#گدای_میخانهای شرف کوی خرابات عشق
ساقی مشکُوی خرابات عشق
ای تو همه هستیِ اندیشه ام
صاف کن ازدُردِ غَمَت شیشه ام
می کُشدَم مِنتِ رَنج خُمار
دست به دامان توام ، می بیار
تا نفسی تازه کنم از شراب
ذّره صفت از قدح آفتاب
آمده ام ای شاه که مستم کنی
مست ز صهبای اَلَستم کنی
دَر بُگشا ، جام بدست آمدم
بر حَرَمت باده پرست آمدم
اَجَرَک للّه به اقبال ما
لطف تو شد شامل احوال ما
بنده ات ای شاه سرافراز کن
دَر به رُخَم از کَرَمت باز کن
آمده ام مست و خرابم کنی
خادم
میخانه حسابم کنی
گر دهی از ساغر سیمینه ام
پاک و منزه شود آئینه ام
بر دَرت از دولت فرزانگی
سر دهم افسانه دیوانگی
مَحرم میخانۀ وحدت شوم
فارغ از اندیشۀ کِثرت شوم
ای حَرَمت مَهد خراباتیان
جام لبت شهد خراباتیان
گر ز یکی ساغر سیمینه گون
صاف شود سینۀ آئینه گون
باز ، درِ چشم شهودم شود
مَحو تجّلات، وجودم شود
از شرف جام تو مستی کنم
فخر به مستان اَلَستی کنم
سر دهم آوای اَنّا المستحَق
بر در
میخانه ز توفیق حق
نَعره زنان نغمه سرائی کنم
از دَر
میخانه گدایی کنم
غُلغُله در عالم خاک افکنم
هِلهِله در مُلک سِماک افکنم
در فکنم در دو جهان شور شین
رقص کنان نعره زَنم،یا حسین
گویمت ای شاه غلام تواَم
عاشق دیوانه نام توام
مست و خرابم ز می جام تو
شیفته ام شیفتۀ نام تو
ای گُل جان پرور باغ علی
مشعل دل ،چشم و چراغ علی
ای پدرت ساقی بزم اَلست
کز می اوست مستی هر می پرست
ساقی رِندان قلندر تویی
چون پسرساقی کوثر تویی
ای دو جهان بندۀ درگاه تو
بندۀ درگاه فلک جاه تو
گوهرتسلیم و رضا تاج توست
پادشهان بنده محتاج توست
حُکم خدائی است تو شاهی کنی
سلطنت از ماه به ماهی کنی
نَسل امامان از پُشت توست
دُرّ شرف خاتم انگشت توست
حُسن تو پیرایه باغ بهشت
کعبۀ دل ها زحضورت کِنِشت
گوشه چشمت گر اشارت کند
صومعه را کعبه عمارت کند
کفر از الطاف تو ایمان شود
مور ز لطف تو سلیمان شود
از نَفَس ات ای نَفَس معنوی
طالب اسلام شود عیسوی
از دَم اَنفاسِ مسیحا ی تو
بوسه مسیحی زند از پای تو
ای به سماوات شرف آفتاب
روی از این ذرّۀ کمتر متاب
مکتب تو مکتب صدق وصفاست
عشق تو منظوردل اولیاست
حلقه به گوش حَرَمت مشتریست
مِهرو مَه ازدولت توحیدریست
مَحو کمال تو ارسطـو شده
بر لب بام تو پرستو شده
فلسفة قتل تو آزادگی ست
رمزشرف،حکمت دلدادگی است
موج زند عشق تو درسینه ها
چون می بی دُرد در آئینه ها
ای تو طبیب اَلم و دَرد من
سُرخ کن از باده رُخ زرد من
دَرد من ازعشق ره آورد توست
زَردی رخسار من ازدَرد توست
جام جهان : کمترم آواره کن
چاره درد من بیچاره کن
ای تو حبیب دو جهان را حبیب
دَرد مرا جز تو که باشد طبیب
آمده ام بر دَرت از احتیاج
از کَرَمت دَرد مرا کن علاج
علّت این دَرد ز مهجوری است
نالۀ ((شبخیز)) از این دوری است
جان به فدای کَرَمت یا حسین
مُردم ازعشق حَرَمت یا حسین
گر چه به درگاه تو نالایقم
چاره چه باشدچه کنم عاشقم
سجده به خاک حرمت آرزوست
بوسه بجای قَدَمَت آرزوست
جانِ شریف پدر و مادرت
از سر الطاف ، بِخوان بَر درت
تا ز دلم حسرت آن بارگاه
گرددم از فیض نگاهت تباه
چشم امیدم همه بر دست توست
چون قلم عاطفه دردست توست
#مرحوم_شبخیز https://telegram.me/ganjine5