ماست سیاه

Канал
Логотип телеграм канала ماست سیاه
@blackyogourtПродвигать
101
подписчик
خودم می‌دونم املای صحیح yogurt اینه!
اولین بار بود می‌رفتم بدرقه‌ی کسی. سخت بود و در عین حال شیرین. از طرفی باید خودتو شاد نشون بدی که اوقاتشو تلخ نکنی دم رفتن. از طرفی دلت آشوبه و غمگینی؛ چون سفر مساویه با دوری.

#صائب_تبریزی می‌فرماید:

ندیدم روزِ خوش تا رفت دامانِ دل از دستم
که در غربت بُوَد هر کس عزیزی در سفر دارد

منتظر می‌مونم در غربت...

@blackyogourt
Forwarded from تنهاییِ لیلا (L e y l a)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این انیمیشن‌رو خییییلی دوسدارم. چقدررر احتیاج دارم کسی این‌حرفارو توو گوشم زمزمه کنه:

"احتمالا وقتی دردا حمله می‌کنن بهت
من خیلی دور از توأم
زیرِ دردای خودم!

احتمالا وقتی از درد میفتی رو زانوت
من خیلی دور از توأم
روی زانوی خودم

فقط یادت نره
تو واینسادی یه نفره
یکی داره شبیه خودت
از این کوه و دره میگذره

منو یادت نره ..."

انسان هرچقدرم قوی باشه باز در برهه‌ایی از زندگیش واقعا احساس نیاز می‌کنه کسی دستشو بگیره و همراهیش کنه تا فشار ِ زندگی (مخصوصا توو مملکت ما) کمرشو خم نکنه، تا استرس وجودشو له نکنه. همیشه حواستون به عزیزان‌تون باشه. گاهی اصن نمی‌خواد کار بزرگی انجام بدین، گاهی میان اینهمه آشفتگی فقط یک کلمه از طرف شما می‌تونه نزدیک‌ترین آدم به شمارو سرپا نگه داره، فقط یک کلمه‌ی بامحبت یا یک نگاه ِ از سر مهر یا یک حرکت ِ مهربانانه ...
از هم دریغش نکنید ...
این‌روزا حواستون بیشتر به همدیگه باشه 🌱



_شرح ِ ویدئو: انیمیشن ِ Sinking Feeling
شرح ِ موسیقی: ترانه‌ی "احتمالا وقتی" از گروه ِ "او و دوستانش"
توی ماشین نشسته بودیم. در راه برگشت به خانه‌هامان بودیم. نزدیک بودیم تقریبا. بی‌هوا توی گوشم گفت: «تو خیلی قشنگی». تو بگو اگر یک قلم آرایش کرده بودم. گل از گلم شکفت. خندیدم. از آن خنده‌ها که لپ‌هام باد می‌کند. نه‌که اولین بار باشد این را بهم گفته باشد؛ نه. بلد است کجا چه بگوید. آدم چطور می‌تواند یک جمله‌ی ساده و تکراری را هربار طوری قشنگ بگوید که مخاطب از شنیدنش قشنگ شود؟ خیلی سخت است بخدا. کاش ازش بخواهم یادم بدهد.
رسیدم خانه‌. نگاه انداختم به خودم توی آینه. واقعا قشنگ شده بودم؛ آن هم منی که همیشه احساس می‌کنم خیلی زشتم. بخدا هنر می‌خواهد و او خیلی هنرمند است که می‌تواند با یک جمله قشنگم کند؛ بدون سرخاب و سفیداب‌.

@blackyogourt
به نظرم اعتماد بلای خانمان‌سوزه و نه اعتیاد. بهش گفتم بمون تا من برگردم. هیچی نگفت. من گفتم وقتی چیزی نمی‌گه یعنی رضایت داده که بمونه. خیلی آروم نشسته بود روی میز. رفتم. همین‌که سرم رو چرخوندم، قل خورد افتاد زمین. این جواب اعتماد من نبود آقا/ خانم تخم‌مرغ. من فکر می‌کردم تو دیگه بزرگ شدی و می‌تونیم مثل دو تا موجود بالغ با هم صحبت کنیم؛ تو عهد بسته بودی باهام. دیگه مطمئن شدم نباید به هیچ‌کس و هیچ‌چیز اعتماد کرد. #وحشی_بافقى یه چیزی می‌دونسته که گفته:

ای بی‌وفا برو که بر این عهدهایِ سست
نی اندک اعتماد، که هیچ اعتماد نیست

@blackyogourt
Forwarded from Prague | پِراگ
سالی یک‌بار خواهرم چمدانش را پر از سوغاتی می‌کند و از آن سر دنیا می‌آید پیشمان. چند هفته می‌ماند و بعد چمدانش را با سوغاتی‌هایی که برایش خریده‌ایم پر می‌کند و می‌رود.
در فاصله‌ی میان این پر و خالی شدن چمدانش، ما هم لباس خوشبختی‌مان را می‌پوشیم؛ مبادا وقتی برگشت نگران حال و روز ما بماند. او هم تمام این چند هفته را می‌خندد؛ مبادا وقتی برگشت ما نگران حال او بمانیم.
این چند هفته که او اینجاست ما خوشبختیم، او که می‌رود لباس خوشبختی را در‌می‌آوریم و می‌گذاریم در کمد تا سال بعد.
از پشت تلفن راحت‌تر می‌شود دروغ گفت.

@prague7
Blue Cold Room 05
DialogueBox
04:49

+ چته تو؟ چرا این‌جوری افتادی به جون خودت؟
- خوبم من.
+ خوبی که می‌خواستی بمیری آره؟
- والا هرچی خوب من دیدم مرده بود. تو خودت تاحالا اصلا زنده خوب دیدی؟ زنده‌ها بالاخره یه گیر و گرفتی دارن دیگه.

@blackyogourt
به ما گفته بودن دودوتا می‌شه چارتا. مام چشم‌بسته قبول کرده بودیم. الان توی سن ۳۵ سالگی، دودوتا رو زدم توی ماشین حساب، جوابش نشد چهار. چارچوب باورهام فروپاشید اصلا. نکنه هرچی یادمون دادن دروغ بوده؟ من الان به کجا شکایت برم؟
سر صبحی داشتم آسمونو نگاه می‌کردم ببینم کجاش سوراخه پس. دیدم یه‌تنه پوشیده است. بعد هی می‌گن چرا بارون نمیاد. بابا اون بارون راه خروج نداره. مگه ما راه خروج داشتیم و بازم نرفتیم؟ تو اگه می‌تونستی بری، می‌موندی اینجا؟ این سوالو داشتم از خودم می‌پرسیدم. اومدم یه دودوتا چارتا کنم بلکه به نتیجه برسم، یادم افتاد که به ما گفته بودن دودوتا می‌شه چارتا؛ ولی نشد. اما مگه من آدمِ درس گرفتن از زندگی‌ام؟ نه والا. من مال این مسخره‌بازیا نیستم. مگه من عاقلم اصلا؟ زبونتو گاز بگیر.
خیز برداشتم واسه پذیرفتنِ حقیقتِ دروغ بعدی که چشم‌بسته قبولش کنم. اصلا لذتی که در چشم‌بسته قبول کردن چیزای نادرست هست، توی هیچ‌چیز دیگه‌ای نیست؛ اگه باور نداری خودت ماشین حسابتو امتحان کن.

@blackyogourt
شده تاحالا لیست آهنگاتون رو پخش کنید و یهو برسید به یه موسیقی که دیگه دلتون نیاد بی‌خیالش بشید و بعد اون آهنگ رو بذارید روی تکرار؟ از اون آهنگا بفرستید اینجا لطفا.
Jasad
Reza Yazdani
دنبال کرد خیلِ غم‌ات، اهلِ درد را
من ناتوان‌تر از همه بودم، مرا گرفت

@anne_channel
یه سوالی یادم اومد که همیشه توی ذهنم پرسه می‌زنه. چرا غمگین شدن خیلی راحته ولی خوشحال شدن نه؟‌ ببین مثلا توی اوج خوشحالی، خیلی راحت می‌تونی دستت رو دراز کنی و چنگ بزنی به یه خاطره‌ی وحشتناک و گند بزنی توی عیش و نوشت. ولی چرا نمی‌تونی توی اوج تاریکی و سیاهی، یه خاطره‌ی خوب رو سوا کنی و بنشونی جلوت و زل بزنی توی چشماش تا حالت خوب بشه؟ به جغرافیامون بستگی داره؟ یا کلا روالش همه‌جا همینه؟

@blackyogourt
داد زد:‌ ممد! سیب‌زمینی. شخصی (که طبیعتا باید اسمش محمد بود) با یک کارتن سیب‌زمینی روی دوشش آمد سمت سیب‌زمینی‌های درشتی که باقی مانده بودند. ریزترهایشان را قبلا انتخاب کرده و به خانه برده‌ بودند مردم. درشت‌ترهایشان مشتری نداشتند. به پیرمردی که آنجا بود گفتم: جدید هم بیاره فرقی نداره. همین‌قدر درشته باز. محمد احتمالی، سیب‌زمینی‌ها را ریخت روی طبق و بله؛ همه‌شان درشت بودند. یک‌چیزی یاد گرفته‌ام از تره‌بار رفتن. آن‌هم اینکه باید میوه‌ها یا سیب‌زمینی و پیاز و اینها را دست‌چین کنم و زیر لب غر بزنم که ای بابا این‌ها که همه‌شان آشغال‌اند. انگار رسمش همین است؛ این‌که شش تا سیب‌زمینی را برداری،‌ بررسی کنی، سری به نشانه‌ی تاسف تکان بدهی و هفتمی را بیندازی داخل کیسه‌ی پلاستیکی. من که نفهمیدم این دیگر چه ادایی است؛‌ ولی برای این‌که فرقی با بقیه نداشته باشم و نشان بدهم که من هم از این نکات سرم می‌شود، همان رفتار را تکرار می‌کنم. دارم یاد می‌گیرم زندگی کنم و زندگی انگار که مثل ته‌مانده‌ی سیب‌زمینی‌ها پر از خاک باشد، دارد حلقم را آزار می‌دهد. به سرفه‌ افتاده‌ام و نمی‌دانم چه دوایی خوب است. کمی سیانور، مرگ موش یا؟

مارک استرند شعری داشت که دقیقش خاطرم نیست ولی همچین چیزی بود: من به مرگ فکر نمی‌کنم؛‌ مرگ است که به من فکر می‌کند. حالا من به مرگ فکر می‌کنم و قادرم سیب‌زمینی را ربط بدهم به مرگ. قادرم زندگی را پیوند بدهم به مرگ. قادرم همه‌چیز را به نیستی ختم کنم. کاش قدرتم در عمل هم اینقدر برجسته بود!

@blackyogourt
ما نشسته بودیم یه‌‌جایی که زیر پامون قیر تاریکی بود (دارم دروغ می‌گم. توی عکس این‌طور به نظر می‌رسه ولی واقعیت اینه که کلا ارتفاعم تا سطح زمین دو متر هم نبود. به روم نیارید). اگه باورتون نمی‌شه عکسشو ببینید. دروغ نمی‌گم. بعد سرمون رو چرخوندیم بالا دیدیم عه، اون گردالی گوشه‌ی آسمون چی می‌گه؟ ما چار ساعت اونجا نشستیم و ماه داشت میومد توی یقه‌مون. اینقدر بهمون نزدیک شد که دیگه نورش نمی‌ذاشت چیزی رو ببینیم. ما تاریکی رو دوست داشتیم. ماه ما رو دوست داشت. عجب تناقضی. چی دارم می‌گم؟ چی داری می‌خونی؟
سر صبحی به بچه‌م می‌گفتم چقدر دلم می‌خواد مثل این هنرمندا یهو بزنم زیر همه‌چی و برم واسه خودم یه گوشه‌ی دنیا یه غلطی بکنم. چقدر موسیقی‌دان و نوازنده و خواننده بودن که الان شهرتشون گوش فلک رو کر می‌کنه ولی خیلی بدبختی کشیدن. پاره شدن. زدن زیر همه‌چی. دلم زدن زیر همه‌چی می‌خواد. راستی، ماه در میاد که چی بشه؟ قراره عزیز کسی بشه؟ ما بی‌خبریم.

@blackyogourt
Forwarded from آن
بله، مردن خیلی ساده‌ست. تو یه لحظه همه‌چی متوقف می‌شه، تموم می‌شه. چیزی که سخته تماشای مرگ آدمای اطرافته، چون مجبوری با این حقیقت زندگی کنی که اونا رفتن، تو هنوز این‌جایی و هرکاری می‌تونستی برای نگه‌داشتنشون نکردی. چیزی که باید ازش بترسی مرگ نیست، زنده بودنه.
Audio
خیلی غریبی واسه من...

@blackyogourt
Forwarded from تنهاییِ لیلا (L e y l a)
_ از صبح تا شب چه می‌کنی؟
+ طاقت می‌آورم ...
Now You Can Sleep
Crows in the Rain
برای وقتی که -برای- آخرین بار می‌خوابیم...

دلم می‌خواست پیانو داشته باشم. قبل‌ترش دلم می‌خواست بلد بودم چطور ناز کمانچه را بکشم. راستش خیلی قبل از این‌ها دلم می‌خواست بخوانم. داشتم فکر می‌کردم دیگر چه چیزهایی دلم می‌خواهد. فکرم به هیچ‌چیز جز پول نرسید. حتی در احساساتی‌ترین لحظات زندگی‌ام هم باز پول را مرهم و درمان همه‌چیز می‌دانم. خیلی وقت‌ها حتی عمدا بحثش را راه می‌اندازم که حرصم را سر مخالفان این مسئله خالی کنم. اگر پول داشتم که دیگر این‌همه چیز دلم نمی‌خواست. همه را گرفته بودم. پیانو گرفته بودم. تو بگو اصلا یک گوشه خاک می‌خورد؛ مهم نبود که. همین که می‌داشتمش کافی بود. برای من بود. این‌ها را داشتم می‌نوشتم همین الان پلی‌لیستی که در حال پخش بود چرخید و رسید به یک قطعه‌ی پیانو. انگار که مثلا دهن‌کجی کند و بگوید دیدی مرا دلت می‌خواست؟ دیدی نداری‌ام؟‌ زندگی همین‌ است‌ها؛ خود خودش است اصلا. باز هم #اسیر_شهرستانی دست گذاشت روی نقطه‌ی حساس ذهنم و پرسید:

فردا جوابِ حسرتِ ما را که می‌دهد؟

موسیقی را از دل‌خواه‌ترین کانال دنیایم برداشته‌ام.

@blackyogourt
یکی هست خیلی گوش می‌ده. خوب گوش می‌ده. بلده گوش بده. من فکر می‌کردم بلد نیستم حرف بزنم واسه کسی. ولی فهمیدم کسی نبود بهم گوش کنه. کاش همه یکیو داشته باشن که بهشون گوش کنه. حرف‌ها رسوب نشه توی دلشون. من همیشه گوش کردم. از وقتی یاد گرفتم حرف بزنم، تصمیم گرفتم به جاش گوش کنم. حالا یکی هست خیلی گوش می‌ده. قشنگ گوش می‌ده. کسی هست قشنگ بشنودتون؟ اگه آره که بابا خیلی خوش‌به‌حالتونه.

@blackyogourt
با اون انرژی‌ای که صرف می‌کنم تا بقیه نفهمن چمه، می‌شه چندتا نیروگاه رو سرپا نگه داشت.

@blackyogourt
Telegram Center
Telegram Center
Канал