درازبهدرازِ یک درخت کریسمس، کف لختی آشپزخانه خابیده بودم. روی سرامیک. جنینشکل. در زمستان. چه خاب مستی. چه خابهای مستی. من آدم مستیام؟
دیشب خاب نداشتهام. امروز پاتیل بودهام و تلوتلو خوردهام. کلهام پر از درخت کریسمس است. درختهای رهاشده و درازکشیده. کنار هر کدام، آدمی، با پالتو کوتاه مشکی. در خود جمع شده. مثل کاغذهای سیاهشدهی گوشه کنار اتاقم.
چه خری بودم توی آن خاب.
عین خیالم نبود که آنجا کف آشپزخانه است، لخت است، سرد است، نزدیک به ظرفشویی است و من از بوی ظرفشویی بدم میآید.
الان ماندهام که: خودم بودم؟ نکند من نبودم؟
کلهام پر از درخت کریسمس است.
لحظهیی که از خاب پریدم؛ سرد بود، توی خودم جمع شده بودم، ترسیده و آشوب بودم و کم مانده بود بزنم زیر گریه. چرا نزدم؟ چرا حس کردم آن گوشهی اتاقم، کنار کمد کاغذهایم، یک درخت کریسمس دارم؟
«یه خبراییه». توی خابم، مستی تلوتلوخوران، بشکن میزد و میگفت خبراییه.
بیدار شدم و خبری نبود. «زندگی من خبری ندارد، زندگی من خبری ندارد، زندگی من...»
فرق ما چیست؟
او لوطی و بشکنبزن و کلاهبهسر و سرخوش و رقصان. من دربهدر و پریشان و مضطرب و رقصان. خب؟ فرق ما چیست؟
انگار تونلی باشد مارپیچ، پوشیده از درختهای کریسمس، که من و لوطی، مست و پاتیل، تلوتلوخوران، طیاش کرده باشیم با قر، با قر و مستخند، با قر و هقهای آلوده به اضطراب و وحشت. «کاش هر روز همین باشد. کاش هر خاب و هر بیداری همین باشد. مست. مست و گریان، مست و خندان.»
کم از این هم نیست.
مست مینویسم و از یادم میپرد آنچه نوشتهام. مست آرزو میکنم. مست میخاهم. مست میگویم. و این کانال هشیاری مستانهی من است. حافظهام. فیلمم. صدایم. قرم.
الهه نصیری
@elahebaseda