به ما گفته بودن دودوتا میشه چارتا. مام چشمبسته قبول کرده بودیم. الان توی سن ۳۵ سالگی، دودوتا رو زدم توی ماشین حساب، جوابش نشد چهار. چارچوب باورهام فروپاشید اصلا. نکنه هرچی یادمون دادن دروغ بوده؟ من الان به کجا شکایت برم؟
سر صبحی داشتم آسمونو نگاه میکردم ببینم کجاش سوراخه پس. دیدم یهتنه پوشیده است. بعد هی میگن چرا بارون نمیاد. بابا اون بارون راه خروج نداره. مگه ما راه خروج داشتیم و بازم نرفتیم؟ تو اگه میتونستی بری، میموندی اینجا؟ این سوالو داشتم از خودم میپرسیدم. اومدم یه دودوتا چارتا کنم بلکه به نتیجه برسم، یادم افتاد که به ما گفته بودن دودوتا میشه چارتا؛ ولی نشد. اما مگه من آدمِ درس گرفتن از زندگیام؟ نه والا. من مال این مسخرهبازیا نیستم. مگه من عاقلم اصلا؟ زبونتو گاز بگیر.
خیز برداشتم واسه پذیرفتنِ
حقیقتِ دروغ بعدی که چشمبسته قبولش کنم. اصلا لذتی که در چشمبسته قبول کردن چیزای نادرست هست، توی هیچچیز دیگهای نیست؛ اگه باور نداری خودت ماشین حسابتو امتحان کن.
@blackyogourt