آمین

#میرزا_کوچک
Канал
Искусство и дизайн
Социальные сети
Семья и дети
Новости и СМИ
Персидский
Логотип телеграм канала آمین
@aminhaghrahПродвигать
767
подписчиков
7,58 тыс.
фото
860
видео
1,77 тыс.
ссылок
درباره ی اجتماع، فرهنگ، هنر و هرچه که دغدغه‌ی روزانه است. ارتباط با آمین: @aminhaghrah1
آمین
• کوچک لشکرآرا که بود؟ @aminhaghrah

کوچک لشکرآرا که بود؟
یادداشت سید نوری کیافر درباره‌ی فردی که مدعی بود فرزند میرزاکوچک‌خان است...

...شاید بیشتر از ده دوازده سال نداشتم. برادری داشتم که به استناد شناسنامه‌اش در حدود هفت سال از من بزرگتر بود. در آن دورانِ جوانی چنانکه افتد و دانی، جوانان هم سن و سال در محله‌ی ما به گفت و شنود مشغول بودند و با شوخی و شنگی و مطایبه و بذله گویی روز را به شب می‌رسانیدند، آن هم در سالهای پرخروش بعد از شهریور ۱۳۲۰ و حضور ارتش بیگانه در کشور.
یکی از همین جوانان پرشور و شوخ و شنگ جناب لشکر آرا بود که گویا دانش آموز دیپلم یا در دانشسرای مقدماتی بودند. جوانی خوش هیکل و خوش سیما که برخلاف دوستانش به فارسی حرف می‌زد نه گیلکی.

به هرحال شوخی‌ها و مطایبه‌ها گاهی به کنایه؛ به آن‌جا منتهی شد که به طنز به او می‌گفتند: "تو دیگر دخالت نکن. زیرا پدر تو #میرزا_کوچک_خان است" سپس همه می‌خندیدند. این شوخی دوستانه را جناب لشکرآرا گویا به جد گرفت و خود را پسر #میرزا_کوچک_جنگلی مشتهر ساخت. در حالی که همگان می‌دانستند نام فامیلی قبلی او «تموزی» بود و پدرش کشتی‌گیر و آن طور که می‌گفتند قهرمان کشتی گیله مردی بوده است.
البته ناگفته نباید گذاشت. پدرش قبلاً همسری داشت که یکی از فرزندانش به نام گودرز بزرگتر از جناب لشکرآرا بود و در رشت در دوره دبیرستان به تدریس اشتغال داست. گویا در حدود یک ربع قرن پیش مقیم شهر لنگرود شد. آخرین باری که من افتخار ملاقات با جناب لشکر آرا داشتم در اوایل انقلاب بود که به طور اتفاقی در لاهیجان در یک تعمیرگاه ماشین برخورد کرده بودیم.

در مورد سوابق مبارزاتی که جناب مهندس فروتن از آن یاد کردند بی‌اطلاع بوده و هستم... ولی می‌دانم که جناب #کوچک_لشکرآرا به علت آزردگی‌ها اعتراضاتی داشت به گونه‌ای که یک روز در وزارت آموزش و پرورش علیه مسئولان با عصبانیت شعارهایی داده بود.
بعدها پس از بازرنشستگی با توجه به رشته تخصصی به کار وکالت پرداخت...

در خاتمه باید از یک چیز با شگفتی و با حیرت یاد کنم که چرا جناب فروتن که با کاویدن زیرکانه‌ی شاهنامه فردوسی به این داوری رسیده که شاهنامه فردوسی شاه-نامه نیست، این زحمت و دقت را به خود تحمیل نکرده است که از تاریخ تولد این فرزند خلف نسخه‌برداری کند. زیرا درک تاریخ تولد به خیلی از توهمات و مجهولات پایان می‌داد...

#سید_نوری_کیافر
رشت. ۵ بهمن ۱۳۹۴
.
.
• اشاره۱: نوری کیافر در ۲۰ آبان‌ ۱۴۰۰ درگذشت...
• اشاره۲: نسخه کامل این یادداشت گویی در همان زمان در یکی از نشریات گیلان منتشر شده. اگر عزیزی می‌داند کدام، ممنون خواهم شد باخبرم کند.

#روزانه
@aminhaghrah

راز کوچک!
ابراهیم فخرایی (از یاران نزدیک میرزا و نهضت جنگل) در سالهای واپسین حیاتش (میانه‌ی دهه‌ی ۶۰) فردی به نام کوچک‌ لشگرآرا را به غلامرضا فروتن (رفیق و همراه همدل‌ش) معرفی کرد. او به فروتن گفت لشگرآرا (که آن‌روزها با هفتاد و چندسال سن، وکالت فخرایی را در امور حقوقی برعهده داشت) مدعی‌ست تنها فرزند میرزاکوچک‌خان جنگلی‌ست و البته بسیار شبیه‌اش. ادعای بزرگی بود و البته که مستندات و اشارات قابل تاملی هم داشت. فخرایی فروتن را مخفیانه مامور به کشف حقیقت کرد و فروتن از آن‌پس مشفقانه پیجوی ماجرا شد تا به حریم خصوصی‌اش راه یافت.
نتیجه؟ با مرگ فخرایی و ناپیدا شدن لشگرآرا هیچ...

حالا بعد از چنددهه، به لطف انتشار گفتگوی تصویری با غلامرضا فروتن در این صفحه، و محبت دوست نادیده‌ام (کوهیار گُردی) تصاویری دیده نشده از لشکرآرا به دست آمد.
حرف بسیار است اما عجالتن این شما و این شمایل کوچک جنگلی و کوچک لشکرآرا در یک قاب. داوری‌اش؟ با خود شما...
.
.
#میرزا_کوچک_خان
#کوچک_لشکرآرا
#ابراهیم_فخرایی
#غلامرضا_فروتن
#گیلان
@aminhaghrah

راز مزار میرزا!

این تصویر مزار #میرزا_کوچک_خان است در سلیمان‌داراب #رشت. آن سنگ چهارگوشِ روشن و کوچکِ پای قبر او هم از آنِ یار و همراه و معتمدِ او در عهد جنگل تا دهه‌ها بعد، #ابراهیم_فخرایی‌ ست.
خب! فخرایی سال ۱۳۶۶ در تهران درگذشت و همان‌جا دفن شد. این سنگ چهارگوش کوچک اما از چهارسال بعد پای مزار میرزاست. یعنی چهارسال بعد قبر او را در پایتخت نبش کرده‌اند و آورده‌اند به رشت! تقریبن شبیه همان‌کاری که او و رفقایش چندوقت بعد با سر میرزا کردند.

حالا سوال این‌جاست؛ در اوایل دهه‌ی ۷۰ با آن موانع شرعی و هم تندروی‌ها که حاکم بود، این اتفاق غریب چگونه رخ داد؟ چه کسانی و با چه انگیزه‌ای قبر کمیسر جنگل را شکافتند و در جوار راس نهضت به خاک سپردند؟

این راز را برخی قدیمی‌ترها شنیده‌اند و جوان‌ترها نه. جزییاتش اما جز برای معدودی هنوز ناخوانده‌ست. به زودی از زبان آن‌که واسطه‌ی وصل شد و خودخواسته در پرده ماند، خواهید خواند...


• عکس: حمیدرضا علیپور

#روزانه
@aminhaghrah
▪️
اعلان کنسولگری انگلستان بر علیه اتحاد اسلام، #میرزا_کوچک‌_خان و نهضت جنگل | از مجموعه شخصی حسن اکبری

#سند
@aminhaghrah
▪️
یک سند نودیده از جنگل
اعلان رنجبران ایران (کمونیست‌های ایران) بر علیه میرزا کوچک‌خان جنگلی و نهضت جنگل

در این سند مهم (از مجموعه‌ی شخصی حسن اکبری، به نمایش در آمده در نمایشگاهِ از انقلاب مشروطه تا نهضت جنگل، آذر۹۷، رشت، خانه‌ی میرزا) کمونیست‌های ایران، میرزا کوچک‌خان را دیکتاتور، خائن به قشون سرخ، طالب قدرت و حکومت گیلان، و مذاکره کننده با دشمنان آزادی (انگلیس و حکومت قجری) خوانده‌اند.


#میرزا_کوچک_خان
#سند
@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️
از فرازهای گنگ و مه‌آلوده‌ی زیست سیاسی میرزا (برای من اقلن) آن دوره‌ی ۴-۵ ساله‌ی از به توپ بستن و فتح مجلس توسط #محمدعلی‌_شاه تا شکست و پناه گرفتنش به روس‌ها‌ست؛ کمی قبل از پیوستن #میرزا_کوچک به اتحاد اسلام و تدارک #خیزش_جنگل.

میرزا در این دوره‌ی کوتاه ۲بار به روسیه سفر کرد. اول‌بار در تابستان ۱۲۸۷. و بهانه‌ی سفر؟ در بازگشت از هجوم ناموفق به تهران برای یاری‌رساندن به مشروطه‌خواهان، رشت را ناامن دید و همراه با جمعی از مبارزین گیلانی، از دست عمال شاه مستبد وقت، به گرجستانی گریخت که نبض انقلاب روسیه در آن‌جا می‌تپید.
میرزا از تفلیس به رشت مکتوباتی هم داشت که شرح احوال بود:
" در تفلیس حکومت نظامی‌ست. هر روز آزادی‌خواهان را می‌گیرند. در یک مجلس ۹۸۰ زن و دختر را به جرم آزادی‌ حبس کرده‌اند.."

اقامت میرزا در همسایه‌ی گرجی خیلی طول نکشید. وقتی مشروطه‌خواهان تدارک فتح تهران را می‌دیدند به رشت بازگشت و در هنگامه‌ی هجوم به پایتخت فرمانده‌ی دسته‌ای از آزادی‌خواهان گیلانی بود.
پس از تحصن محمدعلی‌شاه در سفارت روسیه و بعد خروجش از کشور و استقرار مشروطه، در تهران همراه یپرم خان به امورات نظمیه مشغول شد. دو سال بعد (تابستان ۱۲۹۰) که شاه مخلوع با حمایت روسیه عزم پس گرفتن سلطنت کرد، میرزا همراه سپاه معزالسلطان سردار محی بود و لشکریانش را تاراند. محمدعلی میرزا که فراری شد تا بندرگز تعقیبش کرد و یکی از شبها از ترکمن‌های حامی شاه سابق شبیخون خورد و از دست راست و سینه به ضرب گلوله، سخت جراحت برداشت.
از این‌جای داستان مه‌‌ آن‌قدر غلیظ می‌شود که رخ‌دادها را خوب نمی‌شود دید!
بسیاری منابع گفته‌اند حامیان محمدعلی میرزا جنگجوی زخمی گلیلگ را اسیر گرفتند و در ازای همراهی با شاه مخلوع، به او وعده‌ی مداوا و زندگی‌آرام در گمش‌تپه دادند. و پاسخ میرزا؟ "من مرگ را با حفظ عقیده خود ترجیح می‌‌دهم... مرگ بر زندگی در این گمش‌تپه که شما با من تکلیف کردید رجحان دارد..."
خب! آیا واقعیت این است؟ خیر. اقلن همه‌اش این نیست!

واقع این‌که، این همان ترکمن‌‌های حامی شاه مخلوع بودند که پس از شکار میرزا، تن نیمه‌جان‌ش را احتمالن برای گرفتن مژدگانی! به کنسولگری روس‌ها در بندرگز بردند. بله این روایت درست است که محمدعلی‌میرزا به واسطه‌ی پیکی به او پیشنهاد داد که به اردوگاه‌ش بپیوندد. اما جواب میرزا؟ هیچ‌کس نمی‌داند. فقط این‌که کمی بعدتر، او که قرار بود زنده نباشد، با مجوز شاه‌مخلوع و روسها، سلامت و سرپا سر از باکو و بعد از نو تفلیس در می‌آورد!

حالا که تا این‌جایش آمدیم، بد نیست این سند را هم بخوانیم. روایت رحمان‌تقی‌اوف؛ عضو حزب سوسیال دموکرات قفقاز است از ملاقاتش با میرزا در باکو. شاید به کنار زدن این ابرهای مزاحم کمک کند:
"با میرزا کوچک‌خان در باغی به هنگان گفتگویش با چندنفر از بچه‌های ما آشنا شدم. در نگاه اول با دلم نشست...موقع صحبت کردن از خیلس کلماتی که بیانگر نفرتش از مخالفینش بود استفاده می‌کرد. دانستم که زمینه‌ی قیام در او برای دشمنی که می‌توان برایش تعریف کرد فراهم است!..."

• پانوشت:
پیشتر مختصر درباره‌ی این فراز مبهم از زندگی میرزا نوشته بودم. بعدتر دیدم که افشین پرتو در گیلان و خیزش جنگل خیلی جامع‌تر به آن پرداخته. این سند آخر از مرکز اسناد جمهوری آذربایجان را از کتاب او عاریت گرفتم.


#روزانه
@aminhaghrah
آمین
Photo
▪️
دیدید و عبرت نگرفتید؟

تا مردم ما را گروه مُرده ندانند، تا جوانان با فتوت تبریز نگویند ما گیلانیان بسیار بی ‌همت بودیم، تا عندلیبان باغ و بوستان اروپا در هر راغ و چمن و در بوم و برزن نسرایند که ایرانیانِ بی‌علم قیمت این درّ پر بها را ندانسته و عاقبت اقتدا به "الناس علی دین ملوکهم" کرده‌اند، یعنی پادشاه ایران تمام ممالک را به همسایگان فروخت و ایرانی‌ها همین حدیقه حریت و آزادی را در بازار نفاق و شقاق به دراهم معدوده به بیع در آوردند، پس محض رفع التباس چشمان خود را درست باز کرده ببینیم غیر از دعا کردن علاجی داریم یا هنوز باید نشسته و دعا کنیم...

عصر دیروز قدم زنان به طرف باغ تفلیس می‌رفتم. کثرت خیالات و شدت آلام درونی مرا دچار خولیای عجیبی نمود. با خود می‌گفتم تو را چه یارا که با ملوک ایران بکاوی؟ مگر از ژنرال‌های دربار نمی‌ترسی؟... پا به اندازه گلیمت دراز نما...
باز کجا،صعوه‌ی لاغر کجا؟
پشه کجا، خسروخاور کجا؟

در این فکر بودم که ناگهان مادر مصیبت‌دیده‌ی وطن را مشاهده کردم که با زبان دل می‌گفت: "هان ای فرزندان ناخلف! حق خود را در روز رستاخیز در محکمه احکم‌الحاکمین از شما مطالبه خواهم نمود. اطفال عزیزم را در تبریز و تهران از دم تیغ گذراندند و همه را هدف گلوله کرده‌اند و شما در خانه‌های خود با کمال فراغت به عیش و عشرت مشغول شدید. بروید ای پسران بی‌شرف! می‌دانم عاقبت خاک نیاکان شما خشت خام کلیساها و می‌خانه‌های یهود و نصارا خواهد شد. قفقازی را گرفتند، دیدید و عبرت نگرفتید. بلوچستان را بردند، اعتنا نکردید. ماکو و ارومیه را می‌برند، می‌بینید و غیرت نمی‌کنید. شما مستحق این جور مظالم بلکه مظالمی بدتر و شدیدتر از این هستید..."

عاقبت، شب را نیز دچار همین خولیا بودم. چه شب سختی بود و چه ساعات مهیب هولناکی....


[ بریده‌ای از مکتوب #میرزا_کوچک‌ از تفلیس به حوزه‌ی حریت‌طلبان و مشروطه‌خواهان واقعی، خصوصن اعضای پریشان انجمن روحانی به تاریخ ۲۵ رجب ۱۳۲۶هجری قمری ]


• منبع: #تاریخ_انقلاب_جنگل، به روایت شاهدان عینی #محمدعلی_گیلک (کمیسر فواید عامه #نهضت_جنگل) نشر گیلکان

#روایت
@aminhaghrah
▪️
ما، جنگلی‌ها و گویش گیلکی!

#روزنامه‌_جنگل را دوره می‌کنم. جریده‌ای که از خرداد ۱۲۹۶ تا مرداد ۱۲۹۹ در #گیلان منتشر شد و در آن ۴سال، رسانه‌ی اصلی #جنبش_جنگل و مروج و مبلغ آرا و آرمان‌های #میرزا_کوچک_خان و یارانش بود.

درباره‌ی محتوای روزنامه، که قطعن معتبرترین مرجع داوری اندیشه و عمل جنگلی‌هاست، بسیار می‌توان نوشت. اما نکته‌ای که این‌جا می‌خواهم به آن اشاره کنم معطوف به چیز دیگری‌ست:
"زبان"

بسیاری از پژوهشگران گیلانیِ تاریخ، #نهضت_جنگل را نه فقط خیزشی مسلحانه که حرکتی انقلابی آمیخته به فرهنگ نامید‌ه‌اند. برای اثبات این ایده نیز اتفاقن عمومن دو شاهد آورده‌اند:
یکم. تاکید سران جنگل و به ویژه شخص میرزا بر تاسیس مدارس نوین و سوادآموزی.
و دوم. انتشار همین روزنامه‌ی جنگل به عنوان پدیده‌ای فرهنگی و البته فرهنگساز.

حالا نکته این‌جاست که:
زبان روزنامه‌ی جنگل "فارسی"‌ست.
جنگلی‌ها با آن‌که پرچم استقلال برافراشتند و حکومت جمهوری شورایی گیلان را در انظار ایرانیان تعرفه کردند، اما در همه‌ی آن چهارسال و ۳۹شماره از ارگان مطبوعاتی-فرهنگی‌شان، کم‌توجه به گویش یا زبان بومی، فقط و تنها فقط ۶ قطعه شعر گیلکی را در روزنامه گنجانده‌اند و الباقیِ مقالات و اخبار و اشعار و اعلان‌هاشان را به زبان رسمی کشور نوشته‌اند.
به عبارتی؛ در حوالی یک قرن پیش، که هنوز بخش اعظم گیلانیان روستانشین‌اند، ظواهر مدرنیته آن‌قدر بر خلقیات خلقِ گیلک موثر نیفتاده است، و مردمان این خطه بیشتر گیلکی حرف می‌زنند (نه مثل امروز ترکی و فارسی) ترجیح پرچمداران استقلال و آزادی و منادیان فرهنگِ برآمده از خاک گیلان، نوشتن و گفتن به زبان معیار/فارسی‌ بوده است!

البته که برای این گرایش، دلایل متعددی می‌توان بر شمرد: از رویکرد ملی رهبران جنبش جنگل و نیاز به جلب نظر مخاطبینی فراتر از مرزهای سرزمینی گیلان گرفته، تا مشارکت مجاهدینی برخاسته از سایر اقوام در جنبش و ملاحظه‌ی مولفه‌های مخدوش کننده‌ی وحدت! و...
.
در هرحال دلیل این گرایش به زبان معیارِ مورد تایید حکومت مرکزی، و نادیده انگاشتن گویش یا زبان گیلکی توسط حکومت جنگل در مناسبات اداری، رسمی و تبلیغی هرچه باشد، مداقه در آن، محمل مناسبی‌ست برای فهم آن‌که چرا حضور فراورده‌های گیلکی در مراودات اجتماعی و فرهنگی امروزِ گیلانیان نیز انقدر کم‌رنگ و کم‌رمق‌ است و، بلکه فردایی که می‌آید کم‌سوتر و بی‌جان‌تر از این‌ها هم بشود!
https://www.instagram.com/p/B8hJ3dMhLdz/?igshid=1tasy08grb98y


#روزانه
@aminhaghrah
▪️
#میرزا_کوچک‌_خان در عمل تفاوتی با شیخ خزعل نداشت...

[ بریده‌ای از مناظره صادق زیباکلام و مجید تفرشی | روزنامه شرق | ۱۷مهر ۹۸ ]

@aminhaghrah
▪️
سردارسپه و شمشیر اهدایی احمدشاه
[ پاداش سرکوب جنبش #میرزا_کوچک_خان ]

#سند
#رضاخان
#احمدشاه
@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️
#احسان_‌الله_خان
آکتور سینمای سرخ!


هر کاری تصور کنید او کرده است! سرشت او شورشی بود. در هیچ قاموسی نمی‌گنجید. در میان شورشیان شورشی‌ترین بود، یعنی حتا شورشیان هم از دست او عاصی بودند. و البته این شورشی بزرگ آکتور سینما هم شد! آن هم نه در ایران! در شوروی فیلم بازی کرد و روی پرده رفت. انقلابیِ کمونیست‌ـ‌آنارشیست، احسان‌الله خان دوستدار.

او در ۱۲۶۳ در ساری به دنیا آمد. پدر و مادرش بابی بودند. در جوانی در زمرۀ مشروطه‌خواهان پیکارجو بود. به طور گزینۀ اول و آخر او تفنگ بود. در فتح مسلحانۀ تهران در جبهۀ #مشروطه ‌خواهان بود. پس از آن در جنگ جهانی اول در دولت موقتی که در کرمانشاه تشکیل شد حامی آلمان بود. بعد که به تهران آمد به «کمیتۀ مجازات» پیوست، این کمیته انجمنی مخفی بود که سیاستمدارانِ به زعم خود فاسد را ترور می‌کرد (همین کمیته میرزا اسماعیل‌خان، رئیس انبار غلۀ تهران را ترور کرد، آن سکانس از فیلم «هزاردستان» یادتان هست که مفتش از مردم استنتاق می‌کند موقع قتل اسماعیل‌خان کجا بودید و همه می‌گفتند «خواب بودم»؟ بگذریم...)

اعضای کمیتۀ مجازارت بازداشت شدند، اما احسان‌الله خان به #گیلان گریخت و به #میرزا_کوچک‌_خان و جنگلی‌‌ها پیوست. ‌او رهبر جناح چپ جنگلی‌ها شد و به بولشویکی دوآتشه تبدیل شد. در مدتی که در میان جنگلی‌ها حضور داشت، رابطه‌ای دوگانه با میرزا کوچک‌خان داشت، از دوستی تا دشمنی. می‌دانیم که «حزب کمونیست ایران» در ماجراهای تصرف رشت و تشکیل «جمهوری شورایی سوسیالیستیِ ایران» در گیلان نقش ویژه داشت. اما چنددستگی شدیدی میان جنگلی‌ها رخ داد و همواره یکی از طرف‌های دعوا همین احسان‌الله خان بود. او حتا برای مدتی دولتی تشکیل داد و می‌خواست اصول کمونیستی‌ـ‌بولشویستی را موبه‌مو اجرا کند، از جمله مصادرۀ اموال که این هم باعث ایجاد نارضایتی و تضعیف جنگلی‌ها شد. در نهایت همین اختلاف‌ها باعث شد رضاخان میرپنج با حمایت انگلیسی‌ها گیلان را تصرف کند. جنگلی‌ها تارومار شدند، احسان‌الله خان هم دیگر جایی برای ماندن نداشت. مقامات بولشویک در ایران، از جمله تئودور روتشتاین، سفیر شوروی در ایران، از او خواستند ایران را ترک کند. احسان‌الله خان در ۱۳۰۰ (۱۹۲۱ م) به شوروی گریخت، به آذربایجان، بدون این‌که حتا برای لحظه‌ای از ایده‌های بلندپروازانه و متوهمانۀ خود دست بکشد.

در ابتدی حضور در آذربایجان شوروی، با دو سه تن از همقطارانش حزبی تشکیل داد به نام «کمیتۀ انقلاب آزادکنندۀ ایران»، اما دفتر این حزب با این نام بزرگ، دکان کوچکی در باکو بود! انواع ایده‌های انقلابی‌ـ‌مسلحانه به فکر او و یارانش اندکش می‌رسید. او خبر نداشت این روزهای خوب به زودی سپری خواهد شد. آن سال‌ها لنین در مسکو حاکم بود و دورانی بود که بولشویک‌ها رؤیاهای بین‌المللی بزرگی داشتند، اصلاً برای دولت‌های جهان سوم برنامه داشتند. اما رفته‌رفته رؤیاها برای «انقلاب جهانی» رنگ باخت، لنین درگذشت (۱۹۲۴) و استالین تا ۱۹۲۷ به قدرت مطلق تبدیل شد. فضای عمل برای کمونیست‌های مهاجر تنگ و تنگ‌تر می‌شد.

یکی از اقدامات عجیب احسان‌الله خان این بود که در اوت ۱۹۲۲ (مرداد ۱۳۰۱) به رضاخان دو نامه نوشت و او را ترغیب کرد مانند کمالیون ترکیه (یعنی کمال پاشا) از قدرت خود استفاده کند و طومار سلطنت قاجار را در هم پیچد و «جمهوری خلق ایران» را تأسیس کند. اما وقتی رضاخان این اقدام را انجام داد و بعد اعلام پادشاهی کرد، احسان‌الله مخالف سرسخت رضاخان شد و کاریکاتور رضاخان را به عنوان دست‌نشاندۀ انگلیس می‌کشید و به ایران می‌فرستاد.

وقتی در دهۀ ۱۹۳۰ در شوروی استالینیستی ارعاب بزرگ و پاکسازی‌های گسترده شدت گرفت، کمونیست‌های خارجی بی‌شماری در چرخ‌گوشت ارعاب استالین فروافتادند. احسان‌الله خان هم در آذر ۱۳۱۵ (دسامبر ۱۹۳۶) بازداشت شد و با انواع اتهام‌ها روبرو شد: فعالیت ضدشوروی، عضویت در محفلی تروتسکی‌گرا و چه و چه. احسان‌الله خان، هر چه قسم و آیه می‌آورد که او خائن نیست، فایده نداشت. او حتا به استالین و یِشوف (دست‌راست استالین) هم نامه نوشت و تأکید کرد که همه او را «رفیق سرخ» می‌دانند. اما در میان اعدام هزاران کمونیست سرشناس، مگر کسی به یک ایرانی مهاجر اعتنایی می‌کند؟ احسان‌الله خانِ دوستدار، در اسفند ۱۳۱۷ به جوخۀ اعدام سپرده شد...

اما یادگار جالبی از این یاغی بزرگ بر جای مانده است. وقتی در آذربایجان بود، در سال ۱۹۲۸ (۱۳۰۷ ش) فیلمی تبلیغاتی در بارۀ جنبش جنگلی‌ها در شوروی ساخته شد، با عنوان «دختر گیلان». احسان‌الله خان در این فیلم بازی کرد و در واقع نقش خودش را در جنبش جنگل بازی کرد. دقایقی از این فیلم را در ویدئوی پیوست ببینید.


#ویدئو
@tarikhandishi
@aminhaghrah
▪️
ختم غائله #گیلان!

[ گزارش فوت #میرزا_کوچک_خان به وزارت جنگ از سوی رییس قوای گیلان امیرپنجه محمدقلی ]

#سند
@aminhaghrah