فلسفه و هنر

#خود
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و هنر
@art_philosophyyПродвигать
1,95 тыс.
подписчиков
1,01 тыс.
фото
622
видео
26
ссылок
◽#هنر اگرچه نان نمیشود اما شراب زندگیست❤ ◽که میشود وسط وان دچار #فلسفه شد که زیر آب رفت واقعأ خفه شد ◻️نتیجه آمیزش #فلسفه و #هنر زیباییست هبوطِ زیبایی در دنائت دنیا شگرفترین تضاد عالم است که سبب عصیان است و عصیان گرچه پلید، مسبب تعالیست... «هنر اول»
فلسفه و هنر
▪️روانکاوی و فلسفه؛ هگل، شوپنهاور و فروید @art_philosophyy
▪️روانکاوی و فلسفه

#کاهل_هورن از دیدگاه هگل و شوپنهاور به تحلیل فروید میپردازد.


▫️با لحنی آزرده پرسید: «چرا اینو می خونی؟»

به آرامی کتاب را زمین گذاشتم و سعی کردم که آرام به نظر برسم. طشتم از بام افتاده بود. بهترین راهکار، پرداختن بی درنگ به موضوع و رفتار به‌ دور از دستپاچگی بود. منظورم این است که دلیلی برای شرمنده شدن وجود نداشت، مگر نه؟

بهتر توضیح دهم، عمل خجالت آوری که در حین ارتکاب آن دستگیر شده بودم، تماشای پورنوگرافی نبود، هرچند که حالت بهت زدۀ شاکی (مشاهده گر من) به گونه ای بود که انگار جرمی همان قدر سنگین را کشف کرده است، بلکه کتاب تمدن و ملالت های آن از #زیگموند_فروید بود. شاکی ماجرا نیز، هم شاگردی دورۀ فلسفه بود؛ دوره ای که در حال گذراندن آن هستم.

با کنجکاوی پاسخ دادم: «منظورت چیه؟»

▫️خب، منظورم اینه که ثابت شده همۀ نظریّه هاش اشتباه هستن، مگر نه؟ اینکه عاشق مادر خودت بشی و چیزای دیگه. نظریّه هاش چرند هستن.

بدون هیچ غرضی پرسیدم: «هیچ کدوم از کتاباش رو خوندی؟»

▫️چرا این کارو بکنم وقتی ثابت شده که همشون اشتباهن!



کسی که هرگز آثار فروید را نخوانده باشد، ممکن است تجربۀ مشابهی داشته باشد. به نظر می رسد که این دیدگاه رایجی باشد که می گوید نظریّه های فروید دیگر مقبول نیستند: این نظریّه ها باطل شده اند و پایه ای در عقل متعارف ندارند.

از یک نظر، می توان فروید را قربانی موفقیتش دانست. نظریّه های او بخشی از واژگان روزمرۀ ما شده است: لغزش های فرویدی، مقاومت، عقدۀ ادیپ. با این وجود، عمومیّت پیش گفته، به کاهش نظریّه های او به بخش های محدودی منجر شده است؛ انگار گرفتار شدن کودکان در دام عشق مادر تمام نظریّۀ فروید است. بدون شک فروید در مورد پاره ای موضوعات اشتباه کرده بود. در واقع، خطا کردن ویژگی مشترک او و کثیری از اندیشمندان بزرگ دیگر است، ولی این بدان معنا نیست که ما مجبوریم برای غسل طهارت، خود را در رودخانه غرق کنیم.

برخی فروید را در کنار کپرنیک و داروین ، یکی از مهم ترین شخصیت های تاریخ بشری می دانند. مدعای پیش گفته بر این مبنا مطرح شده است که این اندیشمندان با نشان دادن اینکه ما انسان ها آن قدرها هم که فکر می کنیم مهم یا قدرتمند نیستیم، پایه های اندیشۀ بشری را به لرزه درآوردند. کپرنیک می‌گفت که ما مرکز جهان نیستیم، بلکه صرفاً ساکنان تکّۀ دیگری از سیّاره ای هستیم که به دور خورشید می چرخد. داروین میگفت که ما مخلوقات نظر کرده و ویژه ای بر سیّاره مان نیستیم، بلکه مانند بقیۀ گونه ها از طریق مجموعه رخدادهایی تکامل پیدا کرده ایم. درنهایت، فروید میگفت که ما کنترل منطقی آگاهانه ای بر سرنوشت مان نداریم، بلکه توسط نیروهای ناآگاه خارج از کنترل مان رانده می شویم. بنابراین لازم است که پیش از انداختن فروید در رودخانه، دست کم او را مطالعه کنیم.

یکی از دشواری های درک ارزش نظریّه های فروید این است که زبان شبه علمی او به‌ سادگی به تجارب ما ارتباط پیدا نمی کند. وقتی توصیف فروید از احساسات عاشقانه را می خوانیم، فهم آن برایمان سخت نیست: واژۀ #عشق بیش تر به حوزۀ رابطۀ خالص لذّت ایگو با ابژه معطوف می شود، درنهایت به معنای دقیق تر، خود را به ابژه های جنسی و همچنین ابژه هایی می چسباند که نیازهای رانه های جنسی والاییده را ارضا می کنند.
من نمی توانم فروش شمار کثیری از رمان های میلز و بون را باور کنم!

بااین وجود، اگر از چشم انداز #فلسفی به نظریّه های فروید نگاه کنیم، شاید بتوانیم فهم بهتری از او به دست آوریم. در واقع، با این کار متوجه می شویم که نظریّه های فروید آن قدر هم مناقشه انگیز، انقلابی یا بدیع نیستند.

می توانیم دریابیم که پروژۀ فروید تلاشی برای پاسخ گویی به یکی از پرسش های کلاسیک فلسفه است: رابطۀ میان #خود و #جهان چگونه است؟

گئورگ ویلهلم فریدریش #هگل و آرتور #شوپنهاور دو فیلسوفی بودند که کوشیده اند تا بدین پرسش پاسخ دهند. با مطالعۀ فلسفۀ آنان می توانیم دریابیم که دو مفهوم محوری فروید، عقدۀ ادیپ و ضمیر ناآگاه تلاش برای پاسخ گویی به این پرسش بنیادی است. همچنین از چشم انداز این فلسفه ها، می توانیم بفهمیم که هردوی آنها به مسائلی پرداخته اند که فروید بعداً در روانکاوی طرح ریزی کرد.


@art_philosophyy
ادامه🔻
فلسفه و هنر
▪️امانوئل لویناس فیلسوف فرانسوی معتقد به اخلاق به مثابه فلسفه اولی @art_philosophyy
▪️امانوئل لویناس فیلسوف #دلواپسِ دیگری

به اقرار اهل نظر، بزرگترین چالش قرن ۲۱ درک #دیگری است. این درک دیگری مستلزم عشق به «دیگری» و تغییر در درک ما از #خود است. و این دقیقاً همان چیزی است که امانوئل لویناس در فلسفه #دگربودگی خود به دنبالش است.

بدون شک #لویناس از برجسته ترین فیلسوفان اخلاق و آوانگارد قرن بیستم است. وی با قرائتی اگزیستانسیالیستی به خوانش فلسفه اخلاق (ethique) می پردازد.
هنر لویناس دراین است که «دیگری» را در مرکز توجهات قرار داد و به آن ارزشی اخلاقی ـ دینی بخشید. به این اعتبار فلسفه او را فلسفه «دگربودگی» نامیده اند. لویناس حوادث قرن اخیر همچون جنگ، یهودستیزی، برخورد تمدنها و... را ناشی از غفلت از «دیگری» می داند. دیگری که بدل به «چهره ای بی چهره» شده است. به قول او تنها، «شر و بدی» بی چهره است.
«چهره» و «دیگری» دو مفهوم کلیدی در فلسفه لویناس هستند که معنا و مفهومی خاص دارند. او در زمانی فلسفه «دگربودگی» و #عشق_به_دیگری را ارائه می کند که میلیونها انسان هم عصرش قربانی #نفرت از دیگری هستند.

فلسفه اخلاق و الهیات فلسفی لویناس، انسان امروز را به سوی دگراندیشی، صلح و توجه به «هستنده» و نه «هستی» دعوت می کند.
لویناس آثار متعدد و قابل توجهی دارد. از جمله: «از هستی تا هستنده» یا «از وجود تا موجود»، «زمان و دیگری»، «کلیت و نامتناهی» و «فراسوی بودن».

تاکنون هیچ اثری به غیر از کتاب از «وجود به موجود» از وی به فارسی ترجمه نشده است. اما فارسی زبانان با این فیلسوف اخلاق فرانسوی ناآشنا نیستند و وی را از طریق مقالاتی که درباره وی و فلسفه اش نگاشته شده می شناسند: به عنوان فیلسوفی که همیشه «دلواپس دیگری» است.

#امانوئل_لویناس درسال ۱۹۰۶ در خانواده ای یهودی در لیتوانی متولد شد. در آن زمان لیتوانی بخشی از امپراتوری روسیه محسوب می شد. امانوئل در کودکی به آثار نویسندگان روسی ای چون گوگول، داستایوفسکی و تولستوی علاقه نشان داد. در سال ۱۹۲۳ به فرانسه آمد و برای تحصیل فلسفه به دانشگاه استراسبورگ رفت. استراسبورگ نزدیک ترین شهر فرانسه به لیتوانی بود. تحصیل دراین دانشگاه موجب دو اتفاق تازه برای وی شد که هریک افق جدیدی را در زندگی و اندیشه او به وجود آورد.
اول آشنایی و دوستی با #موریس_بلانشو، نویسنده و منتقد ادبی فرانسوی، که باعث آشنایی لویناس با آثار نویسندگان فرانسوی ای چون پروست و والری شد.

لویناس درمورد دوستی اش با بلانشو می گوید: «چیزی درونی و عمیق ما را به سوی هم می کشاند و مطمئناً این تنها به دلیل یهودیت هردو ما نبود هرچند که مضامین یهودیت در شکل گیری افکار و آثار هردوی ما بسیار نقش داشته است. بلانشو به طرز عجیب و عمیقی زندگی را بی واسطه می دید و این مسأله مرا جذب او کرد.
این دلبستگی به بلانشو تاجایی بود که لویناس کتاب «درباره موریس بلانشو» را نگاشت.
اتفاق دیگر، آشنایی با فلسفه #برگسون بود که سخت او را متأثر کرد و تا مدتها افکارش را تحت الشعاع قرارداد. اما آشنایی با برگسون و فلسفه فرانسه عطش دانستن او را برطرف نکرد و این بار برای شناخت جهان فلسفه آلمان، درسال ۱۹۲۹ به آن سرزمین سفر کرد و در کلاسهای پدیدارشناسی #ادموند_هوسرل شرکت نمود و رساله دکتری خود را زیرنظر او با عنوان «نظریه ادراک در پدیدار شناسی هوسرل» نگاشت. و در همین دوران بود که کتاب «هستی و زمان» هایدگر را کشف کرد و سخت متأثر از آن شد. به گفته خود او این کتاب مسیر حیات فلسفی من را عوض کرد. (هرچند که بعدها تفکری انتقادی نسبت به آن پیدا کرد و به نقد رادیکال هستی شناسی هایدگر پرداخت).
بدین ترتیب فلسفه #تکامل_اخلاق برگسون، پدیدارشناسی هوسرل و هستی شناسی هایدگر شوک بزرگی در او ایجاد کردند و در آغاز راه، آبشخور، تفکر فلسفی وی شدند.

لویناس پس از بازگشت از سفر آلمان به فرانسه، شروع به نوشتن مقالاتی درباره فلسفه پدیدارشناسی هایدگر و هوسرل کرد و به ترجمه آثار این دو متفکر آلمانی پرداخت. ترجمه #تأملات_دکارتی_هوسرل حاصل همین دوران است. در واقع فرانسویان از طریق مقالات و ترجمه های لویناس بود که با فلسفه پدیدارشناس هایدگر و بویژه هوسرل آشنا شدند. در ابتدا لویناس چنان شیفته این دو فیلسوف بود که خود را به لحاظ روش شناختی و شیوه تفکر فلسفی پدیدارشناسی می دانست. پدیدارشناسی به عنوان شیوه تفکری که به وسیله آن می توان به جهان و درباره جهان اندیشید. به باور لویناس پدیدار شناسی اندیشیدن به جهان خارج از سوژه است. پدیدارشناسی بازگشت به ذات و خود پدیده است. در جنگ جهانی دوم، لویناس به عضویت ارتش فرانسه درآمد اما خیلی زود اسیر نازی ها شد و خانواده اش نیز طی جنگ کشته شدند.


@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺بخش اول

▪️مارتین هایدگر می‌پرسید: چطور می‌توان در جهان سکونت کرد؟

(هایدگر معتقد بود در برابر سیل بی‌امان #تکنولوژی تنها خدایی می‌تواند ما را نجات دهد)

تأثیر پرجاذبۀ نوشته‌های #مارتین_هایدگر در دگردیسی سنت انتقادی و رادیکال غربی، بیش از هر چیز از بازشناسی دقیق و بدبینانۀ بی‌نوایی و بی‌خانمانی بشر در مدرنیته سرچشمه می‌گیرد. آثار هایدگر بر طیف گسترده‌ای از جنبش‌ها و حوزه‌های فلسفی قرن بیستم، از پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم تا پراگماتیسم و پست‌مدرنیسم، هرمنوتیک و رتوریک و الهیات و اخلاق زیستی نفوذی بی‌مانند داشته‌‌ است. پدیدارشناسان و پراگماتیست‌ها ساخت‌زدایی عقلانیت دکارتی را در او تحسین می‌کنند، فراخوان «اصالت» نظر اگزیستانسیالیست‌ها را به خود جلب می‌کند و هواداران محیط‌زیست تأملات هایدگر درباره #ویرانی_زمین را ارج می‌نهند. البته این تأثیر می‌توانست حتی ژرف‌تر باشد، اگر ستایشگران هایدگر با ادبیات دشوار یا ارتباط او با #نازیسم باز داشته نمی‌شدند.

زندگی هایدگر به استثنای مسئله ارتباط با دولت نازی تقریباً بدون حادثه بوده است. او در منطقۀ «جنگل سیاه» زاده شد و همواره به شدت وابسته به زادگاه خود بود. با هدف ورود به کسوت کشیشی، در دانشگاه فرایبورگ به تحصیل الهیات پرداخت، اما هنگامی که تشخیص داد آیین کاتولیک مشکلاتی دارد، روی به جانب #فلسفه گردانید. هایدگر در ادامه به عنوان دستیار بنیان‌گذار پدیدارشناسی، یعنی #ادموند_هوسرل، به کار مشغول شد و در سال ۱۹۲۸ جانشین استاد خود گردید. در ۱۹۳۳ چند روز پس از اینکه به ریاست دانشگاه فرایبورگ منصوب شد، به حزب نازی پیوست و یک سال بعد از این مقام استعفا کرد. اگرچه هایدگر در ادامه نسبت به نازی‌ها مأیوس شد، اما رفتار او در طول دهه ۱۹۳۰، از جمله رفتار با همکاران یهودی‌اش، اغلب در جهت منافع شخصی او بوده است. علاوه‌بر‌این، انتشار اخیر دفترچه‌های سیاه همدلی او را با نگرش‌های سامی‌ستیز و نازی‌ که همواره انکارشان می‌کرد، به خوبی نشان می‌دهد.
هایدگر تا پایان جنگ جهانی دوم به تدریس در فرایبورگ ادامه داد و پس از شکست هیتلر، متفقین به جرم حمایت از نازی‌ها از ادامۀ کار او جلوگیری کردند. او در سال ۱۹۵۱ استاد بازنشسته این دانشگاه شد و تا دهۀ ۱۹۷۰ به ایراد درسگفتار و نوشتن در «کلبۀ کوهستانی» خود در جنگل سیاه ادامه داد، از شهرت فزایندۀ جهانی، به عنوان حکیمی خردمند بهره‌مند گردید و در نهایت، در سال ۱۹۷۶ درگذشت.

گسترۀ تأثیر نوشته‌های هایدگر به حدی است که شاید برخی افراد آن‌ها را مجموعۀ درهم‌جوشی از انواع موضوعات نامرتبط بدانند؛ اما با آنکه در مجموعۀ آثار او که نزدیک به صد جلد است، به مسائل بسیاری پرداخته شده است، پیوستگی قابل‌توجهی بین این متون در کار است و همگی پیرامون پرسشی پایه‌ای می‌چرخند. اینکه آیا ممکن است یگانگی زندگی انسانی را با احساس «در خانه بودن» در جهان سازگار سازیم؟ آیا می‌توانیم به نحوی اصیل و متفاوت با دیگر انواع هستندگان زندگی کنیم، بی‌ آنکه ناچار خود را همچون بیگانه‌ای بنگریم که از واقعیت جدا افتاده است؟ هایدگر در سراسر زندگی حرفه‌ای خود به این پرسش، البته با دگردیسی‌های مداوم، پاسخی یکسان داده است: باید بر «فراموشی هستی» چیره شویم؛ زیرا به‌یاد‌آوردن و تأمل در هستی است که ما را بر بازشناسی یکتایی‌مان و حس در خانه بودن توانا می‌سازد.

این گونه سخن گفتن از هستی ممکن است مبهم به نظر رسد، اما هایدگر دستکم در شناخته‌شده‌ترین اثر خود، یعنی #هستی_و_زمان (۱۹۲۷)، معنایی سرراست از این ایده را در پیش می‌گیرد. هستیِ هستندگان آنی است که «آن‌ها بر اساس آن از پیش فهم شده‌اند»؛
فهمی که البته ضمنی و ناخواسته است. به بیان دیگر، هستی هر هستنده، شرایطی است که بازشناسی آن را به‌عنوان ماهیتی خاص ممکن می‌سازد. به عنوان مثال، همان‌طور که در ادامه بیان خواهد شد، هستنده‌ای همچون چکش تنها بر پایۀ کاربرد انسانی‌اش، قابل شناسایی‌ و فهم‌پذیر می‌شود و فراموشی هستی، نادیده‌گرفتن شرایطی است (به طور مثال شیوۀ کاربرد) که تجربۀ چیزها و نمود آن‌ها را بر ما میسر می‌کنند. بر اساس استدلال هایدگر، این ناکامی در توجه به هستی، ویژگی فراگیر سنت فلسفی غرب، به ویژه در تصویر #دکارتی آن است که پس از فیلسوف فرانسوی تقریباً همۀ فلاسفه آن را پذیرفته‌اند.
با تفکیک تمام عیار میان #خود و #جهان، سوژه و ابژه یا ذهن و طبیعت، این تصویر ما را در برابر جهان قرار میدهد و سبب رفتار بیگانه با آن میشود.



🗓 فراموشی هستی
دیوید کوپر
@art_philosophyy
ادامه🔻
▪️بر اساس نظریهٔ #زیگموند_فروید، شخصیت انسان پیچیدگی‌های خاص خود را دارد و تک جزئی نیست.

وی در نظریهٔ روانکاوی معروف خود، شخصیت انسان را شامل سه عنصر
#نهاد (ID)
#خود یا ایگو (Ego)
#فراخود یا سوپرایگو (Superego) می‌داند.

ترکیب این سه عنصر شخصیتی باعث ایجاد رفتارهای پیچیدهٔ انسان‌ها می‌شود.

طبیعی است که هر کدام از این اجزا نقش منحصر به فردی در شخصیت فرد دارد. بنا به تئوری فروید، جنبه‌های خاصی از شخصیت شما بسیار قدیمی‌تر هستند و ممکن است بعضی از عملکردهای شما تحت فشارهای ذاتی باشد. از طرفی، دیگر بخش‌ها در حال مقابله با غرایز شما هستند و تلاش می‌کنند که با توجه به واقعیت موجود به خواسته‌های خود برسید.

در ادامه نگاه دقیق‌تری به این بخش‌های کلیدی شخصیت می‌اندازیم و اثر هریک را به صورت جداگانه و ترکیبی بررسی می‌کنیم.

#نهاد
نهاد تنها جزئی از شخصیت است که از زمان تولد حی و حاضر است.
این جنبه از شخصیت کاملا ناخودآگاه است و شامل رفتارهای غریزی و ابتدایی می‌شود.
به گفتهٔ فروید، نهاد منبع تمام انرژی‌های روانی است و آن را جزو اصلی شخصیت می‌داند.
نهاد افراد بر اساس ارضای فوری خواسته‌ها است.به این ترتیب که فرد می‌خواهد سریعا به همهٔ نیازها و خواسته‌هایش پاسخ داده شود. بطوریکه اگر به آن خواسته نرسد دچار حالت اضطراب و تنش خواهد شد.
رفع گرسنگی و تشنگی از جمله اقداماتی است که بر اساس نهاد صورت می‌گیرد.
نهاد در اوایل زندگی نقش بسیار مهمی دارد؛ چرا که باعث برآورده کردن نیازهای نوزاد می‌شود. به این ترتیب، نوزاد گرسنه در مواقعی که نیاز به غذا دارد یا احساس ناراحتی می‌کند با گریه کردن به خواسته‌اش می‌رسد.

با این حال، ارضای فوری نیاز همیشه واقعی یا حتی ممکن نیست. اگر زندگی ما تحت سلطه‌ی لذت‌هایمان باشد، ممکن است برای رسیدن به خواسته‌ها و هوس‌هایمان به حریم دیگران تجاوز کنیم که البته این نوع رفتار مخرب بوده و از نظر اجتماعی غیر قابل قبول است. به گفتهٔ فروید، نهاد انسان‌ها تلاش می‌کند تا با پیروی از اصل لذت و با استفاده از امور اولیه نیازهای او را رفع کند.

#ایگو
ایگو جزئی از شخصیت است که مسئول برخورد با واقعیت‌ها محسوب می‌شود.
بنا به گفتهٔ فروید، ایگو در واقع به دنبال توسعهٔ نهاد شکل می‌گیرد و بر اساس آن فرد روش‌هایی را انتخاب می‌کند که در دنیای واقعی قابل قبول باشد.
توابع خود شامل مواردی چون آگاه، پیش اگاه و ناخودآگاه هستند.
ایگو بر اساس واقعیت عمل می‌کند و به دنبال راهکارهای واقع‌بینانه و اجتماعی مناسب برای رسیدن به خواسته‌ها است. در واقع‌گرایی، هزینه‌ها و مزایای یک عمل قبل از تصمیم گیری به انجام آن برآورد می‌شود. در بسیاری از موارد، نهاد انگیزه و میلی را در ما ایجاد می‌کند و ایگو اجازه می‌دهد که این میل در زمان و مکان مناسب برآورده شود.

علاوه بر این، ایگو تنش‌های ناشی از اتفاقات برآورد نشده را تخلیه می‌کند و تلاش می‌کند تا تا تصاویر ذهنی ایجاد شده توسط نهاد را در جهان واقعی عملی کند.

#سوپرایگو
آخرین جزء توسعه یافته در شخصیت انسان‌ها، سوپرایگو است.
سوپرایگو جنبه‌ای از شخصیت است که تمام استانداردهای اخلاقی و آرمانی که از والدین و جامعه به دست آورده‌ایم را در بر می‌گیرد. در واقع احساس ما نسبت به درست و غلط از این قسمت ناشی می‌شود.
سوپرایگو دستورالعمل‌هایی برای قضاوت فراهم می‌کند.
به گفته‌ی فروید، سوپرایگو در سن پنج سالگی در افراد ایجاد می‌شود.
سوپرایگو دارای دو بخش است:

۱. #خود_ایده آل: خود ایده آل شامل قوانین و استاندارهایی برای رفتارهای خوب است. این رفتارها، رفتارهایی هستند که از سوی والدین و نظام ارزشی حاکم تایید شده هستند. رعایت این قوانین منجر به احساس غرور، ارزش و دستاورد خواهد شد.

۲. #وجدان: وجدان شامل مواردی است که از نظر والدین و جامعه بد تلقی می‌شود.این گونه رفتارها معمولا ممنوع است و عواقبی چون احساس گناه و مجازات را به دنبال خود دارند.

سوپرایگو کمک می‌کند که عملکرد ما متمدنانه باشد. از این رو بر این اساس کار می‌کند که تمام امیال غیر قابل قبول نهاد را سرکوب کند و به جای اقدام بر اساس اصول واقع گرایانه‌ی ایگو بر مبنای استانداردهای آرمانی عمل کند. سوپرایگو در ضمایر آگاه، پیش آگاه و ناخودآگاه جای دارد.

تعامل نهاد، ایگو و سوپرایگو
با توجه به تضاد زیادی که بین این عناصر درونی وجود دارد، می‌توان تصور کرد که درگیری‌هایی بین آن‌ها به وجود می‌آیند. در اینجا فروید از اصطلاح «#قدرت_ایگو» استفاده می‌کند که به توانایی‌های ایگو فارغ از نیروهای دیگر اشاره دارد. فردی که قدرت ایگوی مناسبی دارد می‌تواند فشارهای ناشی از دو نیروی دیگر را مدیریت کند. در حالی که قدرت ایگوی خیلی کم یا خیلی زیاد می‌تواند باعث اخلال شود.

به گفتهٔ فروید، کلید یک شخصیت #سالم،
#تعادل بین هر سه عنصر «نهاد، ایگو و سوپرایگو» است.


@art_philosophyy
🔻
امروز صبح رادیو یک آقای هنرمند آورده بود تا با او مصاحبه کنند. از در و دیوار و آسمان و زمین از او سوال پرسیدند. ته مصاحبه جهت حسن ختام مجری از او پرسید که توصیه‌ای برای شنوندگان محترم داری؟ یعنی ما.

آقای هنرمند گفت که راز موفقیت این است که منحصر به فرد باشید و راز منحصر به فرد بودن هم این است که #خودتان باشید و هیچ #نقابی روی صورت‌تان نگذارید و اجازه بدهید تا جامعه #درون‌تان را ببیند. البته این‌ها را به شکل خیلی قشنگی بیان کرد. من که هیجان زده شده بودم مجری هم با خنده گفت که من از همین ثانیه به نصیحتت عمل می‌کنم. من هم توی دلم همین را گفتم. بعد با خودم فکر کردم که من واقعا می‌توانم خودِ خودم را نمایش بدهم؟!

اول از همه فکرم رفت سمت سامانتا. همسایه‌مان است. دو تا سگ بزرگ دارد که هر بار من را می‌بینند واق‌واق شدید می‌کنند. انگار که با من پدرکشتگی دارند. اما من با یک لبخند بهشان می‌گویم آرام باشید عزیزانم. ولی اگر بخواهم #خودِ خودم را نشانشان بدهم، احتمالا با دو تا اردنگی و پکیج مفصلی از فحش‌های اف‌دار به استقبالشان می‌روم.
اما خب، نمی‌شود. آدم با همسایه‌اش باید مدارا کند.
یا مثلا بچهٔ همسایه روبرو. بی‌نهایت لوس است. خودِ خودم را نمی‌توانم نشان بدهم. وگرنه باید مستقیما به پدرش بگویم اگر این بچه با همین روند خُنُکی پیش برود، آیندهٔ ناجوری پیش رو دارد و باعث تهوع جامعه می‌شود. که البته این‌ها را نمی‌شود بهش گفت. در عوض باید به اجبار دو انگشتم را بگذارم زیر چانه‌اش و با لبخند بهش بگویم گوگولی، چقدر سوئیت‌هارتی تو.

یا مثلا رئیسم. دیروز صبح موهایش را کوتاه کرده بود. در واقع انگار بزغاله موهایش را چریده بود.
خودِ خودم نهیب می‌زد که بهش بگو هر کسی که موهایت را کوتاه کرده، خصومت شخصی باهات داشته. اما مگر آدم می‌شود به رئیسش این را بگوید؟ در عوض گفتم به‌به، چه موهایی. بیست سال جوان‌تر شدی. باریکلا به آقای سلمانی.
یا خانم منشی شرکت روبرویی‌مان. یک خانم هفتاد سالهٔ لاغر است که موهایش را کوتاه می‌کند و فرانسوی است و به غایت زیبا. خودِ خودم شاید دلش بخواهد هر روز صبح که توی آسانسور می‌بینمش سفت بغلش کند و بهش بگوید که تو از ژولیت بینوش هم قشنگ‌تری. اما نمی‌شود هر روز توی آسانسور یک زن فرانسوی را بغل کرد و بوسید.

بعد به این نتیجه رسیدم که خیلی #نمی‌توانم خودِ خودم را نشان بدهم. خودِ خودِ من خیلی موجود #جالبی نیست و احتمالا اگر این #نقاب‌های جورواجور را بردارم، جامعه با اردنگی من را از خودش طرد کند. در واقع من خیلی سال بعد از #چارلز_بوکوفسکی به این نتیجه رسیدم که خیلی وقت‌ها دلیل دروغ گفتن‌مان این است که به هم نزدیک بمانیم!

به هر حال تمام هیجان امروز صبح مثل بنزین بخار شد و رفت. وقتی رسیدم سر کار، خانم فرانسوی را دیدم و فقط محترمانه سلام کردم که یعنی هیچی به هیچی. بعد هم از کروات قرمز گل‌گلی رئیسم تعریف کردم. عصر هم به بچهٔ همسایه‌مان گفتم قربونت برم. برای سگ‌های سامانتا هم بوس فرستادم. کلا با سیم بکسل خودم را وصل کردم به جامعه!


#فهیم_عطار
@art_philosophyy
#پرسونا
پرسونا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#هنر
#پرفورمنس_آرت

▪️پرفورمنس آرت #اولیویه_دو_ساگازان با موضوع / اگر هیولای درون انسان آشکار میشد!


▪️انسان در نهایت یک وحشی و دیوی هولناک است. ما این را صرفا با اهلی کردن و مهار کردن او که تمدن نامیده می شود فهمیده ایم.
از این رو وحشت می کنیم اگر گاهی طبیعت او #سر، باز کند.
هر کجا و هر گاه غل و زنجیر قانون و نظم فرو افتند و جای خود را به هرج و مرج و بی نظمی بدهند او #خود_واقعی اش را نشان خواهد داد!


📕در باب طبيعت انسان
آرتور شوپنهاور
@art_philosophyy
🔺کارناوال ونیز که هرساله اوایل فوریه تقریبأ دو ماه قبل از عید پاک در شهر ونیز ایتالیا برگزار می‌شود یکی از قدیمی‌ترین و مشهورترین جشن‌های جهان است.
دلیل استفاده از ماسکهای خاص در این کارناوال، به از بین بردن اختلاف ظاهری بین طبقات غنی و فقیر باز می‌گردد و همچنین فرصتی برای دست انداختن مقامات و قدرتمندان جامعه ایجاد می‌کند.
سال 2004 که به ونیز رفته بودم محاصره شدن در میان هزاران ماسک باعث می شد حضور در این شهر رؤیایی خیال انگیزتر شود.

دوستی می گفت: «وحشتناک نیست که همه پشت #نقاب باشند؟»، پاسخ دادم: « مگر در سایر روزها و سایر جاها هر روز با آدم های پشت نقاب مواجه نیستیم؟!»

واژهٔ #نقاب یا #پرسونا را #کارل_گوستاو_یونگ روانپزشک سوئیسی وارد ادبیات روان شناسی کرد. اتفاقا در کوزناخت سوئیس، جایی که یونگ زندگی می کرد، نیز یک کارناوال سالانه ی بالماسکه شبیه کارناوال ونیز برگزار می شود و احتمالا این کارناوال هم در توجه یونگ به نقاب های اجتماعی آدم ها بی تأثیر نبوده است.
زندگی اجتماعی ایجاب می کند که ما بخش هایی از #خود را #سانسور کنیم.

#زیگموند_فروید در کتاب «تمدن و ناخوشنودیهای آن» می گوید مَدَنی شدن باعث شده که ما به دستاوردهای مهمی برسیم  (همچون واکسیناسیون) ولی در عین حال لازمه ی مدنی شدن سرکوب بخشی از غرائز و نیازهای مان بوده که باعث ناخوشنودی ما شده است. بنابراین ما روان نژندی ها را در افراد و جامعه ی متمدّن می بینیم نه در قبایل بَدَوی.
امّا پرسونا را نباید بخشی تصنّعی و غیر واقعی از خودمان بدانیم. وقتی در روان شناسی تحلیلی از پرسونا صحبت می کنیم از #تزویر و ریاکاری سخن نمی گوییم بلکه از #نیاز_غریزی بشر برای #همنوایی سخن می گوییم، ترس او از تنهایی و تقلّای او برای دریافت پذیرش و نوازش.
نقاب های روانی بخشی از ذات بشر را بازمی نمایانند. افراد اندکی می توانند خود را از اسارت همنوایی و همرنگی با جماعت رها سازند و از حصر و طرد نهراسند، شاید همان ها که #فردریش_نیچه لقب َبَر مرد به آنها می دهد.

گاهی هم کسانی را می بینم که «نقابِ بی نقابی» به چهره می زنند و فریاد برمی آورند که من تابع عُرف جامعه نیستم و از قضاوت دیگران خَم به ابرو نمی آورم! 

به همین دلیل در حالی که بر روی جلد چاپ یازدهم کتاب سیناپسیس روانپزشکی «کاپلان و سادوک» بخشی از نقّاشی جیمز اِنسور نقّاش باژیکی با نام #هنرمند_درمحاصره_نقابها» چاپ شده است در مقدمه ی کتاب ذکر شده است که «ماسک ها هم پنهان می کنند و هم برملا می سازند!». در فیلم «چشمان کاملا بسته» استنلی کوبریک شما جمعی از طبقه ی #حاکم جامعه را می بینید که تنها زمانی که ماسک به چهره می زنند #عریان و #فاش دیده می شوند! 

فکر کنید اگر قرار باشد در یک بالماسکه ماسکی به صورت بزنید چه ماسکی برای خود طرّاحی یا انتخاب می کردید!
به کسی که چه نوع ماسکی بر چهره دارد اعتماد بیشتری می کردید و از کدام ماسک ها می ترسیدید...؟


#محمدرضا_سرگلزایی
@art_philosophyy
مولانا میگوید علت #سقوط افراد ازمقام #انسانی به حالت ظلم و جور و خودپرستی و...چهار دلیل دارد
و این چهار عامل را به چهار #مرغ_شوم و فتنه گر در درون انسان تشبیه کرده:

1- اردک _نماد آز و طمع :
اردک حیوانی است چه سیر و یا گرسنه باشد همیشه نوکش روی زمین است .
و بعضی از انسانها به این خاطر به اردک تشبیه کرده است که هر چه دارای پول ومقام باشند باز هم می خواهند
و این طمعشان قابل سیر شدن نیست

2- خروس_ نماد قدرتوشهوت :
این را هم یکی دیگر از مشکلات دنیا می داند.
ستمگری و قدرت پرستی و شهوت و بی بند و باری جنسی که در جوامع مشاهده می شود و همچنین تجاوز به حقوق انسانها و آزار جنسی آدمها ناشی از این مسئله میداند

3-طاووس_ نماد زیبایی ظاهری :
چشم و هم چشمی ها ، تلاش برای رسیدن به زیبایی کذایی ، خودنمایی ، گفتار بی عمل ، دروغ فریبنده و خوش آیند گفتن بجای بیان واقعیت ، اینگونه اعمال انسانها را تشبیه به طاووس کرده

4- در انتها کلاغ_کلاغ نماد بلندپروازی کذایی است :
منظور مولانا از کلاغ افراد نارسیسم یا خود پرست می باشند

چون در تمثیل ها ، کلاغ آرزو دارد که عقاب باشد یعنی کسی که عقده دارد خود را در مقام بالا ببیند ولی این توانایی رشد یا در او نیست یا نمی خواهد با سعی و تلاش و کوشش به آن برسد
بنابراین برای رسیدن به مقصود دست به هر کاری می زند
بویژه می کوشد تا از دیگران پل ساخته و از آن عبور کند

مولوی در توصیف این چهار مرغ می خواهد بگوید تنها راهی که انسان میتواند به اخلاقیات روی آورد و از ظاهر به معنا برسد باید این چهار مرغ شوم درون خود را گردن زده و یا آنرا نابود کند .

مهم ترین اصل در اگزیستانسیالیسم این است که خود شوی و هراسی از ابراز آزادانه #خود_واقعی_ات نداشته باشی...

@art_philosophyy
چگونه #می_شکنیم؟

آیاچیزی ترسناکتر ازاین وجود دارد که #یگانگی_شخصیت ما به عنوان یک انسان به گونه ای شکسته و خرد شود که به موجودی با #چند_شخصیت بدل شویم؟
آن قدر میان این چند شخصیت گم شویم که نه خود و نه دیگران نتوانیم #خود_حقیقی_مان را از میان این خرده شخصیتها باز شناسیم؟

حقیقت این است که هیچ یک از ما از چند شخصیتی بودن مبرا نیستیم. در حقیقت تمام سفر "یک نفر بودن" ما بازیابی خود حقیقی مان از میان این خرده شخصیتها است.

ولی چه می شود که تمامیت فردی خود را از دست می دهیم؟ چه می شود که خانه وجود ما به دخمه تاریکی بدل می شود از هیولاهایی که گاهی از تاریکی درون ما به بیرون می خزند به گونه ای که حتی خود ما سرشاراز شرم و ترس می شویم و همزمان راهی جز زیستن بااین هیولاهای تاریک وجود خود نمی یابیم.

آیا هرگز درخشش انسانی را که درون و بیرون خانه وجودش یکی است دیده اید؟ انسانی که در برابر او می دانیدبا تنهاصاحب این خانه سخن می گویید.من پس ازسالها جنگیدن با هیولاهایی که چیزی جز شکسته های من نیستند با همه قلب می دانم که فرایند تکامل فردیت شخصی من چیزی جز رهایی از این خرده شخصیتها نیست. میدانم که هرگز نمیتوان صلح و آرامش درونی را باز یافت مگر آنکه در درون خود تنها یک نفر بود.انسانهایی که وجودشان خانه چندین شخصیت متضاد است، انسانهایی غمگین هستند.

چگونه میتوان خود را آشکار نکرد و عشق را با تمامیت آن تجربه کرد؟ اگر که عشق حضور و بخشیدن خویشتن در تمامیت خویش است، چگونه می توان عاشق شد وقتی که خود منسجمی وجود ندارد. چگونه می توان مدعی بخشیدن چیزی شد که از دستان ما می لغزد!

آیا کسی را دیده اید که آنقدر در کلاف سردرگم شخصیتهای گوناگون خود سرگردان شده باشد که دیگر حتی خود حقیقی خود را برای آشکار کردن نیابد؟ که حتی خود فراموش کند و نداند که کیست؟ من پس از سالها نظاره انسانها به این بینش شخصی رسیده ام که زیباترین و قابل احترام ترین روحهای انسانی منسجم ترین آنها هستند.

در #روانشناسی #یونگ_ماندالا هم نمادی از خویشتن خویش “Self” است و هم تجسمی از فرایند تکامل فردیت “individuation”. دایره های متحد المرکز در نهایت به یک مرکز ختم میشوند که گاهی با نور نمایش داده میشود و گاهی با نماد خورشید و گاهی بودا را در مرکز این دوایر ترسیم میکنند. گسست و تعدد از محیط به مرکز کاهش مییابد تا در نهایت سکون و آرامش و یگانگی در مرکز حاصل می شود. هدف رسیدن به آن نور، خورشید و بودا در مرکز است.

#دروغ بزرگترین اهریمن جهان است. هر بار که دروغ میگوییم ، هر بار که #ماسکی به صورت می نهیم که با آن کسی که براستی هستیم متفاوت است، به شخصیتی جدید تولد می بخشیم که وجودی مستقل در درون ما می یابد. به درون تاریکی درون ما می خزد و در آنجا می ماند تا زمان خروج دوباره اش فرارسد. هربار که عملی جز صادقانه ترین کاری که میدانیم و میشناسیم انجام میدهیم، بخشی از تمامیت ما میشکند. پس ازسالها دروغ گفتن به خود و دیگران هیچ چیز از ما نمیماند مگر مجموعه ای ترسناک از شخصیتهایی که به آنها بدل شده ایم و خود حقیقی ما هیچ یک از آنها نیست. آیا هرگز آرامش ایستادن در برابر انسانی که با خود و دیگران صادق است را احساس کرده اید؟ آیا تشتت و اضطراب را در برابر انسانی که خود حقیقیش را در میان دروغ شخصیتهایی که آنها را برگزیده و زندگی کرده است تجربه کرده اید؟

#راستی معنایی وسیع تر از دروغ نگفتن رادر خود نهفته دارد. زیستن در راستی ، پاسداری از تمامیت خویشتن خویش است و تنها راه برای عاشق شدن و رسیدن به نور درون. زیستن در دروغ ما را میشکند و در این تکثر خرد می شویم و گم خواهیم شد. نه می توانیم براستی عاشق شویم و نه شادمانی را خواهیم یافت.

ناخدایی که در قلب و ذهن خود منسجم است همواره می داند که در هر لحظه این اوست که تصمیم می گیرد میان انتخابهایش. نه تنها چرایی انتخابهای خود را میداند بلکه مسئولیت آنها را نیز به تمامی میپذیرد. ناخدایی که در قلب خود یگانه نیست، به ناخدا بودن خود شک خواهد داشت و اگرچه وانمود می کند که در هر لحظه این اوست که تصمیم میگیرد ولی حقیقت این است که در قلب خود می داند که این کشتی است که به مسیر تقدیر خود می رود و ازهمین رو به گاه حادثه، دریا و صخره ها را نفرین خواهد کرد. زندگی ما نیز در هر لحظه خود جز این نیست. تصمیم کوچک و بزرگی وجود ندارد. تنها راههایی هستند که یا با تمامیت قلب خود آنها را برمی گزینیم و یا اهریمن دروغ آنها را برای ما بر میگزیند. راههایی که یا خویشتن خویش مادرآنها حضور دارد و یاهر کسی و هر چیزی جز ما! دیگران، جامعه، شرایط زندگی...مهم نیست چه نامی به آن دیگران می بخشیم.

نبرد با این اهریمن و بیرون کشیدن تک تک #هیولاهای درونمان از گوشه تاریکشان و بازیافتن خویشتن خویش یک راه بیش ندارد: #یک_نفر_بودن و در #راستی_زیستن!

#دکتر_آیدین_آرتا

@AydinAreta
@art_philosophyy
#نیکی را چه سود؟
هنگامی که نیکان،در جا سرکوب می‌شوند،
و هم آنان که دوستدار نیکانند

#آزادی را چه سود؟
هنگامی که آزادگان،باید میان اسیران زندگی کنند

#خرد را چه سود؟
هنگامی که جاهل،نانی به چنگ می‌آورد ،
که همگان را بدان نیاز است

به جای #خود_نیک بودن،بکوشید
چنان سامانی دهید ، که نفس #نیکی ممکن شود
یا بهتر بگویم
دیگر به آن نیازی نباشد.

به جای #خود_آزاد بودن بکوشید
چنان سامانی بدهید،که همگان #آزاد باشند
و به عشق ورزی به آزادی نیز
نیازی نباشد.

به جای #خود_خردمند بودن ، بکوشید
چنان سامانی دهید،که #نابخردی
برای همه و هرکس
سودایی شود بی‌سود .

#برتولت_برشت
@art_philosophyy