حاکمیت.
او می‌گفت حاکمیت شما دقیقا پا جای پای شخصیت‌های روسی می‌گذارد!

همان را هم نمی‌توانستم هضم کنم.
ادعای اسلام کجا و حکومتی با خصوصیات مشت آهنین، سیستم‌های امنیتی پیچیده، زندان‌های مخوف، قتل مخالفین، حبس‌های طولانی برای فعالین سیاسی، سرکوب بیرحمانه هر نوع اعتراض ولو مسالمت آمیز، کجا!
اما هر چه گذشت تشخیص آن کارشناس برایم باور کردنی‌تر شد. عبا و عمامه‌ها و القاب را برداریم، ریش‌ها را بتراشیم، حسین و حسن گفتن‌ها و ذکر محمد را از زبان حاکمان بگیریم، تشخیص آنها از حکومت‌های شوروی سابق واقعا مشکل می‌شود.
نگاه کنید به جنایت‌های روسیه در اوکراین
نگاه کنید به مادام‌العمر بودن
#پوتین
به سرنوشت مخالفان و مرگ‌های مشکوک‌شان
به عدم صداقت در گفتار و عمل‌شان
به سبعیت‌شان در زمان اشغال ایران
به سیستم‌های متمرکز تصمیم گیری‌هایشان
اینترنت‌های کنترل‌شده‌شان.

امروز بازار بودم.
جایی نوشته بود مرغ دولتی موجود است!
جای دیگر دیدم نوشته تخم‌مرغ دولتی.
شکر دولتی، قند دولتی، جایی ماکارونی دولتی!
همه اینها جز ارز دولتی، معاملات دولتی، واگذاری‌های دولتی، اختلاس‌های دولتی، رشوه‌های دولتی، مناسبت‌های دولتی...
و مردمی آنسوتر که اندک اندک باید یادشان برود ما انسان‌هایی بوده‌ایم، بدون دخالت حاکمیت هم قواعدی داشتیم، اصولی داشتیم و اعتقاداتی!
و این روزها؛  اعتقادات دولتی، لباس‌های دولتی، عزاداری‌های دولتی، جشن‌های دولتی، دروغ‌های دولتی، دورویی‌های دولتی!!

حاکمیت سال‌ها پا جای پای
استالین گذاشت
و نفهمید مردم ایران هرگز روسی نمی‌شوند
همین است که هر مصوبه حاکمیت یک راه می‌رود
مردم راه مخالف آن

وای به‌حال سیستمی که الگویش در سال ۲۰۲۳ سیستم شکست خورده روسیه باشد.
و مقابلش، مردمانی که روسیه را بخوبی می‌شناسند!
و هرگز زیر بار آن نمی‌روند...

✍️
#رحیم_قمیشی

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
‍ ‍ کتاب "نقد و تحلیل جبّاریت"
نوشته #مانس_اشپربر

📌 این روانشناس آلمانی این کتاب را در سن ۳۲ سالگی و در دهه ۳۰ میلادی (هفتاد سال پیش) یعنی پیش از آنکه #هیتلر جهان را به کام جنگ جهانی دوم بکشاند، نگاشته است.

او حتی در کتاب خود از روی تحلیل روانی رفتار دیکتاتورها، پیش بینی کرده است که کسی مثل هیتلر سرانجام خودکشی خواهد کرد.

وقتی این کتاب منتشر شد، نویسنده‌اش نه تنها مجبور شد برای مصون ماندن از خشم نازیها، به زندگی پنهانی روی آورد، بلکه حتی کمونیستهای پیرو #استالین نیز خواندن این کتاب را ممنوع کردند و پیروانشان حتی از دست زدن به این کتاب هم پرهیز می‌کردند!

📌 این کتاب توسط #کریم_قصیم به زبان فارسی ترجمه و در سال ۱۳۶۲ توسط انتشارات دماوند به چاپ رسیده است. به علت استقبال از کتاب، ظرف یک سال به چاپ سوم رسید و پس از چاپ سوم در سال ۱۳۶۴ بود که پس از سه سال فعالیت، انتشارات دماوند تعطیل شد.

#اشپربر در این کتاب، که متنی بسیار روان و جذاب دارد، با تحلیل روانشناختی شخصیت و رفتار جبّاران، نشان می‌دهد که:

جبّاران به خودی خود جبّار نمی‌شوند، بلکه آنها محصول رفتار مردمی هستند که خوی جبّاریت، بخشی از وجود آنهاست.
برای آن که جبّاریت و دیکتاتوری برای همیشه از جامعه‌ای رخت بربندد، باید روحیه جبّاریت توده‌ها از بین برود....

(یادمان نرود که ما ایرانیها رابطه خوبی با موجودات ضعیف‌تر از خودمان نداریم. ببینید بچه‌هایمان خیلی راحت به سوی گربه‌ها و سگ‌ها سنگ می‌اندازند، سوارها به پیاده‌ها رحم نمی‌کنند، همه‌مان در موضع شغلی خودمان حکومت می‌کنیم...
بقال حاکم است
نانوا حاکم است
راننده تاکسی حاکم است.
مامور پلیس و قاضی و همه وهمه در موضع شغلی خود می‌خواهیم حکومت کنیم.

اشپربر نشان می‌دهد که چگونه شخصیت روانی یک جبّار به تدریج و در طول زمان تحول می‌یابد و او را از یک زندگی معمولی محروم می‌کند به گونه‌ای که جبّار بتدریج دچار #سادیسم (دیگرآزاری) و در مراحل بعدی دچار #مازوخیسم (خودآزاری) می‌شود.

در واقع از نظر اشپربر، جبّاران بیمارانی هستند که بیماریشان در هیاهوی توده‌ها، برای خودشان و برای دیگران مخفی می‌ماند و بهمین علت فرصت درمان نیز از آنها ستانده می‌شود.

📌 اشپربر با دسته‌بندی انواع ترس نشان می‌دهد که جبّاران دچار «ترس تهاجمی» هستند و در واقع بخش بزرگی از رفتار آنها ناشی از این نوع ترس است.

اشپربر معتقد است اعتیاد به دشمن‌تراشی و ایدهٔ «دشمن انگاری هر کس که با ما نیست»، از سوی جبّاران، محصول ترس عمیقی است که در وجود آنها نهفته است.
او از قول #افلاطون می‌نویسد:
«هر کس می‌تواند شایسته صفت شجاع باشد، الا فرد جبّار».

و بعد خودش به زیبایی و با تحلیل روانشناختی نشان می‌دهد که این سخن افلاطون چقدر دقیق است. در واقع نشان می‌دهد که جبّاریت ویژگی‌ای است که جایگزین "فقدان شجاعت" می‌شود.

و این رفتار در همه سطوح قدرت (پدر، معلم، رئیس اداره، پلیس محله و ….) نمود دارد.
وقتی آحاد توده‌های شخصیتاً جبّار در عالم واقع با یکی از جبّاران همراهی می‌کنند و او را حمایت می‌کنند، از او یک حاکم به تمام معنی #دیکتاتور می‌سازند.

اشپربر نشان می‌دهد که چگونه ترس در طول زمان به نفرت تبدیل می‌شود و آنگاه توده‌ها برای ارضای حس نفرتشان از عده‌ای، جبّاری را یاری می‌کنند و بعد دوباره زمانی می‌رسد که توده‌ها به علت نفرت از همین جبّار، او را به کمک جبّار دیگری به چوبۂ دار می‌سپارند.

او به زیبایی نشان می‌دهد که:

جبّاران با ساده کردن مسائل پیچیده زندگی، راه‌حلهای عامه‌پسند، اما غیر قابل اجرا می‌دهند و اصلا هم نگران عدم قابلیت اجرای این ایده‌های خود نیستند چرا که آموخته‌اند وقتی راه حلشان به نتیجه نرسید، به راحتی می‌توانند با انداختن مسئولیت این ناکامی به گردن دیگران (دشمنان فرضی)، این ناکامی را تبدیل به فرصتی کنند تا نشان دهند که دشمنانشان چقدر مکّارند و نمی‌گذارند تا آنها به اهدافشان برسند.

اشپربر البته تحلیلش را معطوف به شخصیت سیاسی خاصی نمی‌کند؛ اما برخی مثالهایش را از رفتار دیکتاتورهای زمانه‌اش (استالین و هیتلر) می‌آورد.
با اینحال، زیبایی این کتاب به این است که وقتی نام هیتلر و استالین را حذف می‌کنیم و نام هر دیکتاتور دیگری را می‌گذاریم، می‌بینیم چقدر تحلیل تازه است، گویا اشپربر آنها را همین دیروز و برای تحلیل رفتار دیکتاتورهای این زمانه نوشته است

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
⬅️اندر حکایت قطاری موسوم به پیشرفت

قطاری که حضرات از آن به پیشرفت تعبیر می‌کنند، الحق و الانصاف قطار پیشرفت است؛ البته برای مسافران واگن ویژه‌اش، نه برای کسانی که در واگن‌های دیگر حبس شده‌اند!
جریان "حبس" را از این نظر عنوان کردم که به گوشه تاریکی از سرنوشت محکومان و قربانیان #گولاک در زمان دیکتاتوری #استالین پرداخته باشم.

در زمان دیکتاتوری استالین و به‌جهت اجرای منویات رفیق بزرگ، "چکاد" (پلیس مخفی شرور شوروی)، مردم را از هر قماشی (از کارگر ساده تا دانشمند و وزیر) و به بهانه‌های مختلف بازداشت می‌کرد و در دادگاه‌های چنددقیقه‌ای اگر فرد بازداشت شده شانس می‌آورد و به #اعدام محکوم نمی‌شد، حتما محکوم به کار اجباری در سرزمین‌های سرد سیبری موسوم به گولاکها می‌گردید و حکایت غم‌انگیز و دردناک و واقعی این ساکنان گولاک از لحظه بازداشت تا رسیدن به آنجا در اثر معروف #سولژنیتسین به نام "مجمع‌الجزایر گولاک" با جزئیات کامل آورده شده است.
...اما ارتباط قربانیان گولاک با مسافران #قطار_پیشرفت حضرات چیست؟

در قسمتی از اثر واقعی مجمع‌الجزایر گولاک، نویسنده از لحظات دردناک سوارکردن محکومان به قطارهای حمل بار و حیوان جهت عزیمت آن‌ها به سرزمین سرد و مخوف #سیبری و گولاکها شرحی می‌دهد که بی‌شباهت به حال‌وروز این روزهای مردم نیست، چون محکومین را همچون حیوانات سوار بر واگن‌ها می‌کردند و در سرمای سوزان و کشنده بدون هیچ‌گونه امکاناتی حتی در برخی موارد بدون فرصتی برای دفع اجابت مجاز، آن‌ها را به گولاکها می‌رساندند تا جایی‌که برخی واگن‌ها آن‌قدر از محکومان انباشته می‌شد که جایی برای نشستن نبود و محکومان باید برای حتی چندروز، ایستاده این سفر وحشتناک را تحمل می‌کردند.

اکنون  به‌قول حضرات، مردم ایران در قطاری موسوم به پیشرفت سوار شده‌اند،  البته خودشان در واگن ویژه و کوپه‌های سوپر لوکس گرم و نرم با همه امکانات رفاهی و چشم‌اندازهای زیبا در حد کوه‌های آلپ و سرزمین سوئیس درحال طی‌کردن مسیر پیشرفت خود و خانواده‌هایشان هستند، هر لحظه اراده کنند از خوردنی‌های لذیذ و همنشینی با زیبارویان جمیل لذت برده و بعد از چُرت عصرگاهی نطقی برای مردمی که در واگن‌های دیگر سوارند منعقد می‌کنند تا اعلام وجودی کرده باشند؛ اما حکایت مردمان سوار بر واگن‌های دیگر این قطار پیشرفت، حکایت همان مسافران گولاک است. مردم یا همان مسافران این واگن‌ها با احکام سنگین محکوم به سوارشدن در این قطار شده‌ایم، نه امکاناتی در این واگن‌ها وجود دارد و نه کسی حق اعتراض دارد، اگر منظری قابل روئیت باشد فقط سنگلاخ و بیابان برهوت است یا دریاچه‌ای خشکیده یا قبرستانی از ماشین‌ها و یا دود است و غبار، باید سرما و گرمای مسیر را ایستاده و از پای افتاده تحمل کرد و زمانی‌که قطار در ایستگاه مورد نظرِ حضرات مسافران محکوم را پیاده کرد[اگر زنده بودند]، بیل و لباس خود را تحویل گرفته و آماده کندن زمین شوند، زمینی که به گمان حضرات روزی آباد خواهد شد و مایه فخر فروشی‌شان خواهد گردید! درست همان کاری که استالین با میلیون‌ها محکوم گولاک کرد، اما او نمی‌دانست که روزی آه و نفرت قربانیانش گلوی او و سرزمین به اصطلاح آبادشده را خواهد فشرد و آن سرزمین را پاره پاره خواهد کرد و از خودش جز نام دیکتاتوری جلاد و از سرزمین پهناور #شوروی نیز جز اسمی در کتاب‌های تاریخ چیزی نخواهد ماند و البته فرزند شرورش روسیه.

ای‌کاش مسافران واگن vip این قطار پیشرفت هنگام درازکشیدن در وان آب گرم و دیدن منظره زیبای طبیعت آلپ‌مانند بیرونِ از پنجره واگن، به فکر مسافران واگنهای پشت سرشان هم باشند، مسافرانی که گرسنه و تشنه ایستاده در حال مردنند، مثل درخت‌هایی که ایستاده می‌میرند.
به شما دوستان، شدیدا مطالعه کتاب مجمع الجزایر گولاک اثر ماندگار #الکساندر_سولژنیتسین را توصیه می‌کنم.

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
‍ به بهانهٔ درگذشت #میخائیل_گورباچف آخرین رهبر اتحاد جماهیر #شوروی
۱۹۳۱-۲۰۲۲

⭕️❗️توصیه می‌کنم که متن زیر رو با دقتی بیشتر و چندبار بخونیم

#سهند_ایرانمهر

[...و مَرد، خود مرده بود که جلادش رسن به گلو افکنده بود و خبه کرده...
ابوالفضل #بیهقی]


🔸‍ تقریبا دیگر همه شهروندان روس فهمیده بودند که آن چیزی که خودش را ابرقدرت معرفی می‌کرد، اجتماعی از کارگزاران و ژنرال‌هایی است که به هم دروغ می‌گویند، بابت این دروغها به یکدیگر مدال می‌دهند و در عین حال، پایبندی یکدیگر به ارزشهای کمونیسم را تحسین می‌کنند.(آخرین روزهای امپراتوری شوروی، دیوید رمنیک)

هرچند افرادی چون #سولژنیتسین و #ساخاروف دیگر به شکل علنی از ناکارآمدی این شیوه از حکمرانی سخن می‌گفتند، اما کسی که تصمیم گرفت پای روسیه را به دنیایی متفاوت با گذشته باز کند، میخاییل گورباچف بود.

#گورباچف بارها و بارها به متن سخنرانی #خروشچف در بیستمین کنگره حزب کمونیست که برای اولین بار پرده از دوران سیاه #استالین برداشته بود، اندیشیده بود و فکر می‌کرد دیگر چیزی برای ادامه دروغ و انزوای از جهان باقی نمانده است.

دست دادن گورباچف با #ریگان، در داخل شوروی، زلزله‌ای بود که به مثابه زیر پاگذاشتن همه اصول کشور شوراها تلقی می‌شد.
ژنرالهایی که هر روز شاهد عمیق‌تر شدن شکاف طبقاتی و علنی شدن فسادهای جدید بودند، اما ترجیح می‌دادند سکوت کنند، اینبار اما به صراحت زبان به انتقاد گشودند. آن دست دادن، پایانی به چند دهه حکومت وحشت بود اما مردی که دنیای بهتری را برای روسیه می‌خواست، نمی‌دانست که دنیای بهتر برای ملتی که #دموکراسی برای آنها یک رویای دست نیافتنی است و وعده زندگی بهتر در جامعه‌ای بی‌طبقه به "گولاک" ختم شده است، به چیزی بیشتر از دست دادن با یک ابرقدرت نیاز دارد.

🔸جرج شولتز وزیر وقت خارجه آمریکا مصاحبه‌ای می‌گوید:
گورباچف می‌دانست که کشورش با ارزشهای کمونیستی که برای مردم خمیرمایه جوک و شوخی شده است و آن ژنرالهای متمولی که هنوز برای مردم دروغهای باورنکردنی را تکرار می‌کردند، دچار چه وضعیت اسفباری شده است.
او امید داشت مصالحه با آمریکا وتمرکز بر مشکلات داخلی، اندکی این وضعیت را بهبود بخشد حال آنکه خوب فهمیده بود که شوروی بخاطر ریشخند به دموکراسی چه تاوان سختی را باید بدهد.
یادم هست که پرزیدنت ریگان در همان جلسه اول به او گفت: «چیزی که یک ملت نیاز دارد #آزادی بیان و دموکراسی است، مثلا هر شهروند آمریکایی می‌تواند به دفتر من بیاید و به راحتی از ریگان انتقاد کند»، گورباچف که فکر می‌کرد خیلی بامزه است، در جواب گفت:
«برخلاف نظر شما، شوروی با دموکراسی و #آزادی بیان بیگانه نیست، در شوروی هم مردم می‌توانند به دفتر من بیایند و به راحتی از ریگان انتقاد کنند!».

🔸این راست است که اعتراف به ناکارآمدی و سخن از تغییر، شجاعت می‌خواهد اما از آن مهمتر برای نجات از فلاکتی که با نام #عدالت، تنها به توزیع عادلانه فقر و نکبت رسیده است، "شنیدن صداها پیش از ویرانی کامل" است. صدای افرادی چون #آندره_ساخاروف پدر بمب هیدروژنی شوروی که قبل از مرگش به #برژنف و دیگر مقامات شوروی بارها و بارها گفت که داشتن بمب هیدروژنی در حالیکه شهروندان از حقوق اولیه خود محرومند، چیزی برای افتخار و شادمانی ندارد اما جز تبعید نصیبی نبرد و کار به آنجا رسید که دیگر کاری از گورباچف هم برنمی‌آمد جز اعلام مرگ امپراتوری که مدتها پیش در بستر احتضار افتاده بود، ساخاروف در آن نامه نوشته بود:
«حدسم این است که قدرت اتم توان اعزام چند صد هزار نفر سرباز و تجهیزات، گستره وسیع امپراتوری یا تاریخ درخشان، هیچ کدام برای خوشبختی یک ملت کافی نیست و درست مثل رویاهای مضحک و کودکانه است وقتی مردم احساس نکنند حقی دارند یا اینکه می‌توانند آزادانه از رویاها و ایده‌های خود بگویند...
در دورانهای بی شمار و در صفحات پیشین و آتی خلقت چه بسا تمدنهایی کامیاب‌تر از ما بوده‌اند؛ با این حال نباید تلاش خود را که چون شعله ضعیفی از درون ما به بیرون تسری پیدا کرده دستکم بگیریم...نیکبختی بشر تنها با در نظر گرفتن مقتضیات منطق است و درتلاش برای اهدافی در خور آدمیت»

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید
@Oldkingofebrighestan
Forwarded from شاه فرتوت ابریقستان (Mohammad Ebrigh)
«داس و چکش» و شقیقۀ تروتسکی

(گزارش یک قتل سیاسی)


ایدئولوژی‌ای که تصویر «داس و چکش» را بر پرچم سرخش حک می‌کند، عجیب نیست اگر مخالفانش را با داس درو کند یا با چکش فروکوبد. اما آنچه شگفت‌انگیز و هولناک است وقتی است که این ایدئولوژی بزرگ‌ترین ایدئولوگ خود را هم با چکش می‌کشد!

ماجرای قتل #تروتسکی یکی از شاهکارهای اطلاعاتی و امنیتی شوروی است، البته شاهکاری انزجارآور و هولناک! تروتسکی وقتی نبرد سیاسی را به #استالین باخت، مجبور شد از شوروی برود. اما استالین این رفیق قدیمی و دشمن امروزش را حتا اگر آن سر دنیا هم بود تاب نمی‌آورد و خیلی زود نقشه‌هایی برای کشتن تروتسکی کشید.

#لئون_تروتسکی، در سال 1879 با نام خانوادگی «لِف داویدوویچ برونِشتاین» در امپراتوری روسیه به دنیا آمد. از همان نام «داوود» می‌توان فهمید که او یهودی بود. او در سال 1902 نام خانوادگی‌اش را تغییر داد و از آن پس خود را «تروتسکی» می‌نامید. او از هفده سالگی روحیۀ انقلابی پیدا کرد، هنوز مارکسیست نبود، بلکه در بحث‌های گروهی دختری که 7 سال از او بزرگ‌تر بود، او را مجاب کرد مارکسیست شود. تروتسکی در سال 1900 با همان زن ازدواج کرد. فعالیت‌های تروتسکی باعث شد بازداشت و به سیبری تبعید شود، اما 1902 از تبعید گریخت. لنین او را به لندن دعوت کرد و مدتی با لنین زندگی می‌کرد. از 1902 تا 1917 تروتسکی از چهارگوشۀ جهان سر درآورد! از بریتانیا و آلمان و اتریش و فرانسه و اسپانیا و بالکان تا سرانجام به نیویورک رسید. حتا در سال 1905 به روسیه بازگشت، اما بازداشت و دوباره محکوم به تبعید مادام‌العمر شد و البته دوباره گریخت!
در این‌جا تنها می‌خواهیم به قتل او برسیم.

«نبرد داوود و جالوت»

پس از انقلاب اکتبر که بولشویک‌ها قدرت را در روسیه تصاحب کردند، تروتسکی نیز که در کمیتۀ مرکزی حزب بود سمت‌های کلیدی داشت: از وزارت خارجه تا وزارت جنگ و فرماندهی ارتش سرخ. اما پس از مرگ #لنین در 1924 نزاع تروتسکی و استالین که روزبه‌روز قدرتمندتر می‌شد بالا گرفت. تروتسکی مدافع «انقلاب جهانی» بود و استالین مدافعِ «سوسیالیسم در یک کشور». با هدایت استالین، تعبیرِ «تروتسکی‌گرایی» در شوروی معادل «خیانت» شد و تروتسکی از همۀ مناصبش عزل، از حزب اخراج و تبعید و در نهایت در 1928 از کشور اخراج شد. در حالی که بسیاری حکومت بولشویک‌ها را حکومت «لنین‌ـ‌تروتسکی» می‌دانستند و نفوذِ نظری و عملی تروتسکی کم‌تر از لنین نبود. او 5 سالی در ترکیه ماند و با نوشتن خرج زندگی را درمی‌آورد، ضمن این‌که باید محافظ شخصی نیز استخدام می‌کرد. بعد از ترکیه به فرانسه و از آن‌جا به نروژ رفت و با فشار استالین باید از آن‌جا هم می‌رفت تا این‌که به سختی توانست در سال 1937 در مکزیکو ساکن شود.

در مکزیکو چند بار به او حمله شد، برای همین خانۀ خود را به شکل دژ درآورده بود و هفت هشت نفر نیز داوطلبانه از خانۀ او محافظت می‌کردند. در این چند سال استالین در شوروی همۀ همرزمان قدیمی خود را اعدام کرده بود، مانده بود تروتسکی...

کمونیستی اسپانیایی به نام #رامون_مرکادر، به عنوان نیروی امنیتی شوروی، مأمور شده بود تروتسکی را بکشد. مِرکادِر برای این هدف سال‌ها برنامه‌ریزی کرد. او به دختری که منشی تروتسکی بود نزدیک شد، با او دوست شد و بعد نامزد کرد. از این راه توانست خود را به تروتسکی نزدیک کند و سرانجام به خانۀ تروتسکی راه یافت. روز قتل فرارسید! مرکادر یک چکش یخ‌نوردی، یک دشنه و یک تپانچه در کت خود پنهان کرد. وقتی تروتسکی را دید از پشت با چکش به شقیقه‌اش کوبید. تروتسکی با شقیقۀ خونبار به مرکادر حمله کرد و دستش را گاز گرفت، نگهبان‌ها رسیدند، اما تروتسکی نگذاشت او را بکشند، فریاد زد: «نکشید این مرد را، او داستانی برای تعریف کردن دارد!» اما فردای آن روز خود تروتسکی در بیمارستان جان باخت...

مرکادر به بیست سال زندان محکوم شد و تا پایان عمر به آدمکشی‌اش افتخار می‌کرد و چندین نشان‌ افتخار از حکومت شوروی گرفت. و تاریخ بهت‌زده به تماشای ایدئولوژی‌ای نشست که ایدئولوگِ خودش را با چکش کشت...

در فایل پیوست فیلمی کمیاب ببینید از تروتسکی در بیمارستان، از اتاقی که حمله صورت گرفت و التهاب آن روز. در پست بعد نیز خاکسپاری تروتسکی را ببینید.

#مهدی_تدینی

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
‍ انقلابی که فرزندان و پدرانش را ‌بلعید!

معروف است که #انقلاب فرزندان خود را می‌بلعد. این جمله را #پی‌یر_ورنیو یکی از سیاستمداران دورانِ انقلاب فرانسه گفته بود. ماجرا از این قرار بود که وِرنیو خود به یکی از جناح‌های انقلاب تعلق داشت (ژیروندن‌ها)، اما با جناح تندروتر و جمهوری‌خواه انقلاب (ژاکوبن‌ها) درگیر شد. او و همۀ رفقایش بازداشت و به مرگ محکوم شدند. وِرنیو آخرین نفری بود که گردنش زیر تیغ گیوتین می‌رفت. می‌گویند بطری زهری در جیب داشت تا پیش از آن‌که کار به گیوتین رسد خود مرگ را سر کشد تا رُعب اعدام را نچشد، اما بطری زهر در جیبش ماند و از آن استفاده نکرد. شاید هم همۀ این‌ها لطف تلخ و گسِ ایزدبانوی تاریخ در حق بشر بود تا ورنیو خودکشی نکند و وقتی او را بر سکوی اعدام می‌آورند آخرین گفته‌اش همین جملۀ معروف باشد: «انقلاب فرزندان خویش را می‌بلعد». پس از این جمله ورنیو را گردن زدند.

اما همین جملۀ تکان‌دهنده و رعب‌آور هم برای توصیف انقلابی دیگر نارسا و ناکافی است! و آن زمانی است که به انقلاب روسیه می‌رسیم. در این مورد باید بگوییم: «انقلاب فرزندان و پدرانش را می‌بلعد!» و این داستان چنان غریب است که تا آن را نخوانیم باور نمی‌کنیم.

▪️اعدام همۀ رهبران انقلاب!

به محض آن‌که پایه‌های قدرت #استالین در رأس حاکمیت شوروی محکم شد خونبارترین سال‌های حاکمیت کمونیسم هم فرارسید: دوران «ارعاب بزرگ» یا «پاکسازی بزرگ» بین سال‌‌های ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸. تنها در همین مدت کوتاه یک و نیم میلیون نفر بازداشت شدند که نصفشان اعدام شدند. دست راست استالین در اجرای این ارعاب #نیکولای_یژوف بود، برای همین این سال‌ها را «عصر یِژوف» هم می‌نامند.
در این نوشتار تنها از «دادگاه‌های نمایشی مسکو» و اعدام رهبران انقلاب یاد می‌کنیم.

پس از مرگ #لنین، #لئون_تروتسکی شاخص‌ترین فرد در میان رهبران انقلاب بود، اما استالین نیز پس از کناره‌گیری لنین در شورایی سه‌نفره به همراه کامنِف و زینوفیِف جایگاه استواری یافته بود. #تروتسکی شخصیتی بیش‌تر نظریه‌پرداز داشت، اما استالین سواد نظری کم‌تری داشت و مرد سازماندهی و عمل بود. به زودی نزاع میان این دو بالا گرفت و استالین توانست تروتسکی را از تمام مناصب حذف و مجبور به تبعید کند. از این پس، استالین همۀ رقیبان خود را با اتهام «تروتسکی‌گرایی» حذف کرد. در دادگاه‌های نمایشی مسکو هم کلیدواژه همین «تروتسکی‌گرایی» بود.

در سال ۱۹۳۴ سرگئی کیروف، مردی که دست راست و ستایشگر استالین بود در شرایطی نامشخص به قتل رسید. همان روز حکمی قضایی صادر شد که اجازه می‌داد متهمان اقدامات تروریستی بدون تعلل محاکمه شوند، و بنابراین می‌شد بازداشت‌شدگان را در روند قضایی نامعمولی بلافاصله و بدون حق تجدیدنظر اعدام کرد.

به زودی همۀ کسانی که در انقلاب نقش رهبری داشتند بازداشت شدند. اتهام‌های آن‌ها همواره یکسان بود: ارتباط با قدرت‌های کاپیتالیستی و ارتباط با تروتسکی برای توطئه‌چینی. البته دلیل و مدرک خاصی برای این اتهام ارائه نمی‌شد، بلکه با شکنجۀ روحی و جسمی، متهمان به گناه نکردۀ خود اعتراف می‌کردند. در مجموع از اوت ۱۹۳۶ تا مارس ۱۹۳۸ چهار دادگاه برگزار شد، سه دادگاه نمایشی و علنی و یک دادگاه نظامی غیرعلنی. ۶۶ نفر که همه چهره‌های بلندپایۀ سیاسی و نظامی و بانیان انقلاب اکتبر و معماران شوروی بودند محاکمه شدند، ۵۰ نفر حکم اعدام گرفتند و ۱۶ نفر به حبس در #سیبری محکوم شدند.

همۀ مردانی که این نظام مهیب را برپا کرده بودند اعدام شدند. تنها تروتسکی مانده بود، در تبعید در مکزیک، که او نیز به زودی به دست مأمور مخفی استالین به قتل رسید. از شش مردی که لنین در وصیتنامه‌اش از آن‌ها نام برده بود تنها یک نفر ماند: «استالین».

پس از مرگ استالین رفته‌رفته از همۀ این محکومان اعادۀ حیثیت شد. ابتدا سه سال پس از مرگ استالین، جانشین او، #خروشچوف، در سال ۱۹۵۶ در مجمع عمومی حزب اعلام کرد محکومان زیر شکنجه‌های وحشتناک و بی‌رحمانه مجبور شده بودند به گناه نکرده اعتراف کنند. در سال‌های پایانی حکومت #شوروی کمیته‌ای ویژه محکومیت‌های دوران استالین را بررسی کرد و نه تنها این ۶۶ نفر که بیش از یک میلیون محکوم دیگر را بی‌گناه اعلام کرد.

فقط برای این‌که به «طنز سیاه» تاریخ پی ببریم به این نکته دقت کنید: «بزرگ‌ترین دشمن کمونیست‌ها در تمام تاریخ، #هیتلر بود و بزرگ‌ترین رهبر کمونیست‌‌ها استالین بود. اما استالین بیش‌تر از هیتلر کمونیست‌کُشی کرد!»

#مهدی_تدینی

به بهانه ۲۱ اوت، سالروز قتل تروتسکی

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
Forwarded from شاه فرتوت ابریقستان (Mohammad Ebrigh)
درباره #رضاشاه
#بیژن_اشتری (نویسنده و مترجم)


من نه ارادتی به دیکتاتوری دارم نه اراداتی به حکومت سلطنت مطلقه، اما با کسانی که این روز‌ها از رضاشاه به عنوان یک دیکتاتور خونخوار یاد می‌کنند نیز مخالفم (نمونه‌اش آقای #زیدآبادی عزیز).
رضاشاه را باید در ظرف زمانی خودش بررسی کرد. او در دوره‌ای حکومت می‌کرد که در اروپا دیکتاتورهای خشنی مثل #هیتلر و #موسولینی و #فرانکو و #سالازار حکم می‌راندند و در روسیه هیولایی چون #استالین.
با این حال رضاشاه، در قیاس با این دیکتاتور‌ها، بسیار دموکرات بود و مرتکب هیچ نسل‌کشی یا قتل‌عامی نشد. کل مقتولین رضاشاه شاید از انگشتان دو دست تجاوز نکند ( #مدرس، #عشقی، #داور، #تیمورتاش و...). موقعی که حزب کمونیست ایران غیرقانونی اعلام و سرانش محاکمه شدند حداکثر حکم برای آن‌ها ده سال زندان بود ( #ارانی البته در زندان مرد).

غرض اینکه رضاشاه در قیاس با همه شاهان ایرانی و چه بسا همتایان اروپایی و روسی‌اش کمترین قتل سیاسی را انجام داد. نه اردوگاه مرگ تاسیس کرد نه مثل اسلافش و اخلافش از کشته پشته ساخت. مقایسه کنید آمار اندک «قربانیانش» را با بیست میلیون قربانیان هیتلر و استالین. تازه رضاشاه در یک کشور عقب‌مانده آسیایی حکومت می‌کرد و نه در مهد #گوته و #تولستوی.
پس من نمی‌توانم او را دیکتاتوری خشن و خونریز بنامم؛ هرچند رهبر اقتدارگرا، باابهت و کاریزماتیکی بود.

در این نوشته کاری به اقدامات عمرانی‌اش و نهادسازی‌هایش ندارم که بحث جداگانه‌ای را می‌طلبد. فقط خواستم بگویم لقب #دیکتاتور_خونریز مطلقا به این شاه ایرانی نمی‌چسبد. مدارای او در برابر مخالفانش به راستی تحسین‌برانگیز است؛ بله تحسین‌برانگیز.

instagr.am/p/BiDM0vChhnK

#شاه_فرتوت_ابریقستان
@oldkingofebrighestan
Ещё