شعر ، ادبیات و زندگی

#سایه
Канал
Искусство и дизайн
Книги
Музыка
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Продвигать
267
подписчиков
7,65 тыс.
фото
4,62 тыс.
видео
17,2 тыс.
ссылок
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM

بخشی از ترانه منتشر نشده سرو آزاد اثری از  استاد پرویز مشکاتیان با شعری از #سایه هوشنگ ابتهاج برای نخستین بار به یاد ۱۷۶ قربانی مظلوم و بی گناه پرواز ۷۵۲

خواننده: عزیز قاسم زاده

سه تار: علیرضا یاری

https://t.center/azizghasemzademusic

#هواپیمای_اوکراینی #دادخواهی #هنر_اعتراض #من_هم_شمعی_روشن_خواهم_کرد

https://t.center/alahiaryparviz38
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آرام بخواب ای دختر ایران‌زمین...
و برای تمام دختران سرزمینت رویای آزادی ببین!
آرام بخواب...
#مهسا_امینی

لالایی
آهنگساز : #ویگن
ترانه‌سرا : #کارو
اجرا : #سایه و #صدا_سدیفی

https://t.center/alahiaryparviz38
To Beman
Hossein Pirhayati
سوگنامه ای برای آخرین بیتی که #سایه سرود ...





با من بی‌کس تنها شده یارا #تو_بمان
همه رفتند ازین خانه خدارا تو بمان

من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی‌ام
تو همه بارو بری تازه بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دال ما خوش به فریبی‌ست غبارا تو بمان

هر دم از حلقه‌ی عشاق پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان



سوگنامه #هوشنگ_ابتهاج
با صدای حسین پیرحیاتی
@sayevarahianshearemrooz
https://t.center/alahiaryparviz38
۱۹ فروردین سالمرگ نویسنده و مترجم پیشرو و تأثیرگذار #صادق_هدایت. یادش گرامی باد. بخشی از سخنان #سایه دربارۀ او:
[عاطفه]: کارهای هدایت رو خوندین؟ نظرتون دربارۀ هدایت چیه؟
[سایه]: بله، همۀ کارهای هدایتو بی‌استثناء خوندم. بعضی‌هاشو چندین‌بار خوندم. به نظرم صادق هدایت یه بیمار روانی بود که قلم خیلی خوب و درخشانی داشت. اون موقع که خوندن کارهای هدایتو بعضی‌ها تحریم کرده بودن، من همۀ کارهاشو با علاقه می‌خوندم.
[عاطفه]: نظرتون دربارۀ بوف کور چیه؟
[سایه]: یه کتاب خیلی عجیب و غریب و موفق. یه چیز کابوسیِ پیچیده به هم! خیلی زیباست. تو کارهای هدایت، بوف کور یه چیز دیگه است؛ با همۀ پیچیدگی‌ و ابهامش زیباست. خیلی زیباست...
[عظیمی]: نظرتون دربارۀ ترانه‌های خیام هدایت چیه؟
[سایه]: (شکفته می‌شود): این کتاب هدایت هنوز برای من ملاک خیامه، بهترین رباعیاتو انتخاب کرده.
[عظیمی]: یعنی کارش از [محمدعلی] فروغی بهتر بوده؟
[سایه]: بی‌شک.
(پیر پرنیان‌اندیش، ص ۳۹۷-۳۹۹)
@sayevarahianshearemrooz

https://t.center/alahiaryparviz38
Mohammadreza Shajarian Avaz Deylaman [BibakMusic.com]
Mohammadreza Shajarian [BibakMusic.com]
بهار غم انگیز
اساتید:
#هوشنگ_ابتهاج( #ه_ا_سایه)
#فرامز_پایور
#محمدرضاشجریان
مایه ی دشتی، گوشه ی دیلمان

به مناسبت ۲۱ بهمن زادروز استاد فرامرز پایور ( ۱۳۱۱- ۱۳۸۸ )

آوازی مسحورکننده از استاد محمدرضا #شجریان با همراهی سنتور #پایور در آواز دشتی ، شعر آواز از مثنوی بهار غم‌انگیز #سایه برگزیده شده که سوگوارانه از ریخته شدن خون جوانان وطن سخن می‌گوید و به شیوۀ همیشگی خود امیدوار است تا پس از دوران سیاه خونریزی و ویرانی، بهاری سبز و آباد سر برآورد...

و به یاد جانباختگان آبان ۱۳۹۸

بهارا بنگر این خاک بلاخیز
که شد هر خاربن چون دشنه خون‌ریز

بهارا بنگر این صحرای غمناک
که هر سو کشته‌ای افتاده بر خاک

بهارا بنگر این کوه و در و دشت
که از خون جوانان لاله‌گون گشت

بهارا دامن افشان کن ز گلبن
مزار کشتگان را غرق گل کن

میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین طوفان برآییم

دگربارت چو بینم شاد بینم
سرت سبز و دلت آباد بینم
@sayevarahianshearemrooz
شعر #سایه برای سید #محمد_موسوی‌زاده، دانش‌آموز یازده‌سالۀ بوشهری که به علت نداشتن گوشی هوشمند (برای تحصیل غیرحضوری در روزگار کرونا) خودکشی کرد.

شب در آیینۀ صبح

گفت امشب بگذار
در کنار تو بخوابم مادر
و نگفت
درس ما از فردا با گوشی‌ست
و نگفت اما فردا نیست

بغلش کن مادر
بغلش کن
شب شومی‌ست در آیینۀ صبح
پرسش سادۀ چشمانش را نشنیدی؟

بشریّت چه جوابی دارد؟
بهمن ۱۳۹۹
#هوشنگ_ابتهاج .ا.سایه

@sayevarahianshearemrooz
۲۱ آذر ماه زادروز #احمد_شاملو، گرامی باد.
#سایه در کتاب پیر پرنیان‌اندیش (ص ۹۰۸) می‌گوید:
«من به صراحت می‌گم که مایۀ شعریِ شاملو از همۀ ماها قوی‌تر بود.
از همه باهوش‌تر بود!»
@sayevarahianshearemrooz

https://t.center/alahiaryparviz38
بخشی از گفته‌های #سایه در کتاب ارزشمند پیر پرنیان اندیش: در صحبت #سایه (ص ۹۰۶):

بعد از مرگ #شاملو رفتم به دیدن #آیدا .
آیدا به من گفت:
آقای فلان می‌دونید آخرین حرف شاملو پیش از این که به اغما فرو بره چی بود؟
گفتم:‌ نه، نشنیدم.
گفت: شاملو سه روز بود که نخوابیده بود و درد شدید داشت. بهش گفتم: احمد یه خُرده چشماتو هم بذار شاید خوابت ببره. شاملو گفت: نه! این‌طوری بهتر می‌بینمش. زلال می‌بینمش. گفتم: کی رو؟ گفت:‌مرتضا کیوان رو.
و بعد رفت تو اغما و دیگه حرف نزد . این آخرین حرف شاملو بود...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیح : #مرتضی_کیوان قزوینی (زاده‌ی ۱۳۰۰- اصفهان) شاعر، منتقد هنری، روزنامه‌نگار و فعال سیاسی بود که توسط نیروهای رژیم پهلوی در سحرگاه روز ۲۷ مهر ۱۳۳۳ تیرباران شد . #کیوان که آشنایی درخوری با ادبیات جهان داشت، حلقه‌ی اتصال بسیاری از شاعران و نویسندگان نظیر #احمد_شاملو، #سیاوش_کسرایی، #مصطفی_فرزانه، #هوشنگ_ابتهاج، #نجف_دریابندری و... بوده‌ است. #شاملو، #نیما_یوشیج، #کسرایی، #سایه و #احسان_طبری در سوگ او شعرهایی سروده‌اند. #سایه و دیگر یاران او از #کیوان به عنوان اسطوره‌ی وفاداری و جوانمردی یاد می‌کنند و کافی است نام #کیوان را نزد #سایه ببرید تا چشمان نازنین آن پیر پرنیان‌اندیش را نمناک ببینید.

@sayevarahianshearemrooz
💥💥💥

💥💥💥#داستانک
«عروسی خون»

زن گفته بود: «این مملکت، خاک بلاست.»
مرد گفته بود: «اصلا جمع کن برویم کانادا»
زن گفته بود: «آسمان همه جا یک رنگ است.»
مرد گفته بود: «اما زمینش فرق دارد، زمینش...»
...

صدای هلهله توی کابین خلبان می‌پیچد،
عروس خانم وکیلم؟
دست‌های عروس داغ است اما داماد یخ می‌کند. هوس، سوختِ جت است.
عروس از پنجره هواپیما به آسمان خیره شده، توی آسمان فرشته‌ای می‌چرخد. لبخند می‌زند، داماد سرش را به سمت پنجره می‌چرخاند، چیزی نمی‌بیند، عروس می‌بیند و باور نمی‌کند.
دختر کوچکی چند ردیف عقب‌تر رو به مادرش، هیجان‌زده می‌گوید: «مامان من تو آسمون یه فرشته دیدم.»
مادر خوابیده، دخترک سرش را به پنجره می‌چسباند. ابرها خودشان را به شیشه می‌چسبانند.
عروس می‌خندد، با دست‌هایش ابرها را نشان می‌دهد و می‌گوید: «من تو آسمون یه فرشته دیدم.»... داماد خوابیده.

...

پدری آن طرف دنیا دارد قصه عجیبی می‌نویسد؛ قصه دخترکی که از پنجره هواپیما فرشته‌ها را می‌دید و برای پدرش عکس یک فرشته را فرستاد.

...

- ماه عسل بریم کجا؟
+ جایی که هیچ‌کس نباشه، فقط من باشم و تو.
مهماندار برایشان غذا آورده... عروس چشم از پنجره بر نمی‌دارد... خلبان مادرش را خواب می‌بیند... جوان بور و سفیدی دست‌هایش را ها می‌کند، سردش شده، یخ بسته.

...

عروس خانم وکیلم؟
آسمان همه جا یک رنگ است؟
نه!
عروس خانم؟
عروس خانم به بنده وکالت می‌دهید شما را به عقد دائم...؟
داماد از خواب می‌پرد،
فرشته‌ها پشت پنجره‌های هواپیما قند می‌سابند و ناگهان آسمان سفید می‌شود...

✍️#سایه
https://t.center/alahiaryparviz38
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#دختر_آبی
#فرزند_ایران


بر سنگ گوری تازه نامی هست
دارنده این نام را هرگز ندیدم من
اینجا میان سوگواران آشنایانند و خویشانند
و مردمانی هم که چون من ، دارنده این نام را هرگز ندیدند و نمیدانند
اما ؛
هرکس که اینجا هست
با خشم و فریادی گره در مشت
می داند ، که او را کُشت !
بر گِرد گور تازه جمعی سوگواران است
دیگر کسی اینجا نمی پرسد
این خفته در خاک از کجا و از کدامان است ؟
می دانند ...
او فرزند «ایران» است.


#هوشنگ_ابتهاج #سایه
https://t.center/alahiaryparviz38
🌈🌈🌈


🔴راستی این داستان برای شما آشنا نیست؟

#ظل_الله خشمگین فریاد میزد:


خون جواب آزادیست، #رعیت را چه به سرکشی، رعیت را چه به استنطاق صاحب_قران، رعیت را چه به فریاد_حق_طلبی؟

ماییم که آبرو میدهیم، ماییم که ایرانیم، ماییم...

رعیت #غلط میکند اعتراض کند، #غلط میکند مطالبه حق کند، #غلط میکند دیوان مظالمه بخواهد، #غلط میکند نظارت کند، #غلط میکند قدرت ما را محدود کند، #غلط میکند #مشروطه بخواهد، #غلط میکند خلاف #روس تزاری باشد، #غلط میکند دلباخته غرب باشد، #غلط میکند متحصن در زاویه شاه عبدالعظیم شود، #غلط میکند متحصن به سفارتخانه اجنبی شود...

ملت #غلط میکند ما را نخواهد...

سایه ماست که آرامش میدهد، #امنیت میبخشد، نعمت ارزانی میدارد، دفع بلا میکند..
سایه ماست، نه #رعیت.

ملت را چه به آزادی، مشق مردم سالاری میکنند مصلحین، فریاد قانون میزنند، خدا لعنت کند یوسف خان مستشارالدوله بی شرف را، که قانون قانون میکرد در این مملکت...

به #جهنم که نان ندارید
به #جهنم کار ندارید
به #جهنم سرپناه ندارید
به #جهنم که آزادی ندارید
به #جهنم که آب ندارید
به #جهنم که جوانانمان درگیر افیونند
به #جهنم که زنان تن فروشی میکنید
به #جهنم...

همین که #سایه_مان بر سر شما رعیت است کافیست.

#آخر_الزمان است #سایه_امام_زمان را محکوم میکنند به دروغ گویی، محکوم میکنند به خرافه پرستی، محکوم میکنند به دست اندازی به بیت المال، میکنند به #دیکتاتوری، محکوم میکنند به زدوبند، محکوم میکنند به چپاول، محکوم میکنند به عیاشی...

رعیت #غلط میکند مارا که زینت کشوریم محکوم کند...

ما که #سایه_خداییم دوست داریم ظلم کنیم، دوست داریم ذخائر طبیعی مملکت را به اجنبی #تحفه دهیم، دوست داریم #تمام امور کشور را به #بستگانمان بسپاریم ، دوست داریم هر آنچه که به میلمان است انجام دهیم...

#رعیت_گوسفند_ما_شبانیم.

به خدای احد و واحد قسم
دستور دادیم به قزاق ها هر که نافرمانی کرد امانش ندهند، هر که اعتراض کرد پوستش را کنده کاه پر کنند، هرکس را که خواست #بیاندیشد محبوسش کنند، هرکس که خواست در افکارش به ما ناسزا گوید معدومش کند..

دستور دادیم هر که به خیابان بیاید، هر که شعار دهد، هر که معترض شود، هر که #قانون بخواهد، هر که مطالبه آزادی کند، مهمانش کنند به گلوله...

ما رعیت سربه زیر میخواهیم، ما رعیت بله قربان گو میخواهیم، ما رعیت کر و کور میخواهیم...

ما رعیت میخواهیم، «همین بس»

اینجا ممالک محصوره #ایران است و ما هم #قبله_عالمیم و پرچمدار عدالت و پاکی...

هر کس نمیخواد بسم الله «ازین مملکت برود» ،شما رعیت لیاقت سروری ما را ندارید...

بروید از خاک ما بروید ای بی لیاقتان #مجوس.

#محمد_علیشاه_قاجار
طهران، ۱۲۸۷ ش
#استبداد صغیر
عجب داستان آشنايي

https://t.center/alahiaryparviz38
🌈🌈🌈

🔴راستی این داستان برای شما آشنا نیست؟

#ظل_الله خشمگین فریاد میزد:


خون جواب آزادیست، #رعیت را چه به سرکشی، رعیت را چه به استنطاق صاحب_قران، رعیت را چه به فریاد_حق_طلبی؟

ماییم که آبرو میدهیم، ماییم که ایرانیم، ماییم...

رعیت #غلط میکند اعتراض کند، #غلط میکند مطالبه حق کند، #غلط میکند دیوان مظالمه بخواهد، #غلط میکند نظارت کند، #غلط میکند قدرت ما را محدود کند، #غلط میکند #مشروطه بخواهد، #غلط میکند خلاف #روس تزاری باشد، #غلط میکند دلباخته غرب باشد، #غلط میکند متحصن در زاویه شاه عبدالعظیم شود، #غلط میکند متحصن به سفارتخانه اجنبی شود...

ملت #غلط میکند ما را نخواهد...

سایه ماست که آرامش میدهد، #امنیت میبخشد، نعمت ارزانی میدارد، دفع بلا میکند..
سایه ماست، نه #رعیت.

ملت را چه به آزادی، مشق مردم سالاری میکنند مصلحین، فریاد قانون میزنند، خدا لعنت کند یوسف خان مستشارالدوله بی شرف را، که قانون قانون میکرد در این مملکت...

به #جهنم که نان ندارید
به #جهنم کار ندارید
به #جهنم سرپناه ندارید
به #جهنم که آزادی ندارید
به #جهنم که آب ندارید
به #جهنم که جوانانمان درگیر افیونند
به #جهنم که زنان تن فروشی میکنید
به #جهنم...

همین که #سایه_مان بر سر شما رعیت است کافیست.

#آخر_الزمان است #سایه_امام_زمان را محکوم میکنند به دروغ گویی، محکوم میکنند به خرافه پرستی، محکوم میکنند به دست اندازی به بیت المال، میکنند به #دیکتاتوری، محکوم میکنند به زدوبند، محکوم میکنند به چپاول، محکوم میکنند به عیاشی...

رعیت #غلط میکند مارا که زینت کشوریم محکوم کند...

ما که #سایه_خداییم دوست داریم ظلم کنیم، دوست داریم ذخائر طبیعی مملکت را به اجنبی #تحفه دهیم، دوست داریم #تمام امور کشور را به #بستگانمان بسپاریم ، دوست داریم هر آنچه که به میلمان است انجام دهیم...

#رعیت_گوسفند_ما_شبانیم.

به خدای احد و واحد قسم
دستور دادیم به قزاق ها هر که نافرمانی کرد امانش ندهند، هر که اعتراض کرد پوستش را کنده کاه پر کنند، هرکس را که خواست #بیاندیشد محبوسش کنند، هرکس که خواست در افکارش به ما ناسزا گوید معدومش کند..

دستور دادیم هر که به خیابان بیاید، هر که شعار دهد، هر که معترض شود، هر که #قانون بخواهد، هر که مطالبه آزادی کند، مهمانش کنند به گلوله...

ما رعیت سربه زیر میخواهیم، ما رعیت بله قربان گو میخواهیم، ما رعیت کر و کور میخواهیم...

ما رعیت میخواهیم، «همین بس»

اینجا ممالک محصوره #ایران است و ما هم #قبله_عالمیم و پرچمدار عدالت و پاکی...

هر کس نمیخواد بسم الله «ازین مملکت برود» ،شما رعیت لیاقت سروری ما را ندارید...

بروید از خاک ما بروید ای بی لیاقتان #مجوس.

#محمد_علیشاه_قاجار
طهران، ۱۲۸۷ ش
#استبداد صغیر
عجب داستان آشنايي

https://t.center/alahiaryparviz38
🌈🌈

🔰 من، "بی‌بی‌ کسرائی" ۱۴ سال داشتم.

💥 بخش کوتاهی از خاطرات دختر سیاوش کسرایی

بعد از انقلاب بسیاری از دوستان سابق پدرم از مهاجرت بازگشتند. کسانی که در سال‌های قبل از ۲۸ مرداد با هم دوست و یا حتی همکلاس دانشگاهی بودند. مثل منوچهر بهزادی که وقتی از مهاجرت به ایران بازگشت از رهبران حزب توده شده بود. پدر عضو رهبری حزب نبود، اصلا عضو حوزه حزبی هم نبود. فعالیت او در کانون نویسندگان قبل از انقلاب و شورای نویسندگان بعد از انقلاب بود. اما با خیلی از شخصیت‌های عضو رهبری حزب توده ایران دوست نزدیک بود. مثل #مرتضی_کیوان که تا یادم هست عکس او همیشه روی دیوار اتاق نشیمن خانه ما بود. اسمش که می‌آمد، اشک در چشم پدرم جمع می‌شد. خیلی از این دوستان مرده بودند، کشته شده بودند، به مهاجرت رفته بودند و یا سرگذشت‌های عجیب پیدا کرده بودند، اما پدرم هرگز آن‌ها را فراموش نکرده بود. از #روزنامه_کیهان هم همیشه دو نفر با همدیگر به دیدار پدرم می‌آمدند. #رحمان_هاتفی و #علی_خدائی. ما در افغانستان بودیم که خبر کشته شدن #هاتفی (19 تیر 1362) را به پدرم دادند. بسیار گریست و هر بار که خواستیم آرامش کنیم گفت: "هاتفی، مرتضی کیوان دوم بود. این دوتا از دو نسل بودند، اما خیلی به هم شباهت داشتند. جگرم آتش گرفته، این اشک منو آرام می‌کنه، هرچند که حریفِ جگر سوخته‌ام نیست."
از میان افسران توده‌ای که از زندان بیرون آمده بودند و تقریبا همه‌شان به دیدار پدرم می‌آمدند، #ابوتراب_باقرزاده خیلی به دیدار پدرم می‌آمد. بسیار خوش‌صحبت بود. می‌توانست ساعت‌ها درباره سرگذشت انسان‌هائی که در زندان و زندگی دیده بود صحبت کند. وقتی آقای #احسان_طبری با همسرش به خانه ما می‌آمد و قبول می‌کرد شام یا نهار بماند. همه ما ذوق‌زده می‌شدیم که ایشان قبول کرده چند ساعت بیشتر بماند و با هم غذا بخوریم. اقیانوسی از آگاهی و اطلاعات ادبی و فلسفی بود. آقای #سایه (هوشنگ ابتهاج) هم بود، او هم پیش از انقلاب و هم پس از انقلاب، بیشتر از همه به خانه ما می‌آمد و من همیشه، حتی حالا هم عمو سایه صدایش می‌کردم و می‌کنم. آن‌ها از دورانی که برای شاگردی نزد نیما می‌رفتند، با هم دوست بودند و تا آخر هم دوست ماندند. حتی پدرم ایشان را متولی آثار خودش کرده است و زمانی که ما در مسکو بودیم هم مکاتبه و ارتباط آن‌ها ادامه داشت. آقای #کیانوری هم بودند که معمولا یا تنها می‌آمد و یا همراه همسرشان مریم فیروز. تا من را می‌دیدند می‌گفت در مدرسه‌ی رازی چه خبر؟ من هم معمولا نارضائی بچه‌های مدرسه از انقلاب و وضع کشور را با هیجان تعریف می‌کردم و او هم می‌خندید و می‌گفت: تو را به جای بی‌بی، باید لیب‌لیب صدا کرد. منظورشان این بود که من لیبرال‌ام! آقای #کیانوری دو چهره داشت. هم خیلی مهربان و خوشرو بود و هم وقتی بحث و حرفی پیش می‌آمد، خیلی جدی می‌شد. آنقدر جدی که پدرم هم ترجیح می‌داد گوش باشد تا دهان. چه رسد به من که نه سر پیاز بودم و نه ته پیاز. البته به دلیل سن و سال کم و نداشتن ملاحظاتی که پدرم داشت، گاهی چیزی درباره اوضاع بعد از انقلاب می‌پراندم که او یا زیرسبیلی رد می‌کرد و یا یک متلکی هم به من می‌گفت. پدرم بدش نمی‌آمد بعضی مسائل از دهان من گفته شود. بعد‌ها دو بار من شدم مترجم آقای کیانوری. این مربوط به دورانی است که من بعد از یکسال تحصیل در پاریس به تهران بازگشتم و در سال سوم دبیرستان، در دبیرستان آذر اسمم را نوشتم. یکبار به محض رسیدن از مدرسه، پدرم من را صدا کرد. در اتاق نشیمن یا‌‌ همان اتاق پذیرائی معروف، یک آقای ۲۸ _ ۳۰ ساله روبه‌روی آقای #کیانوری نشسته بود. بعد از سلام و دست دادن به آن‌ها نشستم روی صندلی. آقای کیانوری با شوخی و به زبان فرانسه پرسید: فرانسه آنقدر بلد هستی که غلط‌های منو بگیری؟ من هم خندیدم و با ‌‌همان جسارتی که به آن معروف بودم با زبان فرانسه گفتم: مگر شما فرانسه هم بلد هستید؟ آن آقای خارجی خبرنگار دیپلماتیک روزنامه ایتالیائی کوریرا دلاسرا بود که قرار ملاقات برای مصاحبه با نورالدین کیانوری را در خانه ما گذاشته بود. آن روز چند بار من به داد آقای کیانوری رسیدم و بعضی لغات فرانسه را تصحیح کردم. خیلی خوشش آمد و چند هفته بعد که با اریک رولو، خبرنگار دیپلماتیک و معروف لوموند قرار مصاحبه داشت من را از طریق پدرم خبر کرد که به عنوان ناظر ترجمه حاضر باشم. پدرم چند بار سفارش کرد که نه چیزی به جملات اضافه کنم و نه چیزی کم کنم. شرط را قبول کردم. من “اریک رولو” را در‌‌همان اتاق نشیمن معروف دیدم. موقر بود و بسیار دقیق به حرف‌های کیانوری گوش می‌کرد و شمرده سئوالاتش را طرح می‌کرد.

https://t.center/alahiaryparviz38
Ghoroube Chaman (delzendeha.blogfa.com)
H. A. Saye
#سایه
#امیر_هوشنگ_ابتهاج
#غروب_چمن

سرو شکسته نقش دل ما بر آب زد
این ماجرا به آینه ی دلشکن بگو

آن سرخ و سبز سایه بنفش و کبود شد
سرو سیاه من ز غروب چمن بگو


https://t.center/alahiaryparviz38
گالیا

دیریست گالیا!

در گوش من فسانه ی دلدادگی مخوان!

دیگر ز من ترانه ی شوریدگی مخواه!

دیرست گالیا! به ره افتاد کاروان

عشق من و تو؟ این هم حکایتی است

اما در این زمانه که درمانده هر کسی

از بهر نان شب

دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست

شاد و شکفته در شب جشن تولدت

تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک

امشب هزار دختر همسال تو ولی

خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک

زیباست رقص و ناز سرانگشت های تو

بر پرده های ساز

اما هزار دختر بافنده این زمان

با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان

جان می کنند در قفس تنگ کارگاه

از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن

پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا

وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست

از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ

در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج

در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ

اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک

اینجا به باد رفته هزار آتش جوان

دست هزار کودک شیرین بی گناه

چشم هزار دختر بیمار ناتوان ...

دیریست گالیا!

هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست

هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان

هنگامه ی رهایی لبها و دست هاست

عصیان زندگی است

در روی من مخند!

شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!

بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!

بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!

یاران من به بند،

در دخمه های تیره و غمناک باغشاه

در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک

در هر کنار و گوشه ی این دوزخ سیاه

زودست گالیا!

در من فسانه ی دلدادگی مخوان!

اکنون ز من ترانه ی شوریدگی مخواه!

زودست گالیا! نرسیدست کاروان ...

روزی که بازوان بلورین صبحدم

برداشت تیغ و پرده ی تاریک شب شکافت،

روزی که آفتاب

از هر دریچه تافت،

روزی که گونه و لب یاران همنبرد

رنگ نشاط و خنده ی گمگشته بازیافت،

من نیز باز خواهم گردید آن زمان

سوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه ها

سوی بهارهای دل انگیز گل فشان

سوی تو،

عشق من ....




#سایه
#امیر_هوشنگ_ابتهاج

https://t.center/alahiaryparviz38
دراین سرای بی كسی كسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند 

یكی زشب گرفتگان چراغ بر نمی كند
كسی به كوچه سار #شب در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار 
دریغ كز شبی چنین سپیده سر نمی زند

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
كه خنجر غمت از این خراب تر نمی زند 

گذر گهی است پر ستم كه اندرو به غیر غم 
یكی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات 
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند 

نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست 
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

#سایه

@alahiaryparviz38