مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤

#مظلوم
Канал
Логотип телеграм канала مدافعان حضرت زینب سلام الله علیها🖤🖤🖤
@modafehanzynabПродвигать
256
подписчиков
26,2 тыс.
фото
7,73 тыс.
видео
836
ссылок
وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید وقتی که طفل کوچکتان باب حاجت است پس گردش زمین و زمان کار #زینب است جهت تبادل باادمین کانال هماهنگ کنید @Kkjhyygf کپی حلال باذکرصلوات 🌱
🖤......

#حسن  شدی که
غریبی همیشه ناب بماند

رد دو دست
#ابالفضل  روی آب بماند


#حسن 💚 شدی که
سوال غریب کیست در عالم... ؟؟

..😭😭..
میان کوچه و گودال بی جواب بماند😭

...🖤...

▫️داد می زدند سر امامشان
    که "مگر کوفیان مرده اند..

که صلح می کنی ، حسن ؟!"


◾️و
#حسین آمد تا ثابت کند

خیلی وقت است که... مرده اند !!

...😭😭...

#غریب_حسن
#مظلوم_حسین
زهرا، بِمان که رَحم به قَلبِ حَسَن کُنی
اَصلاً زِ جای خیز، عَلی را کَفَن کُنی
💔

#مظلوم_علی
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍️ #دمشق_شهر_عشق

#قسمت_سی_و_نهم

💠 مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل می‌شنیدم در چشمان #نگران او می‌دیدم.

هنوز نمی‌دانستم چه عکسی در موبایل آن #تکفیری بوده و آن‌ها به‌خوبی می‌دانستند که ابوالفضل التماسم می‌کرد :«زینب! توروخدا دیگه نذار کسی تو رو ببینه تا بیاید زینبیه پیش خودم! من نذاشتم بری #تهران، مجبور شدم ۶ ماه تو داریا قایمت کنم، ولی دیگه الان کاری از دستم برنمیاد! امشب رو تحمل کن، ارتش داره میاد سمت #داریا

💠 و همین یک شب داشت جان ابوالفضل و مصطفی را می‌گرفت که ابوالفضل مرتب تماس می‌گرفت و مصطفی تا صبح نخوابید و فقط دورم می‌چرخید.

مادرش همین گوشه #صحن، روی زمین دراز کشیده و از درد و ترس خوابش نمی‌برد. رگبار گلوله همچنان شنیده می‌شد و فقط دعا می‌کردیم این صدا از این نزدیک‌تر نشود که اگر می‌شد صحن این #حرم قتلگاه خانواده‌هایی می‌شد که وحشتزده خود را از خانه تا حرم کشانده و پناهنده #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) شده بودند.

💠 آب و غذای زیادی در کار نبود و از نیمه‌های شب، زمزمه کم آبی در #حرم بلند شد. نزدیک سحر صدای تیراندازی کمتر شده بود، تکیه به دیوار حرم، تمام بدنم درد می‌کرد و دلم می‌خواست خوابم ببرد بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود.

چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی می‌خواند که خواب سبکی چشمان خسته‌ام را در آغوش کشید تا لحظه‌ای که از آوای #اذان حرم پلکم گشوده شد.

💠 هنوز می‌ترسیدم که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم #نماز می‌خواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود.

خواست به سمتم بچرخد و نمی‌خواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم و او بی‌خبر از بیداری‌ام با پلک‌هایم نجوا کرد :«هیچوقت نشد بگم چه حسی بهت دارم، اما دیگه نمی‌تونم تحمل کنم...»

💠 پشت همین پلک‌های بسته، زیر سرانگشت #عشقش تمام تارهای دلم به لرزه افتاده و می‌ترسیدم نغمه احساسم را بشنود که صدایش را بلندتر کرد :«خواهرم!»

نمی‌توانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش می‌زد و او دوباره با #مهربانی صدایم زد :«خواهرم، نمازه!»

💠 مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند.

از همان چشمان به زیر افتاده، بارش عشقش را می‌دیدم و این خلوت حالش را به‌هم ریخته بود که #آشفته از کنارم بلند شد و مادرش را برای نماز صدا زد.

💠 تا وضوخانه دنبال‌مان آمد، با چشمانش دورم می‌گشت مبدا غریبه‌ای تعقیبم کند و تحمل این چشم‌ها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف می‌کشیدم مبادا عطر عشقش مستم کند.

آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلوله‌ای که تن و بدن مردم را می‌لرزاند.

💠 مصطفی لحظه‌ای نمی‌نشست، هر لحظه تا درِ #حرم می‌رفت و دوباره برمی‌گشت تا همه جا زیر نظرش باشد و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، ردّ پای اشک را روی صدایش دیدم :«زینب جان! نمی‌ترسی که؟»

و مگر می‌شد نترسم که در همهمه مردم می‌شنیدم هر کسی را به اتهام #تشیّع یا حمایت از دولت سر می‌برند و سر بریده سیدحسن را به چشمم دیده بودم تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانواده‌ها تمام شد.

💠 دست #مدافعان خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود که خبر ورود ارتش به #داریا در حرم پیچید. ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت تا بی‌معطلی از داریا خارج شویم که می‌دانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داریا را به باد خواهد داد.

حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم، مصطفی جان می‌داد و من اشک‌هایم را از چشمانش مخفی می‌کردم تا کمتر زجرش دهم.

💠 با ماشین از محدوده حرم خارج شدیم و تازه می‌دیدیم کوچه‌های داریا #مقتل مردم شده است. آن‌هایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکر‌های پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود.

مصطفی خیابان‌ها را به سرعت طی می‌کرد تا من و مادرش کمتر جنازه مردم #مظلوم داریا را ببینیم و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا می‌زد. دسته‌های ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده و خبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلم‌برداری می‌کردند...

#ادامه_دارد
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─

#راوی‌همســـر
#شهیــــــد‌محمد‌حسین‌دهستانی


🔶ما تو این چند سال کمی که باهم زندگی کردیم.

🔶خیلی سختیها رو تحمل کردیم بیست روز بعد از ازدواج‌ #شهید راهی #جماران شد و #پاسدار #امام‌خمینیِ بت شکن ۹ ماه اونجا خدمت کرد.

🔶من بیقرار بعد از ۹ ماه آمد منو برد به دیدار #امام‌خمینی

🔶 واقعا بهترین لحظه عمرم بود موقعی که به دیدار #امام رفتم.

🔶زندگی ما همش #پنج سال بود پنج سالی که مثل یک #رویا بود خیلی زود گذشت ما خیلی زندگی #ساده ای داشتیم و اصلا به #مادیات اهمیت نمیدادیم .

🔶#شهید واقعا #مظلوم بود.

🔶#آرام و #کم‌حرف بود #قانع بود
#مهربان بود

🔶 اصلا فکر این #دنیا نبود #حرص مال دنیا رو نمیخورد.

🔶 تنها چیزی که براش #مهم بود لباس مقدس پاسداریش و امام و من و بچه هاش بود.

🔶واقعا #عاشق زندگیش بود.

🔶 یادمه #ماه‌رمضان وقتی #روزه میگرفتیم خیلی هوا گرم بود ما نه #کولر داشتیم نه #پنکه از طاقت گرم الهی من بمیرم همش میرفت تو حوض خونه خودشو #خنک میکرد.

🔶 اصلا یک بار هم از #خدا شاکی نبود
همیشه #راضی بود به رضای #خدا.

🔶از زندگیش وچیزی که برایم خیلی جالب بود و جگیرم منو میسوزوند.

🔶 این بود که موقع رفتن از #شهید پرسیده بودن الان که داری میری کاری نداری برای #خانوادت انجام بدیم گفته بودند:

🔶فقط دوتا کار برام انجام بدین اون هم با حقوق خودم

🔹 اول اینکه خانم من تازه زایمان کرده شیر خشک برای بچه ام ببرین چون اون موقع شیر خشک کوپنی بود.

🔹دوم اینکه کولر تو خونه ندارن حتما براشون ببرین که بچه هام گرما نخورن.


🔶کجاید ای #شهیدان #خدایی بلا جویان دشت #کربلایی 😭😭😭

در تاریخ ۸/۱۰/۶۰بود که به مرخصی آمده بود وبه پدر ومادر وبرداران گفت که من می خواهم خود را #فدای قران و#اسلام و#انقلاب کنم آیا شما ناراحت نمی شوید اول کسی که جواب مثبت بهم داد مادرم بود.
🍃🍃
به روایت از یکی از دوستان:
#شهید در #حمله محرم شرکت #فعال داشته وجزء #آرپی جی زن ها بوده #اخلاق و#رفتار #شهید از نظر #انسانیت و#معرفت #بی نظیر بود.
🍃🍃
به #کوچکترین فرد #احترام قائل بود وهیچ موقع #حرف #ناپسندی به کسی نمی زد وبه افراد #مظلوم خیلی زیاد #احترام می گذاشت واز #مظلومیت ایشان #طرفداری میکرد.
🍃🍃
وهمیشه #تاکید میکرد که #احترام دوست واقوام وبرادر خود را داشته باشید که این احترامات وخوبیهابرای انسان به #جای می ماند واما آخرین مرخصی که #شهید آمد به مدت بیست روز بود.
🍃🍃
تعداد چند ساک از همسنگرانش که #شهید شده بودند به ایشان دادندتابرای خانواده #شهدا را ببردو تحویل خانواده آنها بدهد که یکی از ساکها از #شهدای شیراز بود که خود #شهید آن را بردشیراز.
🍃🍃
در همین روزها بود که مرتب به اقوام دور و نزدیک #سرکشی می کرد وصورتش خیلی #بشاش شده بود وهمیشه میگفت که من #شهید میشوم.
🍃🍃


#راوی‌همســـر
#شهیــــــد‌محمد‌حسین‌دهستانی


🔶ما تو این چند سال کمی که باهم زندگی کردیم.

🔶خیلی سختیها رو تحمل کردیم بیست روز بعد از ازدواج‌ #شهید راهی #جماران شد و #پاسدار #امام‌خمینیِ بت شکن ۹ ماه اونجا خدمت کرد.

🔶من بیقرار بعد از ۹ ماه آمد منو برد به دیدار #امام‌خمینی

🔶 واقعا بهترین لحظه عمرم بود موقعی که به دیدار #امام رفتم.

🔶زندگی ما همش #پنج سال بود پنج سالی که مثل یک #رویا بود خیلی زود گذشت ما خیلی زندگی #ساده ای داشتیم و اصلا به #مادیات اهمیت نمیدادیم .

🔶#شهید واقعا #مظلوم بود.

🔶#آرام و #کم‌حرف بود #قانع بود
#مهربان بود

🔶 اصلا فکر این #دنیا نبود #حرص مال دنیا رو نمیخورد.

🔶 تنها چیزی که براش #مهم بود لباس مقدس پاسداریش و امام و من و بچه هاش بود.

🔶واقعا #عاشق زندگیش بود.

🔶 یادمه #ماه‌رمضان وقتی #روزه میگرفتیم خیلی هوا گرم بود ما نه #کولر داشتیم نه #پنکه از طاقت گرم الهی من بمیرم همش میرفت تو حوض خونه خودشو #خنک میکرد.

🔶 اصلا یک بار هم از #خدا شاکی نبود
همیشه #راضی بود به رضای #خدا.

🔶از زندگیش وچیزی که برایم خیلی جالب بود و جگیرم منو میسوزوند.

🔶 این بود که موقع رفتن از #شهید پرسیده بودن الان که داری میری کاری نداری برای #خانوادت انجام بدیم گفته بودند:

🔶فقط دوتا کار برام انجام بدین اون هم با حقوق خودم

🔹 اول اینکه خانم من تازه زایمان کرده شیر خشک برای بچه ام ببرین چون اون موقع شیر خشک کوپنی بود.

🔹دوم اینکه کولر تو خونه ندارن حتما براشون ببرین که بچه هام گرما نخورن.


🔶کجاید ای #شهیدان #خدایی بلا جویان دشت #کربلایی 😭😭😭

⚫️ یا جعفربن محمدالصادق ... 🍃

پیرمــردی که عصـــا تکیــه گه قامت اوست
همه ی عـــرش خدا گریه کن غــربت اوست

گر چه خاکیست مزارش،حرمش قبله ماست
سرمه ی چشـم ملک ذره ای از تربت اوست

مذهبم جعفـــری و شیعـــه ی حیــدر شدنم
همــه مدیـــون روایــات پر از برکــت اوست

ولی افسوس که تنهــــا به خودش می پیچید
زهر شـد دردسر و هر نفسش زحمت اوست

حُــرمت موی سفیـــدش به خدا حفـــظ نشـد
شــرف و آبروی کعبــــه هم از حُرمت اوست

زهــــر هــــم شد سبب تشنگــــی لبهــــایش
روضه ی تشنگی شاه، در این ساعت اوست

مجلس روضه شــــده لحظه ی جان دادن او
چـــادر حضرت زهــــرا علــَـم هیئــت اوست

#مظلوم_وا_اماما_شهید_وا_اماما
#یا_امام_جعفر_صادق
#رضا_قاسمی
⭕️ این قسمت از وصیت نامه حاج قاسم دیوونم کرد: حضرت آیت الله خامنه ای را #مظلوم و #تنها می بینم. او نیازمند همراهی شماست....

🔻واقعا خاک بر سر ما.....
مادر بزرگوار #شهید_یوسف_داورپناه

من #مظلوم_ترین_مادرشهید هستم.
منافقین من و فرزندانم را اسیر کردند
من #تنها مادر شهیدم که منافقین بچه ام را جلویم سر بریدند شکم بچه ام را پاره کردند و #جگرش را دراوردند.

با ساتور بدن فرزندم را قطعه قطعه کردند💔 و من 24 ساعت با این بدن تنها ماندم و #خودم با دستم قبر کندم و کفن کردم و #دفن_کردم.

♨️بابت اقتدار و امنیت مان به چه کسانی بدهکاریم