فلسفه و هنر

#هیولاهای
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه و هنر
@art_philosophyyПродвигать
1,95 тыс.
подписчиков
1,01 тыс.
фото
622
видео
26
ссылок
◽#هنر اگرچه نان نمیشود اما شراب زندگیست❤ ◽که میشود وسط وان دچار #فلسفه شد که زیر آب رفت واقعأ خفه شد ◻️نتیجه آمیزش #فلسفه و #هنر زیباییست هبوطِ زیبایی در دنائت دنیا شگرفترین تضاد عالم است که سبب عصیان است و عصیان گرچه پلید، مسبب تعالیست... «هنر اول»
🔺فوتبال به مثابه‌ یک پدیدار زیبایی‌شناختی

خیلی وقت‌ها می‌بینیم که در فوتبال از تاکتیک‌های منفی استفاده می‌شود، جایی که تیمی به آن اندازه که برای جلوگیری از گل زدن حریف سعی می‌کند، برای گل زدن تلاش نمی‌کند؛ یا زمانی که سعی می‌کنند گل بزنند، این کار را با کم‌ترین ریسک انجام می‌دهند – یک ضربهٔ بلند هوایی برای مهاجمی منتظر که امیدوار است از یک لحظه غفلت استفاده کند و کارش را انجام دهد.

در صورتی که نیچه در مقالهٔ #رقابت_هومر از مسابقه و رقابت به نیکی یاد می‌کند. در این مقاله او رانه‌ی از جان گذشته‌ی پیروزی را در یونان باستان بررسی می‌کند و برخی تاکتیک‌های مبتذل‌شان (جایی که شیوهٔ کار قربانی کردن همه چیز برای رسیدن به پیروزی به هر قیمتی است) احساسات نیچه را می‌آزارد.

بنابراین با در نظر گرفتن ارزش‌گذاری هستی‌شناسانهٔ معروف او در کتاب #زایش_تراژدی: «تنها به مثابه یک پدیدار زیبایی‌شناختی است که وجود و جهان به شکل ابدی توجیه شده‌اند»، به نظر من، در یک دیدگاه نیچه‌ای، فوتبال فقط می‌تواند به مثابه یک پدیدار زیبایی‌شناختی توجیه شود. به عبارت دیگر، نیچه تنها زمانی فوتبال را قبول می‌کند که هنرمندانه بازی شود – به شیوه‌ای خلاقانه، مثبت و خیال‌انگیز – با در نظر گرفتن پتانسیل بازی برای زیبایی.


▫️باشگاه در مقابل کشور

خب، اگر نیچه هوادار فوتبال بود، از چه تیمی طرفداری می‌کرد؟

اگر بخواهیم باشگاه‌های مکان‌هایی که نیچه در آن‌ها زندگی کرده است را در نظر بگیریم، اف‌سی بازل، نیس، یا به دلیل عشقش به تورین، یونتوس جای بحث باقی نمی‌گذارد. «بانوی پیر» بی‌شک رکورد موفقیت را در اختیار دارد که از #اراده‌_معطوف_به_قدرت ماندگارش برخاسته است، اما برای کسی که خودش را «بی‌خانمان» می‌خواند، مکان نباید فاکتور تعیین‌کننده‌ای باشد. علاوه بر این، برای پاسخ دادن به این پرسش باید بین فلسفهٔ نیچه و فلسفهٔ فوتبالی که بازی یک تیم را شکل می‌دهد به دنبال شباهت بگردیم. اصیل و اشرافی بودن منچستریونایتد به نمادگرایی مسیحیت بسیار شبیه است – کسی که دنبال رفتن به #فراسوی_خیر_و_شر است هیچ‌گاه نمی‌تواند برای شیاطین سرخ هورا بکشد!

شیوهٔ بازی کردن بارسلونا مسلماً در حد بالاترین استانداردهای زیبایی‌شناختی است اما باشگاه بیش از حد با ناسیونالیسم کاتالان شناخته می‌شود.

به نظر می‌رسد تنها کافی است به باشگاه‌ها نگاه کنیم تا این‌که فرض کنیم این متفکر آلمانی ممکن است از تیم ملی آلمان طرفداری کند، چرا که نیچه #ناسیونالیسم را یکی از کاستی‌های بزرگ مدرنیته می‌داند. این‌جا جایی است که استفادهٔ نازی‌ها از نوشته‌های نیچه کاملاً گمراه‌کننده است. با وجود این‌که در قسمتی از اولین کتابش در انتظار تولد دوبارهٔ اسطورهٔ آلمانی است، ده سال بعد از #دانش_طربناک، در بخشی به نام «ما، آن‌هایی که بی‌خانمان‌ایم» می‌گوید:

ما به قدر کافی آلمانی نشده‌ایم … تا از ناسیونالیسم و ستیز نژادی حمایت کنیم و بتوانیم از زخم شدن قلب‌ها و مسموم شدن خون‌ها با ملیت‌گرایی لذت ببریم، چیزی که اکنون ملت‌های اروپا را به سمتی می‌برد که در مقابل هم می‌ایستند انگار که مسئله‌ی قرنطینه کردن است.

نیچه گاهی خودش را «اروپایی خوب» می‌داند و بنابراین وجدانش نمی‌گذارد از تیمی طرفداری کند که به دنبال پیروزی و شکوه با نام یک ملت-دولت است.

در بحث «کشور در مقابل باشگاه» مدیران فوتبالی اعتقاد دارند که بازیکنان و لیگ‌ها باید در خدمت فدراسیون‌های ملی یا سازمان فوتبال باشند و هدف نهایی‌شان بردن رقابت‌های بین‌المللی مثل جام جهانی باشد. بی‌شک نیچه این رویدادهای بین‌المللی را رد می‌کرد.

نیچه در بخش اول کتاب #چنین_گفت_زرتشت، دولت را «بت نو» می‌خواند که عظمتش سبب شده مورد پرستش قرار بگیرد. نیچه می‌گوید: « #دولت نام سردترینِ همهٔ #هیولاهای سرد است و به سردی دروغ می‌گوید. و این دروغ از دهان‌اش برون می‌خزد که «منِ دولت، همان ملت‌ام!»
این دروغ است!»شاید بتوان گفت جام جهانی، بیش‌تر از هر رویداد ورزشی دیگر، هویت هواداران را با تیم‌های ملی‌شان شکل می‌دهد و پرستش این بت دروغین و هیولایش را ابدی می‌کند. نیچه باشگاه را به کشور ترجیح می‌دهد...


@art_philosophyy
ادامه🔻
چگونه #می_شکنیم؟

آیاچیزی ترسناکتر ازاین وجود دارد که #یگانگی_شخصیت ما به عنوان یک انسان به گونه ای شکسته و خرد شود که به موجودی با #چند_شخصیت بدل شویم؟
آن قدر میان این چند شخصیت گم شویم که نه خود و نه دیگران نتوانیم #خود_حقیقی_مان را از میان این خرده شخصیتها باز شناسیم؟

حقیقت این است که هیچ یک از ما از چند شخصیتی بودن مبرا نیستیم. در حقیقت تمام سفر "یک نفر بودن" ما بازیابی خود حقیقی مان از میان این خرده شخصیتها است.

ولی چه می شود که تمامیت فردی خود را از دست می دهیم؟ چه می شود که خانه وجود ما به دخمه تاریکی بدل می شود از هیولاهایی که گاهی از تاریکی درون ما به بیرون می خزند به گونه ای که حتی خود ما سرشاراز شرم و ترس می شویم و همزمان راهی جز زیستن بااین هیولاهای تاریک وجود خود نمی یابیم.

آیا هرگز درخشش انسانی را که درون و بیرون خانه وجودش یکی است دیده اید؟ انسانی که در برابر او می دانیدبا تنهاصاحب این خانه سخن می گویید.من پس ازسالها جنگیدن با هیولاهایی که چیزی جز شکسته های من نیستند با همه قلب می دانم که فرایند تکامل فردیت شخصی من چیزی جز رهایی از این خرده شخصیتها نیست. میدانم که هرگز نمیتوان صلح و آرامش درونی را باز یافت مگر آنکه در درون خود تنها یک نفر بود.انسانهایی که وجودشان خانه چندین شخصیت متضاد است، انسانهایی غمگین هستند.

چگونه میتوان خود را آشکار نکرد و عشق را با تمامیت آن تجربه کرد؟ اگر که عشق حضور و بخشیدن خویشتن در تمامیت خویش است، چگونه می توان عاشق شد وقتی که خود منسجمی وجود ندارد. چگونه می توان مدعی بخشیدن چیزی شد که از دستان ما می لغزد!

آیا کسی را دیده اید که آنقدر در کلاف سردرگم شخصیتهای گوناگون خود سرگردان شده باشد که دیگر حتی خود حقیقی خود را برای آشکار کردن نیابد؟ که حتی خود فراموش کند و نداند که کیست؟ من پس از سالها نظاره انسانها به این بینش شخصی رسیده ام که زیباترین و قابل احترام ترین روحهای انسانی منسجم ترین آنها هستند.

در #روانشناسی #یونگ_ماندالا هم نمادی از خویشتن خویش “Self” است و هم تجسمی از فرایند تکامل فردیت “individuation”. دایره های متحد المرکز در نهایت به یک مرکز ختم میشوند که گاهی با نور نمایش داده میشود و گاهی با نماد خورشید و گاهی بودا را در مرکز این دوایر ترسیم میکنند. گسست و تعدد از محیط به مرکز کاهش مییابد تا در نهایت سکون و آرامش و یگانگی در مرکز حاصل می شود. هدف رسیدن به آن نور، خورشید و بودا در مرکز است.

#دروغ بزرگترین اهریمن جهان است. هر بار که دروغ میگوییم ، هر بار که #ماسکی به صورت می نهیم که با آن کسی که براستی هستیم متفاوت است، به شخصیتی جدید تولد می بخشیم که وجودی مستقل در درون ما می یابد. به درون تاریکی درون ما می خزد و در آنجا می ماند تا زمان خروج دوباره اش فرارسد. هربار که عملی جز صادقانه ترین کاری که میدانیم و میشناسیم انجام میدهیم، بخشی از تمامیت ما میشکند. پس ازسالها دروغ گفتن به خود و دیگران هیچ چیز از ما نمیماند مگر مجموعه ای ترسناک از شخصیتهایی که به آنها بدل شده ایم و خود حقیقی ما هیچ یک از آنها نیست. آیا هرگز آرامش ایستادن در برابر انسانی که با خود و دیگران صادق است را احساس کرده اید؟ آیا تشتت و اضطراب را در برابر انسانی که خود حقیقیش را در میان دروغ شخصیتهایی که آنها را برگزیده و زندگی کرده است تجربه کرده اید؟

#راستی معنایی وسیع تر از دروغ نگفتن رادر خود نهفته دارد. زیستن در راستی ، پاسداری از تمامیت خویشتن خویش است و تنها راه برای عاشق شدن و رسیدن به نور درون. زیستن در دروغ ما را میشکند و در این تکثر خرد می شویم و گم خواهیم شد. نه می توانیم براستی عاشق شویم و نه شادمانی را خواهیم یافت.

ناخدایی که در قلب و ذهن خود منسجم است همواره می داند که در هر لحظه این اوست که تصمیم می گیرد میان انتخابهایش. نه تنها چرایی انتخابهای خود را میداند بلکه مسئولیت آنها را نیز به تمامی میپذیرد. ناخدایی که در قلب خود یگانه نیست، به ناخدا بودن خود شک خواهد داشت و اگرچه وانمود می کند که در هر لحظه این اوست که تصمیم میگیرد ولی حقیقت این است که در قلب خود می داند که این کشتی است که به مسیر تقدیر خود می رود و ازهمین رو به گاه حادثه، دریا و صخره ها را نفرین خواهد کرد. زندگی ما نیز در هر لحظه خود جز این نیست. تصمیم کوچک و بزرگی وجود ندارد. تنها راههایی هستند که یا با تمامیت قلب خود آنها را برمی گزینیم و یا اهریمن دروغ آنها را برای ما بر میگزیند. راههایی که یا خویشتن خویش مادرآنها حضور دارد و یاهر کسی و هر چیزی جز ما! دیگران، جامعه، شرایط زندگی...مهم نیست چه نامی به آن دیگران می بخشیم.

نبرد با این اهریمن و بیرون کشیدن تک تک #هیولاهای درونمان از گوشه تاریکشان و بازیافتن خویشتن خویش یک راه بیش ندارد: #یک_نفر_بودن و در #راستی_زیستن!

#دکتر_آیدین_آرتا

@AydinAreta
@art_philosophyy