🌹بسم الله الرحمن الرحیم
🌹📚وقتی که کوه گم شد
*
#قسمت_۲۵ *
#محمد_خطه:
#برادر_احمد، شما به من بگو، عاشق شدن جرمه؟ عاشقيت حرومه؟ به قرآنی كه تو سينه محمده اين چيزی كه توی دل من هست يه ريزه شيطونی نيست. دوست داشتن من پاك و پاكيزه اس؛ عين آب. اما نمی دونم چرا همه فك و فاميل و ايل و طايفه اش شمشير از رو بستن برای من، مادر و پدر بدبختم نفس نمی تونن بكشن بدون اجازه فاميل. اين وسط كی می سوزه و خاكستر می شه؟ من و اون.
ناگهان رزمنده ای نفس نفس زنان از در اتاق وارد می شود و خطاب به
#احمد می گويد.
رزمنده: ببخشيد
#برادر_احمد، برادر
#عسكری از بيمارستان پيغام داده كه بچه های مجروح نياز فوری به جراحی دارند و بايد اعزام بشن تهران، چيكار كنيم؟
صدای
#احمد: سريع بفرستين، سريع. رزمنده: با ماشين؟!
صدای
#احمد: نه، با هلی كوپتر، بی سيم بزنيد سنندج، هلی كوپتر بياد. رزمنده به سرعت بيرون می رود.
#محمد_خطه با رفتن رزمنده به
#احمد خيره می شود. به علامت تأسف سرش را تكان می دهد و با لحنی تلخ می گويد:
#برادر_احمد يه سيلی بزن تو گوشم و من رو از اتاقت بنداز بيرون. تو چقدر بی كسی؟! وسط اين اوضاع آشفته كه از همه طرف دارن
#مريوان رو می كوبن و آه در بساط نداری و با چنگ و دندون داری شهررو می چرخونی، منِ عوضیِ عاشق پيشه اومدم و دارم از عاشقيت می نالم... خوب چيكار كنم برادر؟ اين فكر و اين ماجرا من رو مثل خوره داره می خوره، به پيغمبر برام كاری نداره حرفهام رو قورت بدم و ادای مقدس ها رو در بيارم و جسمم اينجا باشه و دلم پيش اون، ولی چه خاكی به سرم كنم كه تو مارو اين جوری بار آوردی، خودت می خوای كه حرف دلم رو بهت بگم. تو رو به پيغمبر راست بگو؛ تو دلت از من بدت می آد، نه؟ پيش خودت می گی ببين برو بچه ها تو اين شهر بی صاحب دنبال خدمت به مردمن و اين ممد بی وجدان و بی عاطفه زانوی عاشقيت بغل گرفته و مثل بچه داره گريه می كنه؟ درسته
#برادر_احمد؛ تو دلت اينه؟...
#احمد سرش پايين است در حالی كه لبخند بر لب دارد می گويد: اگه بی عاطفه بودی كه عاشق نمی شدی...
#محمد_خطه: اين نامردی نيست كه تو اين الم شنگه
#مريوان و تير و تركشی
#ضدانقلاب، من فيلم ياد هندوستان كرده و واسه اون گريه می كنم؟
#احمد: گريه تو برای اينه كه چرا اون دختر خانم رو به تو نمی دن، اگه می دادن، تو خيالت راهت بود و يه قطره اشك هم نمی ريختی، می ريختی؟
#محمد_خطه: نه به خدا.
#احمد: پس آدم می تونه عاشق باشه و همسر آينده اش رو دوست داشته باشه و وسط كوه های
#مريوان مثل شير بجنگه.
#محمد_خطه: آره والله، اگه فك و فاميلش اين جوری نمی كردن، ديگه غصه ای نداشتم. سر كيف تر از همه بچه ها با اين نامردها می جنگيدم.
#احمد: ممدجون، دلی كه عشق رو نفهمه و عاشق نباشه، اون دل مريضه.
#مريوان، عشق به اين مردم و سامون، وگرنه عقل می گه برو دنبال زندگی و تحصيل و كسب و كار خودت، به تو چه به
#مريوانی ها ظلم می شه.
#محمد_خطه: پس احساس گناه نكنم؟
#احمد: احساس گناه كسی بايد بكنه كه عشق های ناپاك تو دلشه. برای تويی كه به عشق اين مردم آواره
#كردستان شدی و مثل همه آدم ها علاقه مند ازدواج با دختر خانمی شدی چه جای احساس گناه؟!
#محمد_خطه: با اين فكر مشغولم، چيكار كنم؟ همش وحشت اين رو دارم كه در غياب من، شوهرش بدن.
#احمد: مگه اونم خواهانِ تو نیست؟
#محمد_خطه: چرا احساس اون از من داغ تر و پاك تره. فقط پدر و مادرش گير فاميلن.
#احمد: درستش می كنيم. اگه زنده موندم، هفته ديگه با هم می ريم و خودم مادر، پدرش رو راضی می كنم.
#محمد_خطه گويی شوكه شده، ناباورانه از
#احمد می پرسد: يعنی...
#برادر_احمد! شما با من می آی كه پدر و مادرش رو راضی كنی؟!!
#احمد: آره مگه چيه؟
#محمد_خطه:
#مريوان چی؟
#حاج_احمد: چراغی كه به خونه رواست به مسجد حرومه، به مردم
#مريوان داره ظلم می شه، به تو هم كه كنار دست منی داره ظلم می شه، كمك به تو كمتر از كمك به مردم
#مريوان نيست، هست؟
#محمد_خطه: اون وقت، اگه بروبچه ها بفهمن، برای شما بد نمی شه؟
#حاج_احمد: مگه من به نظر بچه ها عمل می كنم؟... حالا خوب گوش كن برادرجان، عاشقی زخم خورده به امام حسين عليه السلام رجوع كرد و گفت يا اباعبدالله، خود شما می دونيد كه در رسم عرب، اگه پسر و دختری عاشق هم بشن، تا ابد خويشاوندان دختر اين وصلت رو حروم می دونن. حالا من، مدت هاست كه در سودای محبّتِ فلانی می سوزم و اون هم در محبّتِ من، اما به خاطر اين رسم قديمی، خويشاوندای اون دختر وصال مارو حرام اعلام كردن و به همين خاطر، تمام زندگی برام شده جهنم و هر لحظه آرزوی مرگ می کنم. يا اباعبدالله، اگه اين محبّت خطاست، کاری کنید که از قلبم بيرون بره؛ اگه خطا نيست، ياريم كنيد كه هيچ يار و ياوری ندارم.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد #بهزاد_بهزادپور 🆔️ @javid_neshan