معمایی که معنا میطلبد
چرا کپیرایتینگ؟ چرا میخاهم کپیرایتر باشم؟ تبلیغات برایم چه معنایی دارد؟ برابر با کدام کلمه است؟
«همان خوابِ آبیِ زیبایی که میخواستی بروی جلو، جلوتر، و از آن دروازه، از زیرِ آن طاقنما با مُنحنیهایِ آرامشبخش و مهربانش بگذری تا برسی به خُنکایِ دلانگیزِ دریاچه و در مِهِ آبی آن گُم شوی.
و من هر بار میرفتم و گم میشدم و مدّتی بعد، ناخواسته، میآمدم بیرون؛ برمیگشتم به این دنیا...»*
همان خاب آبی. همان دنیایی که معماست، که صدا میزند تو را. که شوق داری بروی جلو، جلوتر، در مه آبی آن گُم شوی، ولی به خودت میآیی و میبینی: بیرون از آن دنیا، ایستادهیی، و با تردید میپرسی: واقعن قلب من برای آن خاب رنگی میتپد؟
واقعن قلب من برای آن خاب رنگی میتپد؟
هر چقدر هم شیفته، دلیلهایت را گم میکنی، اگر بیرون از آن دنیا ایستاده باشی.
هر چقدر هم شیفته، دلیلهایم را گم میکنم، اگر بیرون از آن دنیا ایستاده باشم.
و حالا که میپرسم، بیرون از دنیای شوقبرانگیزم نیستم. سه هفته است که «تبلیغات» شده موضوع مشترکمان. هر جمعه جلسه برگزار میکنیم و با گزارش تجربهی شخصیمان، به علاقهی مشترکمان معنا میبخشیم.
الهه نصیری
*از «خواب آبی و کلاغها» ناصر زراعتی
@elahebaseda