شعر ، ادبیات و زندگی

#ابوتراب_باقرزاده
Канал
Искусство и дизайн
Книги
Музыка
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Продвигать
267
подписчиков
7,65 тыс.
фото
4,62 тыс.
видео
17,2 тыс.
ссылок
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
🌈🌈

🔰 من، "بی‌بی‌ کسرائی" ۱۴ سال داشتم.

💥 بخش کوتاهی از خاطرات دختر سیاوش کسرایی

بعد از انقلاب بسیاری از دوستان سابق پدرم از مهاجرت بازگشتند. کسانی که در سال‌های قبل از ۲۸ مرداد با هم دوست و یا حتی همکلاس دانشگاهی بودند. مثل منوچهر بهزادی که وقتی از مهاجرت به ایران بازگشت از رهبران حزب توده شده بود. پدر عضو رهبری حزب نبود، اصلا عضو حوزه حزبی هم نبود. فعالیت او در کانون نویسندگان قبل از انقلاب و شورای نویسندگان بعد از انقلاب بود. اما با خیلی از شخصیت‌های عضو رهبری حزب توده ایران دوست نزدیک بود. مثل #مرتضی_کیوان که تا یادم هست عکس او همیشه روی دیوار اتاق نشیمن خانه ما بود. اسمش که می‌آمد، اشک در چشم پدرم جمع می‌شد. خیلی از این دوستان مرده بودند، کشته شده بودند، به مهاجرت رفته بودند و یا سرگذشت‌های عجیب پیدا کرده بودند، اما پدرم هرگز آن‌ها را فراموش نکرده بود. از #روزنامه_کیهان هم همیشه دو نفر با همدیگر به دیدار پدرم می‌آمدند. #رحمان_هاتفی و #علی_خدائی. ما در افغانستان بودیم که خبر کشته شدن #هاتفی (19 تیر 1362) را به پدرم دادند. بسیار گریست و هر بار که خواستیم آرامش کنیم گفت: "هاتفی، مرتضی کیوان دوم بود. این دوتا از دو نسل بودند، اما خیلی به هم شباهت داشتند. جگرم آتش گرفته، این اشک منو آرام می‌کنه، هرچند که حریفِ جگر سوخته‌ام نیست."
از میان افسران توده‌ای که از زندان بیرون آمده بودند و تقریبا همه‌شان به دیدار پدرم می‌آمدند، #ابوتراب_باقرزاده خیلی به دیدار پدرم می‌آمد. بسیار خوش‌صحبت بود. می‌توانست ساعت‌ها درباره سرگذشت انسان‌هائی که در زندان و زندگی دیده بود صحبت کند. وقتی آقای #احسان_طبری با همسرش به خانه ما می‌آمد و قبول می‌کرد شام یا نهار بماند. همه ما ذوق‌زده می‌شدیم که ایشان قبول کرده چند ساعت بیشتر بماند و با هم غذا بخوریم. اقیانوسی از آگاهی و اطلاعات ادبی و فلسفی بود. آقای #سایه (هوشنگ ابتهاج) هم بود، او هم پیش از انقلاب و هم پس از انقلاب، بیشتر از همه به خانه ما می‌آمد و من همیشه، حتی حالا هم عمو سایه صدایش می‌کردم و می‌کنم. آن‌ها از دورانی که برای شاگردی نزد نیما می‌رفتند، با هم دوست بودند و تا آخر هم دوست ماندند. حتی پدرم ایشان را متولی آثار خودش کرده است و زمانی که ما در مسکو بودیم هم مکاتبه و ارتباط آن‌ها ادامه داشت. آقای #کیانوری هم بودند که معمولا یا تنها می‌آمد و یا همراه همسرشان مریم فیروز. تا من را می‌دیدند می‌گفت در مدرسه‌ی رازی چه خبر؟ من هم معمولا نارضائی بچه‌های مدرسه از انقلاب و وضع کشور را با هیجان تعریف می‌کردم و او هم می‌خندید و می‌گفت: تو را به جای بی‌بی، باید لیب‌لیب صدا کرد. منظورشان این بود که من لیبرال‌ام! آقای #کیانوری دو چهره داشت. هم خیلی مهربان و خوشرو بود و هم وقتی بحث و حرفی پیش می‌آمد، خیلی جدی می‌شد. آنقدر جدی که پدرم هم ترجیح می‌داد گوش باشد تا دهان. چه رسد به من که نه سر پیاز بودم و نه ته پیاز. البته به دلیل سن و سال کم و نداشتن ملاحظاتی که پدرم داشت، گاهی چیزی درباره اوضاع بعد از انقلاب می‌پراندم که او یا زیرسبیلی رد می‌کرد و یا یک متلکی هم به من می‌گفت. پدرم بدش نمی‌آمد بعضی مسائل از دهان من گفته شود. بعد‌ها دو بار من شدم مترجم آقای کیانوری. این مربوط به دورانی است که من بعد از یکسال تحصیل در پاریس به تهران بازگشتم و در سال سوم دبیرستان، در دبیرستان آذر اسمم را نوشتم. یکبار به محض رسیدن از مدرسه، پدرم من را صدا کرد. در اتاق نشیمن یا‌‌ همان اتاق پذیرائی معروف، یک آقای ۲۸ _ ۳۰ ساله روبه‌روی آقای #کیانوری نشسته بود. بعد از سلام و دست دادن به آن‌ها نشستم روی صندلی. آقای کیانوری با شوخی و به زبان فرانسه پرسید: فرانسه آنقدر بلد هستی که غلط‌های منو بگیری؟ من هم خندیدم و با ‌‌همان جسارتی که به آن معروف بودم با زبان فرانسه گفتم: مگر شما فرانسه هم بلد هستید؟ آن آقای خارجی خبرنگار دیپلماتیک روزنامه ایتالیائی کوریرا دلاسرا بود که قرار ملاقات برای مصاحبه با نورالدین کیانوری را در خانه ما گذاشته بود. آن روز چند بار من به داد آقای کیانوری رسیدم و بعضی لغات فرانسه را تصحیح کردم. خیلی خوشش آمد و چند هفته بعد که با اریک رولو، خبرنگار دیپلماتیک و معروف لوموند قرار مصاحبه داشت من را از طریق پدرم خبر کرد که به عنوان ناظر ترجمه حاضر باشم. پدرم چند بار سفارش کرد که نه چیزی به جملات اضافه کنم و نه چیزی کم کنم. شرط را قبول کردم. من “اریک رولو” را در‌‌همان اتاق نشیمن معروف دیدم. موقر بود و بسیار دقیق به حرف‌های کیانوری گوش می‌کرد و شمرده سئوالاتش را طرح می‌کرد.

https://t.center/alahiaryparviz38