شعر ، ادبیات و زندگی

#هوشنگ_ابتهاج
Канал
Искусство и дизайн
Книги
Музыка
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Продвигать
267
подписчиков
7,65 тыс.
фото
4,62 тыс.
видео
17,2 тыс.
ссылок
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
💥💥💥

آن همه
فریادِ آزادی زدید
فرصتی افتاد و زندانبان شُدید

آن که او
امروز در بندِ شماست
در غمِ فردای فرزندِ شماست

راه می‌جستید
و در خود گم شُدید
مَردُمید، اما چه نامَردُم شُدید

کَجرُوان
با راستان در کینه‌اند
زشت‌رویان دشمنِ آئینه‌اند

"آی آدم‌ها"
صدای قرنِ ماست
این صدا از وحشتِ غرقِ شماست

دیده در
گرداب کِی وا می‌کنید؟
وَه که غرقِ خود تماشا می‌کنید....

#هوشنگ_ابتهاج

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

خبر کوتاه بود:
_«اعدامشان کردند.»
خروش دخترک برخاست.
لبش لرزید.
دو چشم خسته‌اش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد…
و من با کوششی پُر درد، اشکم را نهان کردم.

_چرا اعدامشان کردند؟
می‌پرسد ز من با چشم اشک‌آلود،
چرا اعدامشان کردند؟

_ عزیزم، دخترم!
آنجا، شگفت‌انگیز دنیایی است:
دروغ و دشمنی فرمانروایی می‌کُند آنجا.
طلا: این کیمیای خونِ انسان‌ها
خدایی می‌کُند آنجا.
شگفت‌انگیز دنیایی که همچون قرن‌های دور
هنوز از ننگ آزار انسان دامن‌آلوده‌ست.
در آنجا حق و انسان حرف‌های پوچ و بیهوده‌ست.
در آنجا رهزنی، آدم‌کُشی، خون‌‌ریزی آزادست،
و دست‌و پای آزادی‌ست در زنجیر…

#هوشنگ_ابتهاج

https://t.center/alahiaryparviz38
نی نوازی بیکلام
بشنوازنی چون حکایت میکند
برکدام جنازه زار می‌زند این ساز؟
             بر کدام مرده‌ی پنهان می‌گرید
                     این ساز بی‌زمان؟.......

#احمد_شاملو

بی‌شما اين نایِ نالان بی‌نواست
اين نواها از نفس‌های شماست

آن نفس کآتش برانگيزد ز آب
آن نفس کآتش ازو آمد به تاب

آن نفس کآئينه را روشن کند
آن نفس کاين خاک را گلشن کند

آن نفس کز اين شب نوميدوار
بر گشايد خنده خورشيد وار

آن نفس کز شوق شورانگيز وی
بر دمد از جان نی صد های و هی...

نی مدد می‌خواهد از ما ای نفس
هان به فرياد دل تنگش برس

سالها ناگفته ماند اين شرح درد
دردمندی خوش نفس سر بر نکرد

عاشقان رفتند ازين صحرا خموش
بر نيامد از دل تنگی خروش

دردها را سربه‌سر انباشتند
انتظارِ سينهٔ ما داشتند

تا نفس داری دلا فرياد کن
بستگان سينه را آزاد کن

#هوشنگ_ابتهاج

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

بر سواد سنگفرش راه

با تمامِ خشمِ خویش
با تمام نفرت دیوانه وارِ خویش
می کشم فریاد:
ای جلاد!
ننگت باد!

آه، هنگامی که یک انسان
می کُشد انسان دیگر را،
می کُشد در خویشتن
انسان بودن را.

بشنو ای جلاد!
می رسد آخر
روز دیگرگون:
روز کیفر،
روز کین خواهی،
روز بار آوردنِ این شوره زار خون.

زیر این باران خونین
سبز خواهد گشت بذر کین.
وین کویر خشک
بارور خواهد شد از گلهای نفرین.

آه، هنگامی که خون از خشم سرکش
در تنور قلبها می گیرد آتش،
برق سرنیزه چه ناچیزست!
و خروش خلق
هنگامی که می پیچد
چون طنین رعد از آفاق تا آفاق،
چه دلاویزست!

بشنو ای جلاد!
می خروشد خشم در شیپور،
می کوبد غضب بر طبل،
هر طرف سر می کشد عصیان
و درونِ بسترِ خونینِ خشمِ خلق
زاده می شود طوفان.

بشنو ای جلاد!
و مپوشان چهره با دستان خون آلود!
می شناسندت به صد نقش و نشان مردم.
می درخشد زیر برق چکمه های تو
لکه های خون دامنگیر.
و به کوه و دشت پیچیده ست
نام ننگین تو با هر مرده باد خلق کیفرخواه.
و به جا مانده ست از خون شهیدان
برسواد سنگ فرش راه
نقش یک فریاد:
ای جلاد!
ننگت باد!

#هوشنگ_ابتهاج

[email protected]
💥💥💥

با تمامِ خشمِ خویش
با تمام نفرت دیوانه وارِ خویش
می کشم فریاد;
ای جلاد!
ننگت باد!

آه، هنگامی که یک انسان
می‌کُشد انسان دیگر را
می‌کُشد در خویشتن
انسان بودن را

بشنو ای جلاد!
می‌رسد آخر
روز دیگرگون
روز کیفر
روز کین خواهی
روز بار آوردنِ این شوره زار خون

زیر این باران خونین
سبز خواهد گشت بذر کین
وین کویر خشک
بارور خواهد شد از گلهای نفرین

آه، هنگامی که خون از خشم سرکش
در تنور قلبها می‌گیرد آتش
برق سرنیزه چه ناچیزست!
و خروش خلق
هنگامی که می‌پیچد
چون طنین رعد از آفاق تا آفاق
چه دلاویزست!

بشنو ای جلاد!
می‌خروشد خشم در شیپور
می کوبد غضب بر طبل
هر طرف سر می‌کشد عصیان
و درونِ بسترِ خونینِ خشمِ خلق
زاده می شود طوفان

بشنو ای جلاد!
و مپوشان چهره با دستان خون آلود!
می‌شناسندت به صد نقش و نشان مردم
می درخشد زیر برق چکمه های تو
لکه های خون دامنگیر

و به کوه و دشت پیچیده ست
نام ننگین تو با هر مرده باد خلق کیفرخواه
و به جا مانده ست از خون شهیدان
بر سواد سنگ فرش راه
نقش یک فریاد

ای جلاد!
ننگت باد!

#هوشنگ_ابتهاج
#مهسا_امینی

https://t.center/alahiaryparviz38
To Beman
Hossein Pirhayati
سوگنامه ای برای آخرین بیتی که #سایه سرود ...





با من بی‌کس تنها شده یارا #تو_بمان
همه رفتند ازین خانه خدارا تو بمان

من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی‌ام
تو همه بارو بری تازه بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دال ما خوش به فریبی‌ست غبارا تو بمان

هر دم از حلقه‌ی عشاق پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان



سوگنامه #هوشنگ_ابتهاج
با صدای حسین پیرحیاتی
@sayevarahianshearemrooz
https://t.center/alahiaryparviz38
پایان
غزل خداحافظی #هوشنگ_ابتهاج .ا.سایه

سر بگذاریم وقت خواب رسیده‌ست
روز به پایان آفتاب رسیده‌ست

منزل راحت کجاست در سفر عمر
پرسش دیرینه را جواب رسیده‌ست

چون نخ تابیده گرد خویش چه پیچی؟
نوبت واگشت پیچ و تاب رسیده‌ست

سنگ رها گشته در هوایی و اینک
وقت فرود تو با شتاب رسید‌ه‌ست

شرح غم ما هنوز اولِ قصه‌ست
گرچه به پایانِ این کتاب رسیده‌ست

آنچه درانباشتیم باد هوا بود
وقت سراندازی حباب رسیده‌ست

آن می گم‌بوده در پیالۀ خالی‌ست
تشنۀ بی‌تشنگی به آب رسیده‌ست

مژدۀ آسودن است ای شب پایان
بوی تو از سایه‌سار خواب رسیده‌ست


کتاب پیر پرنیان‌اندیش (ص ۱۲۷۳) با بیت دوم همین غزل به پایان می‌رسد:
منزل راحت کجاست در سفر عمر
پرسش دیرینه را جواب رسیده‌ست

@sayevarahianshearemrooz
https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

"دید"

کودک ِ من ، کودک ِ مسکین
از برای ِ تو
دردهایی کور
چشم می پاید
در شکیب ِ انتظار ِ سال های دور ....
وینک اینجا من
با تلاش ِ طاقت ِ رنج آزمای خویش
چشم می پایم برای تو
شادی ِ فردای خندان را
کودک ِ من ، کودک شیرین


#هوشنگ_ابتهاج ( #ه_ا_سایه )

https://t.center/alahiaryparviz38
💥💥💥

بهارا ، زنده مانی ، زندگی بخش
به فروردین ما فرخندگی بخش

هنوز اینجا جوانی دلنشین است
هنوز اینجا نفسها آتشین است

مبین کاین شاخة بشکسته خشک است
چو فردا بنگری ، پر بید مشک است

مگو کاین سرزمینی شوره زار است
چو فردا در رسد ، رشک بهار
است

اگر خود عمر باشد ، سر برآریم
دل و جان در هوای هم گماریم

میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین طوفان برآییم

دگربارت چو بینم ، شاد بینم
سرت سبز و دلت آباد بینم

به نوروز دگر ، هنگام دیدار
به ایین دگر آیی پدیدار...

#هوشنگ_ابتهاج

https://t.center/alahiaryparviz38
Mohammadreza Shajarian Avaz Deylaman [BibakMusic.com]
Mohammadreza Shajarian [BibakMusic.com]
بهار غم انگیز
اساتید:
#هوشنگ_ابتهاج( #ه_ا_سایه)
#فرامز_پایور
#محمدرضاشجریان
مایه ی دشتی، گوشه ی دیلمان

به مناسبت ۲۱ بهمن زادروز استاد فرامرز پایور ( ۱۳۱۱- ۱۳۸۸ )

آوازی مسحورکننده از استاد محمدرضا #شجریان با همراهی سنتور #پایور در آواز دشتی ، شعر آواز از مثنوی بهار غم‌انگیز #سایه برگزیده شده که سوگوارانه از ریخته شدن خون جوانان وطن سخن می‌گوید و به شیوۀ همیشگی خود امیدوار است تا پس از دوران سیاه خونریزی و ویرانی، بهاری سبز و آباد سر برآورد...

و به یاد جانباختگان آبان ۱۳۹۸

بهارا بنگر این خاک بلاخیز
که شد هر خاربن چون دشنه خون‌ریز

بهارا بنگر این صحرای غمناک
که هر سو کشته‌ای افتاده بر خاک

بهارا بنگر این کوه و در و دشت
که از خون جوانان لاله‌گون گشت

بهارا دامن افشان کن ز گلبن
مزار کشتگان را غرق گل کن

میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین طوفان برآییم

دگربارت چو بینم شاد بینم
سرت سبز و دلت آباد بینم
@sayevarahianshearemrooz
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌿🍃🌳🌹

من به باغ گل‌سرخ
همره قافله‌ی رنگ و نگار
به سفر رفتم
از خاك به گل...

رقصِ رنگینِ شکفتن را
درچشمه‌ی نور
مژده دادم به بهار.

من به باغ گل سرخ
زیر آن ساقه‌ی تر
عطر را زمز‌مه کردم تا صبح.

من به باغ گل سرخ
در تمام شب سرد
روشنایی راخواندم با آب
و سحر را
به گل و سبزه
بشارت دادم...

✍️ «#هوشنگ_ابتهاج»

https://t.center/alahiaryparviz38
شعر #سایه برای سید #محمد_موسوی‌زاده، دانش‌آموز یازده‌سالۀ بوشهری که به علت نداشتن گوشی هوشمند (برای تحصیل غیرحضوری در روزگار کرونا) خودکشی کرد.

شب در آیینۀ صبح

گفت امشب بگذار
در کنار تو بخوابم مادر
و نگفت
درس ما از فردا با گوشی‌ست
و نگفت اما فردا نیست

بغلش کن مادر
بغلش کن
شب شومی‌ست در آیینۀ صبح
پرسش سادۀ چشمانش را نشنیدی؟

بشریّت چه جوابی دارد؟
بهمن ۱۳۹۹
#هوشنگ_ابتهاج .ا.سایه

@sayevarahianshearemrooz
💥💥💥

به ناظم حکمت

مثلِ یک بوسه ی گرم
مثلِ یک غنچه ی سرخ
مثلِ یک پرچمِ خونینِ ظفر
دلِ افروخته ام را به تو می بخشم ٬ ناظم حکمت!

و نه تنها دلِ من
همه جا خانه ی توست :
دل هر کودک و زن
دلِ هر مرد
دل هرکه شناخت
بشری نغمه ی امّیدِ تو را
که در آن هر شب و روز
زندگی رنگِ دگر ٬ طرحِ دگر می گیرد.


زندگی ٬ زندگی
    اما نه بدین گونه که هست
نه بدین گونه تباه
نه بدین گونه پلید
نه بدین گونه که اکنون به دیارِ من و توست
به دیاری که فرو می شکنند
شب چراغی چو تو گیتی افروز
وز سپهرِ وطنش می رانند
اختری چون تو پیام آور روز.


لیک ناظم حکمت!
آفتابی چون تو
به کجا خواهد رفت
که نباشد وطنش؟
و تو می دانی ناظم حکمت!
روی کاغذ ز کسی
وطنش را نتوانند گرفت

آری ای حکمت ٬ خورشیدِ بزرگ!
شرق تا غرب ستایشگرِ توست.
وز کران تا به کران گوشِ جهان
پرده ی نغمه ی جان پرورِ توست.


جغدها
در شبِ تب زده ی میهن ما
می فشانند به خاک
هر کجا هست چراغی تابان
و گل و غنچه ی باغِ ما را
به ستم می ریزند
زیر پای خوکان
و به کام خفاش
پرده می آویزند
پیشِ هر اخترِ پاک
که به جان می سوزد
وین شبستانِ فرو ریخته می افروزد.


لیک جان داروی شیرینِ امید
همچو خونِ خورشیدمی تپد در رگِ ما
و گلِ گم شده سر می کشد از خاکِ شکیب
غنچه می آرد بی رنگِ فریب
و به ما می دهد این غنچه نوید
از گلِ آبیِ صبح
خفته در بسترِ سرخِ خورشید.


نغمه ی خویش رها کن حکمت!
تا فرو پیچد در گوشِ جهان
و سرودِ خود را
چون گلِ خنده ی خورشید بپاش
از کران تا به کران!
جغد ها ٬ خفاشان
می هراسند ز گلبانگِ امید
می هراسند ز پیغامِ سحر.

بسراییم ٬ بخوانیم رفیق!
نغمه ی خونِ شفق
نغمه ی خنده ی صبح.
پرده ی نغمه ی ماست
گوشِ فردای بزرگ
و نوا بخشِ سرودِ دلِ ماست
لبِ آینده ی پاک.


#هوشنگ_ابتهاج( #ه_ا_سایه)
تهران،اسفندماه،۱۳۳۰
از کتاب تاسیان،صفحه ۷۹

https://t.center/alahiaryparviz38
بخشی از گفته‌های #سایه در کتاب ارزشمند پیر پرنیان اندیش: در صحبت #سایه (ص ۹۰۶):

بعد از مرگ #شاملو رفتم به دیدن #آیدا .
آیدا به من گفت:
آقای فلان می‌دونید آخرین حرف شاملو پیش از این که به اغما فرو بره چی بود؟
گفتم:‌ نه، نشنیدم.
گفت: شاملو سه روز بود که نخوابیده بود و درد شدید داشت. بهش گفتم: احمد یه خُرده چشماتو هم بذار شاید خوابت ببره. شاملو گفت: نه! این‌طوری بهتر می‌بینمش. زلال می‌بینمش. گفتم: کی رو؟ گفت:‌مرتضا کیوان رو.
و بعد رفت تو اغما و دیگه حرف نزد . این آخرین حرف شاملو بود...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیح : #مرتضی_کیوان قزوینی (زاده‌ی ۱۳۰۰- اصفهان) شاعر، منتقد هنری، روزنامه‌نگار و فعال سیاسی بود که توسط نیروهای رژیم پهلوی در سحرگاه روز ۲۷ مهر ۱۳۳۳ تیرباران شد . #کیوان که آشنایی درخوری با ادبیات جهان داشت، حلقه‌ی اتصال بسیاری از شاعران و نویسندگان نظیر #احمد_شاملو، #سیاوش_کسرایی، #مصطفی_فرزانه، #هوشنگ_ابتهاج، #نجف_دریابندری و... بوده‌ است. #شاملو، #نیما_یوشیج، #کسرایی، #سایه و #احسان_طبری در سوگ او شعرهایی سروده‌اند. #سایه و دیگر یاران او از #کیوان به عنوان اسطوره‌ی وفاداری و جوانمردی یاد می‌کنند و کافی است نام #کیوان را نزد #سایه ببرید تا چشمان نازنین آن پیر پرنیان‌اندیش را نمناک ببینید.

@sayevarahianshearemrooz
💥💥💥

به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه‌روی گشت صبح نخست

#حافظ


داستانِ آفرینشِ دوزخ
در نیم پرده
شبِ هزار شب

به یک اشاره آسمان سیاه شد
سپیده چهره پس کشید
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب را کسی ندید
که می‌گریخت.
میانِ شعله‌های آتشِ سیاه
شبِ هزار شب فرا رسید.

فرشته‌ای اجازه خواست
به سعیِ سایه را گشود
پاره پاره بود:
به صدق کوش ...
که از دروغ ...
زخشم نعره زد: ببند!
پیامِ کورورش است این.

و ماه
اشکِ واپسین
فرو چکید بر زمین.


#هوشنگ_ابتهاج( #ه_ا_سایه)
کلن، ۴ آذر ۱۳۹۸

مجله چلچراغ، ویژه نامه نوروز،
شماره ۷۷۶
https://t.center/alahiaryparviz38
سایه ولطفی
Houshang Ebtehaj & M.R Lotfi -
《چه فكر ميكنی》

دکلمه و شعری از #هوشنگ_ابتهاج

وتکنوازی بینظیر استاد محمدرضا_لطفی

چه فکر میکنی كه بادبان شكسته
زورق به گل نشسته‌اي است زندگي
منبع : کانال تلگرامی هوشنگ ابتهاج
https://t.center/alahiaryparviz38
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#دختر_آبی
#فرزند_ایران


بر سنگ گوری تازه نامی هست
دارنده این نام را هرگز ندیدم من
اینجا میان سوگواران آشنایانند و خویشانند
و مردمانی هم که چون من ، دارنده این نام را هرگز ندیدند و نمیدانند
اما ؛
هرکس که اینجا هست
با خشم و فریادی گره در مشت
می داند ، که او را کُشت !
بر گِرد گور تازه جمعی سوگواران است
دیگر کسی اینجا نمی پرسد
این خفته در خاک از کجا و از کدامان است ؟
می دانند ...
او فرزند «ایران» است.


#هوشنگ_ابتهاج #سایه
https://t.center/alahiaryparviz38
🌈🌈🌈

دیر است، گالیا
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!
دیر است گالیا به ره افتاد کاروان
عشق من و تو ؟... آه
این هم حکایتی ست
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست

شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیده‌اند گرسنه و لخت روی خاک!

زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو
بر پرده‌های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان
جان می‌کَنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می‌کنی تو به دامان یک گدا ...!

#هوشنگ_ابتهاج
به بهانه‌ی زادروز شاعر
https://t.center/alahiaryparviz38
🌈🌈🌈

ارغوان
این چه رازی است
که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید؟
که زمین هر سال
از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران
خرامنده خورشید بپرس
کی بر این دره غم می گذرند؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر
غلغله می آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه هم خون
جدا مانده ی من

شاعر : #هوشنگ_ابتهاج
( #ه_ا_سایه)
https://t.center/alahiaryparviz38
🌈🌈🌈

🔹به یاد #محمد_حبیبی و معلمان زندانی

ارغوان
شاخه ی هم خون جدا مانده ی من
آسمان تو چه رنگ ست امروز ؟
آفتابی ست هوا ٬
یا گرفته ست هنوز ؟
من درین گوشه
که از دنیا بیرون ست ٬
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم
دیوار است
آه
این سخت سیاه
آنچنان نزدیک ست
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته
که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کور سویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجا ست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه ی چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نیانداخته است
اندرین گوشه ی خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار ٬
با عزای دل ما می آید ؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است ؟
اینچنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید
ارغوان پنجه ی خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس
کی برین دره غم می گذرند ؟
ارغوان
خوشه ی خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره ی باز سحر
غلغله می آغازند
جان گلرنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشا گه پرواز ببر
آه بشتاب
که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان
بیرق گلگون بهار
تو بر افراشته باش
شعر خون بار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه نا خوانده ی من
ارغوان
شاخه ی هم خون جدا مانده من

#هوشنگ_ابتهاج

https://t.center/alahiaryparviz38
Ещё