ذره ذره شرنگی شرحه شرحه شوکران مینوشمت بیتعزیت بر خویش با بیرقی افراشته بر چکادِ هور که در کوچ از خود و عزیمت در تو مرگ صراحیِ نوریست به جاودانه زیستن در سور مینوشمت و میدانم نخستین دیدار آخرین لحظه از زندگیست
ذرهای اندوه تو از هر دو... عالم خوشتر است... هرکه گوید نیست دانی... کیست آن کس کافر است... کافری شادی است... و آن شادی نه از اندوه تو... نی که کار او ز اندوه... و ز شادی برتر است...