و اگر نشنوی به تو خواهم شنواند حماسهی سماجتِ عاشقت را زیرِ پنجرهی مشبکِ تاریکِ بلند که در غریوِ قلبش زمزمه میکند: ـ شوکرانِ عشقِ تو که در جامِ قلبِ خود نوشیدهام خواهدم کُشت. و آتشِ این همه حرف در گلویم که برایِ برافروختنِ ستارگانِ هزار عشق فزون است در ناشنواییِ گوشِ تو خفهام خواهد کرد!
و در تنگنای شب های بی پایان دلم واژه ایی از جنس تو میخواهد چیزی ست در تو که مرا به جاهای دور میبرد به حضور سبز دستانت چیزی ست در توکه خالی میکند این دلواپسی های مطلق را...
و این جهان گذرنده را خلود نیست و همه بر کاروانگاهیم و پسِ یکدیگر میرویم و هیچ کس را اینجا مقام نخواهد بود چنان باید زیست که پس از مرگ دعای نیک کنند...
و گاهی قشنگ ترین ترانه ی جهان،همان ترانه ای ست که تو با مداد رنگی چشم های قشنگت هزاران دوستت دارم را روی رخساره ی مژه هایم بی صدا عاشقانه نقاشی می کنی و من در طنینِ آهنگِ قلبم تو را فریاد فریاد بی صدا دوستت می دارم...