♥🌺🍁♥تاریخ و ادبیات تالش ♥♥

#علی_ماسالی
Канал
Логотип телеграм канала ♥🌺🍁♥تاریخ و ادبیات تالش ♥♥
@ahmadi111Продвигать
127
подписчиков
415
фото
70
видео
1,87 тыс.
ссылок
#تاریخ و #ادبیات #تالش ♥♥♥♥♥ ارتباط با ما 👇👇👇 @Razdari22 #آگاهی از تاریخ ، از مهمترین دانایی هاست که همگان باید بدانند از گذشته پند بگیرند ،آینده را بسازند
#واژه_گیریه

🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸

وجه تسمیه واژه های گیریه ، گیلون وکادوس

گی واژه ای است که به مجموعه ای از احشام اهلی اعم از گاو وگاومیش و اسب و بز وگوسفند استر و الاغ گفته میشود ودر نواحی تات زبان هنوز متداول است و کسی را که این احشام باهم به صحرا میبرده تا تعلیف شوند ومسئولیت نگهداری آنها را برعهده میگرفت به آن گیه وون می گفتند که اکنون نیز همان واژه بکار برده میشود وواژه (ریَه ) به معنی جای پا و رد پا واثر و علامت آن است ودر اصطلاحات تالشی به مفهوم محل چرای احشام و گی است لذا به مراتع ای که مسیر حرکت گی قرار میگرفت اصطلاحاً به آن مراتع (گیریه) گفته میشد.

اما گیلون که در زبان فارسی به صورت گیلان و یا گِلان نوشته میشود آنرا به معنی گیلها دانسته اند ولی در اصطلاحات تالشی از دو واژه گی و لون تشکیل شده که واژه (لون) در آن واژه ای تغییر شکل یافته از کلمه فارسی ( لان یا لانه) محسوب میشودوبه معنی سازه ایست که محل نگهداری حیوانات اهلی بوده وهست مانند (کرگه لون به معنی مرغ دونی ) و یا روستای آهکلون که در قرون پیشین در آنجا کوره های پخت آهک یکی از متداولترین مصالح ساختمانی محسوب میشده .

بسیاری از خانواده های آن افراد درکلبه های کوچک موقتی اقامت مینمودند که به محل اقامت آنها (لون ) اطلاق میگردید اما با این معنی که داریم به این ترتیب میتوان مفهوم واژه گیلون رادریافت که در گذشته احشامیکه در جلگه ها ودر دشتهای گیلان و دامنه های کوهستان ویا بطور کلی دراراضی هموار از آنها نگهداری میشدند همه آنها شبها دارای یک چهار دیواری سرپوشیده بودند که به آنها (لون ) گفته میشد .
بنابراین به ییلاقات احشام شان بصورت رهاشده بسر میبردند گیریه و به جلگه ها که احشامشان را در لون ها نگهداری میکردند گی لون میگفته اند در این تعبیر در مورد نام گیریه شکی وجود ندارد اما در مورد تعبیر گیلون به دلیل همه گیر شدن واژه گیلان به زبان فارسی نه محلی باید تامل نمود .
اما درمورد واژه تالشی ( گا( که در زبان فارسی گاو تلفط میشود در زبان های اروپائی نیز به همان شکل تالشی تنها با تغییر حرف (گ) به (ک) و بصورت (کا cow ) تلفظ میشود مانند واژه کابوی cowboy که در انگلیسی به معنی گاوچران است ویونانیان نیز به همان شکل ( کا ) تلفظ کرده و میکنند لذا به همین استناد آنها واژه گادوشان را که به گالش ها و گاو دوشان کادوسی اطلاق میگردید به صورت کادوشان تلفظ کردند اما چون در زبان یونانی هیچگاه از حرف (شین ) استفاده نمیشد و بجای آن از حرف (سین) استفاده میکنند، مورخان یونانی این واژه بصورت کادوسان نوشته اند .
همانگونه که در بسیاری از اقوام در زبان های خود قادر به تلفظ برخی حروف نیستند مانند مردم عرب زبان که حرف پ را ف تلفظ میکنند و زبان پارسی را فارسی تلفظ کرده اند ویا حرف پ که به ب تبدیل کرده اند مانند پاریس که باریس گفته میشود و یا واژه پارس که در زبان انگلیسی پرشین گفته شده وغیره .

: #علی_ماسالی

📚 https://t.center/Ahmadi111
#زبانشناسی_گویشها
#عروس

#لسان‌_الحق‌_طباطبایی
در گویش خوری عروس را گهی gahj/gayi و جاری را هم گهیhomgahi /homgayi می‌گویند. در بختیاری هم عروس را بهیگ می‌گویند. به گمانم این دو واژه در فارسی میانه وهیگ بوده که در گویش خوری v آغازین به گ و در بختیاری به ب تبدیل شده است. تبدیل v آغازین بسیاری از واژگان فارسی میانه به گ در چهار گویش رایج در چهار نقطهٔ شهرستان خوروبیابانک به نام‌های خوری، فرویگی، گرگی و ایراجی، دیده می‌شود. همچنین در بلوچی هم وجود دارد.
در گویش فرویگی کلمهٔ عروس «عُروَس» (ORVAS) تلفظ می‌شود و در لهجهٔ فارسی رایج در خوربیابانک بزی که خط سفیدی بر پیشانی داشته باشد بز عروس نامیده می‌شود. در گویش خوری عروسی را «گهیگون» (GAHIGUN) و در گویش فرویگی «تماشا» می‌گویند. (ضبط دکتر کیا در واژه‌نامهٔ ۶۷ گویش ایرانی از کلمهٔ «عروسیه» ORVASIYA به معنای عروسی در گویش فرویگی نادرست است.)
#محمود_قاسمیان
البته در گویش گرمه‌ای عروس «گئی» است و مصدر آن عروسی «گئیگینی» است.
#ضیا_طرقدار
عروس در زبان تالشی:
گویش آستارا: وای، وَی vây؛ وَیو vayu
تالشی ماسوله: وِیو veyv
تالشی فومن: گِشَه geša
در زبان تاتی شهرستان تاکستان در استان قزوین: وِیِه veye
#داوود_هندیجانی
در هندیجان عروس را «بیگ» (beyğ) و هم‌عروس را «هُم‌بیگ» می‌گویند.
#دکتر_روح_الله_کریمی
در بختیاری به عروس «بَهیگ» می‌گویند که همان بیوک فارسی قدیم است.
در بختیاری هم‌عروس را «هُم بهیگ» و بیشتر «زین براشور» (zin berashvar) گویند (زین همان زن، برا مخفف برار و برادر و شور مخفف شوهر است. زنِ برادرِ شوهر)
#علی_ماسالی
در تالشی به عروس به صورت عام «گِشه» (gesha) گفته می‌شود. اما عروس یک خانواده را «وِئو» (veuo) یا «وِیو» (veiv) می‌نامند.
#دکتر_احمد_صداقتی
در سنگسری، عروس را orsu می‌گویند و عروسک را orsaku. البته واژهٔ «ئُرسو» فقط برای کسی که عروسی می‌کند اطلاق شده و برای همسر پسر که در اکثر گویش‌ها نیز کاربرد پیدا کرده، واژهٔ puržən را به کار می‌برند.
#آیت_بهارگیر_برخوردار
در زبان لکی به عروس «بِوویی» می‌گويند.
#محمود_کمالی
عروس به ترکی «گَلین» گفته می‌شود و در کرمانجی būk.
#قاسم_طاهری
در گناوه نیز عروس را erus و بیگ (beyg) می‌گویند. در دیلم به عروس آریس (aris) و بیگ می‌گویند. در هر دو زبان عروسک را بیگک (beygak) می‌گفتند.
#فریبا_آذربهرام
در منطقهٔ نورآباد و کازرون به عروس، «عاریس» می‌گویند.

📚 https://t.center/Ahmadi111
با سلام واحترام خدمت اعضای محترم کانال « مردم وسرمین تالش »، از اینکه مدت دو سه ماه می باشد که از فعالیت فرهنگی این کانال کاسته شده ، مدیریت کانال از همه دوستان و سروران خود پوزش می طلبد. اما علت اصلی این کار ، ناراحتی های جسمی، خستگی اعصاب و عدم تمرکز فکری بوده که امدوارم که در آتیه برفعالیتم افزوده شود. اما در طول این مدت بیکار ننشسته ، برای تالیف و ویرایش و چاپ یک جلد کتاب جدید خود سعی فراوان نموده امد که هم اکنون در تهران در دست چاپ قرار دارد .اما کتابی دیگر با 1200 صفحه حاوی مطلبی از اوضاع سیاسی و فرهنکی واجتماعی 150 سال اخیر شهرستان ماسال ؛ همراه با زندگینامه دو تن از شخصیت های گذشته ماسال وتوالش که کار تالیفش چند سال قبل به پایان رسیده اما کار ویرستاری اش تا کنون نا تمام باقی مانده بود اینک کار ویرستاری آن درطول این مدت توسط یکی از اساتید محترم دانشگاه بانام دکتر فروغی نیشابوری که دارای دکترای ادبیات زبان فارسی است هم اکنون در دست ویرایش میباشد که نیمی از کار به اتمام رسیده و امید است در بهار آتی به چاپ برسد - با احترام به کلیه عزیزان - علی ماسالی

https://t.center/talesmasal
🔸حتما بخوانید ،قشنگ است

دادگاه می کونوس MI KONOS
ماهنامه ی آلمانی اشپیگل در نسخه شماره
٣١٧ خود به بررسي كتاب “THE RISE AND FALL" اثر HELMOT KOHL ميپردازد،او از تاريخ شناسان برجسته شرق ميانه ميباشد كه آثار ارجمند او در كتابخانه هاي معتبر دنيا در دسترس است…
اين متن ،خلاصه اي است از ترجمه اين مقاله با ارزش كه در اختيار خوانندگان قرار ميگيرد .

پرفسور هلموت در مقاله خود به اصل و نسب يكي از بزرگان ميپردازد كه تاريخ نگاران غرض ورزانه حقايق را در مورد ايشان مورد كتمان قرار داده اند ، او در اين مقاله سعي براين داشته كه پرده از حقايق ارزشمندي بردارد…

…حوالي سال 1946يكسال پس ازجنگ جهاني مردي اهل شمال ايران ، در حومه رشت به نام ميرزا كاظم بسيار مورد اعتبار و احترام مردم بود او در داوري و حل وفصل كردن اختلافات مردم شهره عام بود، از اين رو ميرزا كاظم را به سمت ميراب منطقه تعيين كرده بودند تا در تقسيم آب زراعي به كشاورزان كمك كند،
ميرزا كاظم حدود يك هكتار باغ در نزديك رودخانه پسيخان داشت كه ازگيل پرورش ميداد (ازگيل به زبان گيلكي كونوس گفته ميشود) ، ميرزا كاظم در فصل بهار و تابستان ميراب شاليزار و در پاييز زنبيل بر دوش در باغ ازگيل مشغول بكار بود…
در آن دوره كه ايران توسط رضاخان در حال شكوفايي بود ، به فرمان او براي هر ايراني ميبايست سجل (شناسنامه) صادر ميشود و نام فاميل تعين ميگرديد، كه اين نام معمولا بر اساس شغل، ظاهرشخص ، … تعيين ميگرديد.
يكي از روزهاي سرد پاييز به مير كاظم كه در باغ مشغول بود خبر دادند كه از ثبت احوال براي صدور سجل آمده اند ، مير كاظم با زنبيل ازگيل به براي گرفتي سجل رفت ، مامور ثبت احوال كه در حال تنظيم مدارك وتعيين نام بود چشمش به زنبيل ميركاظم ميافتد و از او ميپرسد اين چيست ميركاظم با لهجه گيلكي جواب ميدهد "مي كونوس" ( ازگيل من) كه مامور ثبت احوال همان نام را برايش انتخاب ميكند، “مي كونوس”


ميركاظم ميكونوس چهار فرزند داشت سه پسر و يك دختر كه پسر سومش محمد جواد شباهت زيادي از نظر ظاهري وخلق وخو به او داشت ، محمد جواد پس از اتمام تحصيلات دبيرستان در مدرسه كورش رشت ، تصميم گرفت براي ادامه تحصيل در رشته حقوق به دانشگاه تهران برود ، از قضا در آن زمان بود كه رضاخان تسهيلاتي را براي تحصيل در فرنگ به دانش آموزان موفق تصويب كرده بود، كه اين تسهيلات شامل حال محمد جواد ميكونوس هم شد و او توانست به آرزوي خود يعني تحصيل در رشته حقوق آنهم در فرنگ برسد!

محمد جواد ميكونوس شهر برلين آلمان را براي تحصيل انتخاب نمود و شش سال در آنجا با جديدت و علاقه فراوان تحصيل نمود و از دانشجويان تراز اول دانشگاه Humboldt برلين شد و بلا فاصله پس از اتمام تحصيلات جذب اكادمي حقوق دانان آلمان شد ، او پس از ٣٠ سال كار مداوم و سختگي ناپذير از سوي دادگاه فدرال آلمان به عنوان قاضي برتر قرن بيستم آلمان نام گرفت و دولت آلمان به پاس زحمات او ساختمان دادگاه برلين را به نام او ميكونوس تغيير داد.اين در حاليست جامعه جهاني براي تشويش و انحراف اذهان عمومي دليل نامگذاري اين دادگاه را به ترور چند فعال سياسي مرتبط دانسته اند كه ابدا اين ادعا صحت ندارد!

از محمد جواد كتاب هاي زيادي برجا مانده است كه گزيده اي از سخنان او در سر در دادگاه ميكونوس به عنوان منشور كونوس نصب شده است ، جناب ميكونوس باقي عمرش را در جزيره در قبرس كه به نام خود خريداره كرده بود گذراند ، جزيره ميكونوس قبرس اكنون از جزاير پر رونق قبرس بشمار ميرود،
لازم به ذكر است جناب ميكونوس قبل از ترك آلمان درخت ازگيلي به يادبود پدرش در محوطه دادگاه ميكونوس كاشته بود كه هنوز پا برجاست و هر ساله كودكان در زادروز ميكونوس دور اين درخت حلقه ميزنند و شعري به زبان آلماني ميخوانند.

ياد و خاطر ه ميكونوس گرامي…

جواد حافظی
تهیه توسط
علی ماسالی
https://t.center/talesmasal
در زبان تالشی به خروس #سوک گفته میشود.

🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸

اگر به واژه نامه پارتی و پهلوی مراجعه شود در آنجا در بره مفاهیم سوک چنین نوشته شده :
سوکsuk = شاخ و زائده برجسته
سْری سوک sri suk = گاو سه شاخ دار -

در اوستا ،سری سوک یا سری شوک، نام گاوی است که مردمان با آن به خْوَنیرس (یکی از هفت لُویژ ( قاره) بزرگ جهان باستان کوژین ( مهاجرت) کردند.
وچون تاج خروس به شاخ تشبیه شده بود آنرا سوک نامیدند.
درکنار این واژه معلوم شد که کلمه (تری = سری = سه 3) در زبان انگلیسی کلمه ای اوستائی است.
گاهی نیز ا برخی شنیده میشود که به سوراخ یا حفره سولاخ میگویند این واژه نیز در لغت نامه پهلوی بصورت « سولاک sulãk = به معنی سوراخ، حفره » آمده است ---
استخراج از #علی_ماسالی اول دیماه 1395.

🌳کانال تالشان🌳👇

https://t.center/Espiarodakora
در زبان تالشی به خروس #سوک گفته میشود.

اگر به واژه نامه پارتی و پهلوی مراجعه شود در آنجا در بره مفاهیم سوک چنین نوشته شده :
سوکsuk = شاخ و زائده برجسته
سْری سوک sri suk = گاو سه شاخ دار -

در اوستا ،سری سوک یا سری شوک، نام گاوی است که مردمان با آن به خْوَنیرس (یکی از هفت لُویژ ( قاره) بزرگ جهان باستان کوژین ( مهاجرت) کردند.
وچون تاج خروس به شاخ تشبیه شده بود آنرا سوک نامیدند.
درکنار این واژه معلوم شد که کلمه (تری = سری = سه 3) در زبان انگلیسی کلمه ای اوستائی است.
گاهی نیز ا برخی شنیده میشود که به سوراخ یا حفره سولاخ میگویند این واژه نیز در لغت نامه پهلوی بصورت « سولاک sulãk = به معنی سوراخ، حفره » آمده است ---
استخراج از #علی_ماسالی اول دیماه 1395.

📚 https://t.center/Ahmadi111
#واژه_گیریه

🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸

وجه تسمیه واژه های گیریه ، گیلون وکادوس

گی واژه ای است که به مجموعه ای از احشام اهلی اعم از گاو وگاومیش و اسب و بز وگوسفند استر و الاغ گفته میشود ودر نواحی تات زبان هنوز متداول است و کسی را که این احشام باهم به صحرا میبرده تا تعلیف شوند ومسئولیت نگهداری آنها را برعهده میگرفت به آن گیه وون می گفتند که اکنون نیز همان واژه بکار برده میشود وواژه (ریَه ) به معنی جای پا و رد پا واثر و علامت آن است ودر اصطلاحات تالشی به مفهوم محل چرای احشام و گی است لذا به مراتع ای که مسیر حرکت گی قرار میگرفت اصطلاحاً به آن مراتع (گیریه) گفته میشد.

اما گیلون که در زبان فارسی به صورت گیلان و یا گِلان نوشته میشود آنرا به معنی گیلها دانسته اند ولی در اصطلاحات تالشی از دو واژه گی و لون تشکیل شده که واژه (لون) در آن واژه ای تغییر شکل یافته از کلمه فارسی ( لان یا لانه) محسوب میشودوبه معنی سازه ایست که محل نگهداری حیوانات اهلی بوده وهست مانند (کرگه لون به معنی مرغ دونی ) و یا روستای آهکلون که در قرون پیشین در آنجا کوره های پخت آهک یکی از متداولترین مصالح ساختمانی محسوب میشده .

بسیاری از خانواده های آن افراد درکلبه های کوچک موقتی اقامت مینمودند که به محل اقامت آنها (لون ) اطلاق میگردید اما با این معنی که داریم به این ترتیب میتوان مفهوم واژه گیلون رادریافت که در گذشته احشامیکه در جلگه ها ودر دشتهای گیلان و دامنه های کوهستان ویا بطور کلی دراراضی هموار از آنها نگهداری میشدند همه آنها شبها دارای یک چهار دیواری سرپوشیده بودند که به آنها (لون ) گفته میشد .
بنابراین به ییلاقات احشام شان بصورت رهاشده بسر میبردند گیریه و به جلگه ها که احشامشان را در لون ها نگهداری میکردند گی لون میگفته اند در این تعبیر در مورد نام گیریه شکی وجود ندارد اما در مورد تعبیر گیلون به دلیل همه گیر شدن واژه گیلان به زبان فارسی نه محلی باید تامل نمود .
اما درمورد واژه تالشی ( گا( که در زبان فارسی گاو تلفط میشود در زبان های اروپائی نیز به همان شکل تالشی تنها با تغییر حرف (گ) به (ک) و بصورت (کا cow ) تلفظ میشود مانند واژه کابوی cowboy که در انگلیسی به معنی گاوچران است ویونانیان نیز به همان شکل ( کا ) تلفظ کرده و میکنند لذا به همین استناد آنها واژه گادوشان را که به گالش ها و گاو دوشان کادوسی اطلاق میگردید به صورت کادوشان تلفظ کردند اما چون در زبان یونانی هیچگاه از حرف (شین ) استفاده نمیشد و بجای آن از حرف (سین) استفاده میکنند، مورخان یونانی این واژه بصورت کادوسان نوشته اند .
همانگونه که در بسیاری از اقوام در زبان های خود قادر به تلفظ برخی حروف نیستند مانند مردم عرب زبان که حرف پ را ف تلفظ میکنند و زبان پارسی را فارسی تلفظ کرده اند ویا حرف پ که به ب تبدیل کرده اند مانند پاریس که باریس گفته میشود و یا واژه پارس که در زبان انگلیسی پرشین گفته شده وغیره .

: #علی_ماسالی

📚 https://t.center/Ahmadi111
#واژه_شناسی_گویشها
#دال

#علی_ماسالی
حرف تاکید «دال» برخی مواقع در زبان تالشی نیز کاربرد دارد که به نظر می‌رسد حرف اختصاری کلمهٔ «دیگر» (دیگر بار) باشد؛ مثلاً اگر کسی انجام کاری را به یک نفر توصیه و تاکید کرده و بار دیگر مشاهده کند که طرف مقابل به توصیه‌اش توجه نکرده و مجدداً همان کار را انجام می‌دهد، این بار با عصبانیت و تاکید بیشتر او را منع خواهد کرد و در آخر جمله، حرف «دال» را می‌افزاید. مانند «چده بی تنه واته که ام کاری دِ مکر (چند بار باید به شما گفت که این کار را دیگر نکن).

#دکتر_لیلا_شکوه‌فر
در اصفهان این «دال» معمولاً قبل از فعل
استفاده می‌شود: دِ بیا، دِ برو، دِ بگو.
این حرف، برای تاکید بر انجام کار است.

#علی_ماسالی
درست است. در جملات کوتاه آورده می‌شود. مثل «دِ مَوا» (دیگر نگو) یا «مَوا دِ» (نگو دیگر)

#دکتر_احمد_صداقتی
حرف «دال» با تلفظ də در زبان سنگسری نشانهٔ مفعولی با معنی «را» و «به» است.
Hasən də bəvâ به حسن بگو
Ma rəvûn də bəxârt من کره را خوردم
Ənûn də bəgəne به آنها خورد
ولی معادل «دال» تاکیدی از واژهٔ «خؤرَ» (xûra) استفاده می‌شود.
Bašə xûra دِ برو، برو دیگه

#دکتر_صادق_باغفلکی
در همهٔ کردی‌ها و لکی معادل «دِ» به معني ديگر «دي» است:
دی نوش، نوش دی، دی نِی‌وش، نِی‌وش دی، مِی‌وش دی.
= نگو دیگه / دیگه نگو
فکر می‌کنم در لکی و کردی‌ها معادل این خؤرَ، کُرهَ است.
كُرَ بچو دی = (اَه‌...) برو دیگه
كُرَ بچو= برو دیگه

#ج_ط_نژند
در خمینی شهر نیز «دال» را بر سر برخی افعال و... می‌افزایند که بیشتر برای تاکید است.
دِ نکن = دیگر نکن.
دِ زود باش .
د یالا د = تاکید بر انجام فوری کاری.
اینجا دِ = همین جا.

#محمود_قاسمیان
در گویش گرمه‌ای هم «دی» برابر واژهٔ «دیگر» است:
دی بِشَ = دیگه برو
و جالب اینکه هنگام فرمان به صورت شبه جمله پس از فعل با تکیهٔ آوایی به کار می‌رود:
بِشَ دی = برو دیگه = دِ برو

#لسان‌_الحق‌_طباطبایی
در گویش خوری:
۱- د (de) پیشوند استمرار و برابر «می» (mi) فارسی است.
۲- دی (de) مختوم به یای مجهول به معنای دیگرش/ دیگر از آن/ دیگر از این.
۳- دی (di) دیگر.
۴- د (de) برابر در (dar) فارسی و اندر فارسی میانه
مثال دکو (deku) در کجا؟ و به جای خود نشانهٔ استفهام است.
۵- د (de) در لهجهٔ فارسی رایج در همهٔ نقاط شهرستان خور و بیابانک همراه با یکبار تکرار
یعنی dede در مقام انتباه به کار می‌رود. (چه چه cheche هم در همین معنی کاربرد دارد)
۶- د (de) در لهجهٔ تهرانی در عبارت معروف «دِ بدو که رفتی» در معنای بی‌وقفه دویدن و رفتن و مفهموم استمرار فعل از مصدر دویدن و النهایه گریختن است.

شبکۀ ریشه‌شناسی، دانشگاهی برای ریشه‌یابی زبان‌ها و گویش‌های ایرانی.

📚 https://t.center/Ahmadi111
Forwarded from تـــــــالـــــــــــــش
واژه خومه تو xomato در زبان تالشی
در زمان باستان به مواد لبنی وشیر ( دوdo = دوغ ) گفته میشده دوغ در = دوغتر = دختر به معنی دوشنده شیر و فراهم کننده فراورده های لبنی خانگی است در زبان تالشی نیز به مایع سفید رنگ حاصل از عملیات کره گیری دوdo گفته میشود . همچنین در زبانهای باستانی و در زبان تالشی به مایع شیر نوشیدنی " شٚت šăət " میگوند
شیری که جوشانده شود و پس از سرد شدن لایه ای از چربی سطح روئی انرا بپوشاند در زبان تالشی " شته سرšəta sar = سرشیر " گفته میشود . اما لایه ای از چربی شیرخام قبل از جوشانده شدن که رویش را پوشانده است درزبان تالشی به ان " خومه تو xomato " میگویند
کلمه خومه تو xomato از دو بخش ( خومه) و (توto) تشکیل شده است .
بخش اول این کلمه یعنی خومه xoma همان کلمه خامه فارسی به معنی پخته نشد و نجوشیده است که حرف الف ان به واو تبدیل شده است البته تبدیل مصوت ( الف ) به (واو) در بسیاری از واژه های تالشی دیده میشود .
بخش دوم این کلمه یعنی واژه (تو to ) همان کلمه ( دو do یا دوغ ) است که در زبان اوستائی به فراورده های لبنی اطلاق میشد بنابرین مفهوم کلمه " خومه تو xomato " را میتوان گفت که به معنی سر شیر خام است که حرف (د) کلمه( دو = دوغ) به حرف (ت) تبدیل شده است لام به ذکر است که امروزه شرکت های تولیدی فراورده های لبنی به کلیه چربی های شیرهای جوشیده شده نیز به اشتباه خامه می نامند .

https://t.center/talesmasal
Forwarded from تـــــــالـــــــــــــش
#واژه_شناسی_گویشها
#بزرگ_گت_کت_گپ

#ضیا_طرقدار
در گویش شمالی زبان تالشی– منطقه آستارا به واژهٔ بزرگ می‌گویند:
یول– yol : بزرگ (برای انسان)؛ گِلِن– gēlēn: بزرگ (برای اشیاء)
در گویش مرکزی زبان تالشی می‌گویند: یال– yāl
در گویش جنوبی زبان تالشی می‌گویند: پیل– pil

#دکتر_غلامرضا_هاتفی_اردکانی
در اردکان یزد واژهٔ «یول» همراه با فعل، در مفهوم کنایی «ادعا داشتن، لاف آمدن» به کار می‌رود؛ مثلاً می‌گویند: «فلانی چقدر یول می‌رود.»

#علی_ماسالی
در تالشی جنوب، عین این جمله را با واژهٔ پیل داریم؛ مثلاً می‌گویند: «فلانی اشتن پیل پیگره» یعنی فلانی خودش را بزرگ برمی‌دارد.

#ضیا_طرقدار
در زبان‌ها و گویش‌های گوناگون ایرانی، واژه‌های مختلف و زیادی برای «بزرگ» به کار برده می‌شود که هر کدام از این واژه‌ها به احتمال زیاد در دورهٔ خاصی به وجود آمده‌اند و ترتیب تاریخی و زمانی دارند.
۱. یال – یُل – یَل = بزرگ
۲. پیل = بزرگ
۳. خَر = بزرگ
و...

#علی_شعبان_نیا
در زبان تبری برای «بزرگ» از واژهٔ «گَت» (gat) استفاده می‌کنند.

#محمود_قاسمیان
در گویش گرمه‌ای «کَتَ» (kata) به معنی بزرگ است.

#لسان‌_الحق‌_طباطبایی
درگویش خوری «گزر» (gozor) و در گویش فرویگی «کته» (katta) با ت مشدد به معنی بزرگ است. در گویش ایراجی همانند گویش گرمه‌ای «کته» است که جناب قاسمیان فرمودند.

#داوود_هندیجانی
در هندیجان دو اصطلاح برای «بزرگ» به کار می‌رود:
۱. گُت (got)
۲. گَپ (gap)

#فرخنده_نشاتی
در گویش بهبهانی «گَپ» معنی بزرگ می‌دهد، اما واژهٔ «گُت» در ترکیب عطفی به صورت «گُت وُ گُندَه» به کار می‌رود.

📚 https://telegram.me/Ahmadi111

.
#علی_ماسالی
در گویش تالشی جنوبی به خروس «سوکله» sokla و به مرغ «کرگ» karg و به مرغ‌های جوان چندماهه «واره» vara و به مرغ کرچ «کلشکن» keleshken گفته می‌شود. واژهٔ «کلشکن» احتمالا (کلش بکون) از آن روی نامیده شده که مدت ۲۱ روز روی کاه و کلش می‌خوابد تا جوجه‌های خود را (کیجه) از تخم بیرون بیاورد.

#محمود_قاسمیان
در گویش گرمه‌ای خروس، «کیروس» (kirus) تلفظ می‌شود.

#شوکت_محمدی_شاری
ما در غزنه، به خروس «خرو» می‌گوییم.
خرو، در لهجهٔ ما اسم جنس است. به «خروی» نر، نرکه و به خروی ماده، ماچیکه می‌گوییم.

#ضیا_طرقدار
در زبان تالشی گویش آستارا:
کاگ - kâg: مرغ
وره - Vera: مرغ جوان که هنوز تخم نمی‌گذارد.
کیژه - kiža: جوجه
سوک - suk: خروس
سوکله - sukela: خروس کوچک، جوجه خروس
کولوک - kuluk: مرغی که بر روی تخم می‌خوابد برای جوجه‌آوری
بیلی - bili: اوردک
اوعه - uâ: تخم مرغ

#محمود_قاسمیان
در گویش گرمه‌ای:
خروس = کیروس kirus
مرغ = نگنگ negang
جوجه = چوری churi
تخم مرغ = هگ heg
تخم مرغی که مبنای چیدن تخم‌ها زیرمرغ است = بن یا بنی bon/boni
مرغی که آماده نشستن روی تخم‌هاست= نگنگ مست، کُر kor
غذای اولیهٔ جوجه‌ها که ترکیبی از آرد و آب و روغن است= آرت مالو (artmalu) پوستهٔ جداشدهٔ تخم مرغ = کاله kale

#دکتر_صادق_باغفلکی
خروس در کردی جنوبی: مامر
در کردی سورانی: مریشک
در لکی: مِر/ مِرخ
ولي به مرغي كه روي تخم است يا به مرغي كه جوجه دارد «کِرّ» (kerr) مي‌گويند. خروس را «كله شير» و جوجه مادهٔ چندماهه را نيز وارِگ مي‌گويند.

#ضیا_طرقدار
بعضی چیزها از روی کار و عمل آنها نامگذاری می‌شوند و بعضی نیز به دلیل ویژگی‌های ظاهری آن چیز نامگذاری می‌شوند. مانند واژهٔ خروس در زبان‌های تالشی و کردی:
تالشی: سوک، نامگذاری از روی فلسفه کار این پرنده
کردی: کله شیر، کله شر (کردی سنندج).
کله شیر یا کله شر، به معنای خروس در زبان کردی نامگذاری از روی ظاهر این پرنده بوده است و به احتمال به معنای کله قرمز و کله سرخ است که اشاره به تاج قرمز رنگ خروس دارد.
در زبان تالشی:
سه - sē ؛ سر - sēr: سرخ، قرمز
شاید شیر یا شر، در واژهٔ کله شیر، کله شر، در زبان کردی به معنای سرخ، قرمز باشد.

#دکتر_صادق_باغفلکی
شير را در كُردي شِر (she:r) مي‌گويند كه اشاره به يال و كلهٔ شير دارد. به‌خصوص وقتي كه خروس‌ها با هم مي‌جنگند. كله شِر در همه زبان‌هاي كُردي هست.
رنگ سرخ در كردي سُر يا سور است و تاج خروس را پوپ يا پوك مي‌گويند.

📚 https://t.center/Ahmadi111

.
Forwarded from تـــــــالـــــــــــــش
در برخی از مقالات و نوشته های مربوط به جغرافیای تاریخی گیلان در باره مفهوم واژه بیه پس و بیه پیش تفسیر های نادرستی دیده میشود و بیه را به معنی اراضی ساحل سفید رود معرفی میکنند .مانند چند سطر از یک مقاله که ذیلا آورده شده چنین مینویسد :
« گيلان قديم به دو بخش عمده بيه پس و بيه پيش تقسيم مي شد . در لهجه محلي بيه به رودخانه يا ساحل رودخانه اطلاق مي شده . و منظور از رودخانه همانا سفيدرود مظهر بركت و زايندگي بوده است » و نویسنده سپس می افزاید . « رشت و لاهيجان در طول زمان بترتيب پايتخت دو قسمت بيه پس و بيه پيش بوده اند كه البته در مقطعي از زمان فومن بعنوان مركز بيه پس شناخته مي شده است . گيلان بيه پس شامل چهار شهر بزرگ بود كه هر يك معمولا امير مستقلي داشت و بر شهر و تمام نواحي اطراف آن حكومت مي كرد. فومن در مركز اين منطقه و مجاور كوهستان ها قرار داشت.» براساس این نوشته این اگر بیه پس شامل اراضی ساحلی میشد چگونه دارای چهار ایالت بزرگ بوده که تا دامنه کوهستان گسترش داشته است ؟
لیکن براساس واژه های باستانی مانند کاسپی . کاس سی که دارای پسوند « پی » وسی می باشند پسوند (پی) به معنی جلگه ودشت است که از گروهی کاس به عنوان کاس های جلگه نشین یاد میکند و پس وند سی در نام کاس سی نیز به معنی کوهستان است که از کاسهای کوه نشین نام برده است بنابراین کلمه (پی) را میتوان گفته که به سرزمین های پست جلگه ای اطلاق میشده این واژه به تدریج تبدیل به بی و بیه شده است که مفهوم سرزمین های مرطوبی و آویه و آبیه را در برمیگرفت اگر منظور تنها سواحل یک رود خانه بوده باشد واژه لات برای این منظور وجود دارد کهدر زبان های ایرانی کلا به سواحل رودخانه ها لات گفته شده مانند( لات ربار » اما واژه بیه که اختصار ابیه به معنی سرزمین های مرطوبی گیلان است به تدریج تبدیل به بیه شد بنا براین کلیه سرزمین هائی که در شرق رود خانه سفید رود قرار داشتند وتا دامنه های کوهستانی ادامه داشته انجا را بیه پیش و دشتهای سمت غربی را بیه پس نامیدند این عنوان معمولا توسط نویسندگان غیر گیلانی به دشتهای گیلان داده شده چرا که معمولا نویسندگانی که وارد این سرزمین میشدند از ناحیه شرق میامدند و زیرا وجود کوهستانهای صعب العبور نواحی غرب وتالش محل عبور ومرور هیچکدام از سیاحانی که وارد گیلان شده بودند نبوده است از این روجغرافای نویسان نواحی گیلان غربی را آنسوی رودان و سرزمین های ناحیه شرقی را این سوی رودان نیز ذکر کرده اند که نشان دهنده سمت وجهت دید نویسندگان به اراضی گیلان است واز اینکه نوشته رشت مرکز بیه پس بوده و فومن در مقطعی از زمان مرکز بیه پس بوده دراین باره نیز شواهد تاریخی میگویند که فومن تا زمان صفویه مرکز دائمی گیلان و سپس بیه پس گیلان بود اما از زمان شاه عباس اول پس از انکه حکومت های محلی گیلان و اسحاقوندان فومن و کیا ئی های لاهیجان منقرض شدند رشت به عنوان مرکز کلیه اراضی گیلان اعم از بیه پیش و یا بیه پس نامیده شد .
https://t.center/talesmasal
🔶ادامه مقاله گیلان در زمان ساسانیان

🔷بخش ،سوم و پایانی

نویسندگان دوران بعد از اسلام چون بلاذری، ابن اثیر، مسعودی و یاقوت حموی در آثار خود از آوازه و روحیه سلحشوری دیلمیان در دوران باستان و دوران پس از اسلام بارها یاد کرده اند. به نوشته این مورخان در دوره ساسانیان دیلمیان بارها بر ضد شاهنشاهان ساسانی به نبرد برخاستند. از همین رو، پادشاهان این سلسله با برپاداشتن دژها و پادگان ها در پیرامون سرزمین دیلم کوشیدند تا از تازش های آنان جلوگیری کنند. به نوشته مسعودی، ساسانیان در شهر چالوس قلعه ای بلند و بنایی بزرگ نهادند و پیوسته لشکری آماده ی جنگ با دیلمیان در آن جا مستقر ساختند. همچنین بنا به روایات تاریخی، همیشه سپاهی از ایرانیان در قزوین – که یک پادگان و شهری نظامی به شمار می رفت – حضور داشتند تا از تازش های دیلمیان به قلمرو دولت ساسانی جلوگیری کنند.
چنانکه بسیاری از پژوهشگران تاریخ ایران یاد آور شده اند، در سراسر دوران طولانی سلطنت ساسانیان(224 تا 652 میلادی) گیل ها و دیلمیان – جز یکی دوبار که در پی شکست از ساسانیان پذیرای فرمان آنان گشتند – استقلال و آزادی نسبی خود را حفظ نمودند. کلمان هوار به استقلال ساکنان حوزه ی جنوبی دریای کاسپین به عت دوری آنان از تیسفون، پایتخت دولت ساسانی اشاره کرده و درباره ی گیلان دوره ی ساسانی نوشته است:
“اعیان گیلان با پرداخت خراج، خود را در برابر حملات بیگانه نگه می داشتند و مدت های دراز به استقلال در حوزه ی قدرت خود حکومت می کردند”
وی در ادامه از حضور جنگاوران گیلی و دیلمی در ارتش ساسانی سخن به میان آورده و نوشته است:
“دوشادوش اسواران ایران، سپاهیان کمکی نیز می جنگیدند که آن ها هم افواج سوار بودند. نیروهای کمکی ساسانی همانند دوره ی هخامنشی از اسواران زمین دار تشکیل می گردید و فرماندهی آن ها با شاهزادگان محلی بود. از ان جمله بودند سکاهای سیستان، گیل های گیلان، دیلمیان ناحیه دیلم جنوب کوهستانی گیلان که مهارتشان بیشتر در شمشیر زنی، نیزه اندازی و به کار بردن خنجر بود تا تیر اندازی”
کولسینکف، مورخ روسی درباره ی ایالات کرانه ی جنوبی دریای کاسپین در دوره ی ساسانیان نوشته است:
“شهرستان های کرانه های جنوبی خزر – گیلان، دیلم و طبرستان – هر چند که همواره در قلمرو ساسانیان نبودند، اما وابستگی زیادی به ساسانیان داشتند… آن ها بیشتر مخالفین قابل ملاحظه ساسانیان بودند و شهرهای ری و قزوین در این بخش امپراتوری، نقش استحکامات دفاعی را داشتند. شهرستان های کرانه های خزر، به رغم خصومت، پیوسته سپاهی اجیر برای ارتش ساسانیان می فرستادند که سپاهیان سلحشوری بودند”
وی همچنین درباره ی دیلمیان در دوره ی ساسانیان نوشته است:
“دیلم در پرتو وضع مناسب جغرافیایی، در سده های بسیار استقلال خود را در قبال همسایگان نیرومندش نگه داشت. دیلمیان از ساسانیان خوششان نمی امد و همواره آماه بودند از دشمنان ان ها پشتیبانی کندد. اما این نکته مانع از آن نبود که هم چون مزدور در میان سپاه ساسانیان به خدمت در آیند. طبق اطلاعاتی که بلاذری می دهد، گارد خسرو دوم از چهار هزار تن از مردم دیلم تشکیل شده بود”
این ها همه سخنانی بود که از کتب نقل کردم، ولی عقیده خودم بر این است که گیل ها و دیلمیان دو طایفه از قوم بزرگ امارد بودند. منتهی آن هایی که به نام دیلمی معروف شدند آماردهایی بودند که در کوهستان زندگی می کردند(ماندند)، آنانی که گیل معرفی شدند فکر می کنم که به خاطر زندگی کردن در جلگه و در واقع روی گیل یا همان گل در زبان فارسی، گیل آمارد شده باشند و گیل آمارد امروزه شده است گیله مرد. در رابطه با استقلال اینان که بعدها بیشتر بحث خواهد شد فعلا باید عرض کنم که من فکر می کنم جز در پاره ای از مقاطع این قوم(مردمان این ناحیه یا همان اماردها از نظر خودم) مستقل بودند و همیشه در مقابل سپاهیان خارجی ایستادگی می کردند. نکته ای که همیشه دلاوری این مردمان را با حاشیه می برد این است که یک عده می گویند کوهستان عامل دفاع در برابر بیگانگان بود. این ها باید فکر کنند که اسکندر مازندران را فتح کرد، مگر آن کوهستان نداشت، از راه مازندران به گیلان حمله کرد، مگر ان جلگه نبود، گرگان (هیرکانی) هم که همیشه دست ایرانیان بود، آیا آن ها نمی توانستند با کشتی و از راه دریا به این طرف بیایند و کوه ها را دور بزنند، بحث بر سر چیز دیگری بود، روس ها هم یک بار از راه دریا به گیلان حمله کرده بودند و آخر سر فرار کردند. کوهستان یکی از عوامل بود، عامل اصلی مردم گیلان بودند که از همه عوامل خوب استفاده می کردند و چون برتری همه جانبه داشتند نسبت به بعضی ها، آن ها هم اینان را دیو می گفتند، چنان که سواد و ساخت و ساز و خیلی چیز ها را از این دیو ها آموختند
نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۸/۱۹ توسط شاهين دارابيان - گرداوری شده و ویرایش انترنتی توسط علی ماسالی

https://t.center/talesmasal
🔶ادامه مقاله گیلان در زمان ساسانیان

🔷بخش دوم

سر آرنولد ویلسون در کتاب خصائل ملی و نژادی ایران، اقوام گلای و کادوسی را از ساکنان نخستین ایران به شمار اورده است. برخی دیگر از نویسندگان گیل ها و دیلمیان را از یک ریشه و نژاد دانسته اندو شاید چنان که بطلیموس، جغرافی دان معروف یونانی نوشته، اینان از تیره های ماد بوده اند و یا نسبتی به آن قوم داشته اند. شیخ محمد مردوخ کردستانی در کتاب تاریخ کرد و کردستان، دیلمیان و گیل ها از طوایف قدیم ماد معرفی کرده و بر این باور است که زبان قدیم دیالمی ها با زبان زازا و اورامی تقریباً یکی است.
بدین گونه گروهی گیل ها و دیلمیان را از ساکنان اولیه گیلان پیش از ورود آریائیان معرفی می کنند و گروهی دیگر آنان را از شاخه ها و تیره های آریایی به حساب می آورند. اما قراین و شواهد تاریخی بیش تر بیانگر آن ند که این دو قوم در پی هم زیستی و ادغام تیره ها و نژادهای بومی با مهاجران آریایی پدید آمده اند. گیل ها و دیلمیان پس از آن که آماردها بر اثر حمله فرهاد اشکانی و کوچ اجباری شان به آن سوی البرز رو به ضعف گذاشتند، در گیلان قدرت گرفتند. در این میان بیش از گیلها، دیلمیان – که پیش تر قدرت آمارده مانع از گسترش قدرتشان شده بود – در نواحی جنوبی در یای کاسپین اهمیت و آوازه یافتند و در دوره ی ساسانیان تمامی گیلان کنونی و بخشی از سرزمین های مجاور گیلان، به نامی که خارجیان آنها بر انان گذاشتند یعنی دیلمان یا دیلمستان خوانده می شد که معنی آن می شود دشمنان سرسخت و چیزی شبیه این.
احمد کسروی درباره گیل ها و دیلمیان در زمان ساسانیان نگاشته است:
“این دو تیره(گیل ها و دیمیان) گویا از یک ریشه و نژاد بودند… در زمان ساسانیان و اوایل اسلام… دو تیره مذکور از هم جدا و دیلمان یا تیره دیلم از هر حیث بزرگ تر و معروف بوده اند و از این رو، سراسر ولایت را به نام ایشان دیلمان یا دیلمستان خوانده {و} چه بسا که همه مردم انجا (گیلان را نیز) دیلم می نامیدند. از اینجاست که در نوشته های دوره ساسانی و اویل اسلام کمتر به نام (گیل) بر می خوریم و بیشتر نام (دیلم) یا (دیلمان) است. همچنان که اکنون برعکس آن دوره ها سراسر ولایت به نام (گیلان) معروف … است. دیلمان مردم جنگی و دلیر و در فن رزم به مهارت معروف بودند و از نخست در پناه جنگل و کوهستان خود که از سخت ترین و استوارترین قطعه های ایران است، خودسر و آزاد زیسته، زیر فرمان حکمرانان و پادشاهان ایران کمتر می رفتند، بلکه – چنان که مورخان صدر اسلام نگاشته اند – در زمان ساسانیان ( وشاید در روزگار اشکانیان و هخامنشیان هم) این مردم نه تنها فرمان پذیر و باج گذار پادشاهان ایران نبوده اند، خودسر و یاغی می زیستند، بلکه چه بسا که از کوهستان خود بیرون تاخته، در شهرها و ولایت ها تا هر جا که می توانستند به چپاول و تاراج می پرداختند و حکمرانان ایران دست بر سرزمین آنان نداشته، ناگزیر دژهایی ساخته و لشکرهایی در برابر آن طایفه نشانده بودند”
مثل این که کسی نبود به اقای کسروی بگوید جایی که جدا از جای دیگرست، یاغی نیست. وگرنه تمام دنیا یاغی اند. انگار که گیلانیان شورشی بودند! ... ادامه دارد

https://t.center/talesmasal
🔶گیلان در زمان ساسانیان

🔹بخش اول

در سال 224 میلادی، اردوان پنجم، آخرین پادشاه دودمان اشکانی، در جنگی با اردشیر ساسانی که در این زمان قیام کرده بود، از او شکست خورد و کشته شد و بدین سبب سلسله اشکانی در ایران سقوط کردو سلسله ساسانیان بر روی کار آمدند.
اردشیر در آغاز دوران پادشاهی اش، امیران و شاهان محلی را به همراهی خود دعوت نمود و کسانی که دعوتش را نمی پذیرفتند نیز با خونخواری هر چه تمامتر از سر راه خود بر می داشت. به نوشته ابن اسفندیار اردشیر بیش از 90 تن از فرمانروایان محلی را از دم تیغ گذراند. در راه رسیدن به این قدرت او حامیان قدرتمند مذهبی را در رکاب داشت، کسانی که ساسانیان را بر روی کار آوردند، آنها را به جلو هدایت کردند و در آخر نیز باعث نابودی آنان و تباهی زندگی مردم در دوره سلطنت ساسانیان شدند. تنسر نیز نامه هایی در همین راستا به فرمانروایان بخش های مختلف ارسال می کرد، از جمله به گشنسب – شهریار گیلان و طبرستان – نیز نامه ای ارسال کرد. ابن مقفع در دیباچه ی ترجمه عربی نامه ی تنسر چنین نوشته است:
” از اردوان در آن عهد عظیم تر و با مرتبه تر، جشنسف شاه برشوارگر و طبرستان بود… اردشیر با او مدارا می کرد و لشکر به ولایت او نفرستاد و در معالجه مساهله و مجامله نمود تا به مقاتله و مناضله نرسد.”
گشنسب با فرستادن نامه ای به تنسر، با پذیرش درخواست او به پشتیبانی ازاردشیر برخاست. تنسر در نامه ای دیگر به گشنسب نوشت:
“از جشنسف، شاه و شاهزاده طبرستان و پرشواذگر جیلان و دیلمان و رویان و دنباوند(دماوند) نامه پیش تنسر، هیربد هرابده رسید، خواند و سلام می فرستد و سجود می کند”
از این نامه ارزش و اهمیتی که تنسر برای شهریار گیلان و دیگر ایالات پشتخوارگر قائل شده است، کاملا آشکار است. گشنسب پس از دریافت نامه ی تنسر و مطمئن شدن از امنیت جان خود، نزد اردشیر رفت و فرمانبرداری خود را از خاندان ساسان اعلام کرد. اردشیر نیز با احترام با وی برخورد نمودو حکومت گیلان و طبرستان و سایر ایالات پشتخوارگر را بار دیگر به او واگذار کرد و فرمانروایی بر این پهنه بزرگ در خاندان گشنسب به رسمیت شناخت. به این ترتیب گیلان و طبرستان با این اقدام از حملات اردشیر در امان ماندند.
از تحولات مهم گیلان در دوران ساسانیان، قدرت گرفتن اقوامیست که در تاریخ، در منابع عربی و فارسی، به گیلی و دیلمی مشهور شدند. در این دوره از دیگر اقوام گیلانی کمتر ذکری به میان می آید و در بیش تر گزارش های تاریخی، از گیل ها و دیلمیان- که از اواخر دوره اشکانی در نواحی جنوبی دریای کاسپین قدرت و اهمیت یافته بودند – سخن به میان آمده. البته درباره پیشینه ی این دو قوم در دوران پیش از ساسانیان و ریشه و تبار انان هیچ گونه آگاهی دقیقی وجود ندارد. نام گیل ها در زبان پهلوی، گِل(گِلای همان گیل که در زبان گیلکی هست و کلا منظور جلگه نشین است، کسانی که روی گل می زیستند) ثبت شده است. پلین، نویسنده قرن اول میلادی بر این باور است که گل ها همان کادوسیان هستند. همچنین ژ. دوسنت کروا که در اثر خود به نام تحقیقات تاریخی و جغرافیایی درباره سرزمین ماد، درباره ی کادوسیان اطلاعات با ارزشی جمع آوری کرده، نوشته است دنیس لو پیریژت از قوم کادوسی با نام گل سخن گفته است. بارتولد، خاورشناس روسی در اثر معروفش جغرافیای تاریخی ایران می نویسد: “در عهد قدیم سکنه ی گیلان را کادوسیان تشکیل می دادند… همین قوم یا قسمتی از آن را گیل … هم می نامیدند” ادامه دارد

https://t.center/talesmasal
#زبانشناسی_گویشها
#تاسیدن
#دکتر_ژاله_اختریار
تاسیدن (tā...sī...dan) از tās یعنی غمگین شدن، اندوهناک شدن و خسته شدن آمده است. این کلمه به معنی اضطراب و بیقراری هم هست.
در ایران باستان tāsa از ریشهٔ tās گرفته شده است.  
وعده ها باشد حقیقی دلپذیر
وعده ها باشد مجازی تاسه گیر (مثنوی)
#ابراهیم_سبحانی
واژه‌ای که نهایت داغی را در دشتستان بیان می‌کند واژهٔ تَشِه (TASHEH) است و تَش (TASH) به چم آتش است. هرچه را که کمی حرارت دیده باشد می‌گویند تاسی (TASI) یا تاسیده (TASIDEH). چنانچه چیزی کمی حرارت بیشتر ببیند که شروع به سوختن لایه‌های رویی آن بشود می‌گویند تِرزِشه (TERZESHEH) یا ترزی (TERZI). برای نمونه چنانچه صورت یا سر نزدیک آتش قرار بگیرد درحدی که در اثر حرارت موهای سر یا صورت بسوزد می‌گویند موها ترزشه و بوی سوختن را بوی تِرز (TERZ) می‌گویند.
#علی_ماسالی
در زبان تالشی واژهٔ تاسین (tăsian) به معنی غمگین و تنها و بی‌کسی و دورافتاده از اجتماع گفته می‌شود و به حالتی گویند که فردی خود را در جایی خلوت و دور از آشنایان و اجتماع می‌بیند؛ اما واژهٔ تَسَه (tasa) به معنی داغ و گرم است. در مورد بوی سوختگی موها واژهٔ پَنز (panz) را به کار می‌برند (پَنزَه بو= به بوی‌های سوختهٔ پشم و مو گفته می‌شود).
#ضیا_طرقدار
در زبان تالشی، گویش آستارا «تاسی یِه» (tâsiye) به معنی خفه شدن است، مانند خفه شدن در آب یا خفه شدن بر اثر گیر کردن چیزی در گلوی انسان و...
#چنگیز_کلهور
در کلهوری تاسانن (tāsānen) به معنی خفه‌کردن و حلق‌آویز کردن است.
- تاس کِردِن (tās'kerden): به معنای تنگ‌نفس‌شدن است.
- تاسیه‌و برد (tāsəyaw' brd): به حالتی از گریهٔ شدید نوزاد و کودکان که مانند خفگی موقت و ناتوانی در نفس کشیدن می‌شود، می‌گویند.
- تاسو (tāsū): کمک و یاری مالی دسته‌جمعی برای فردی که بایستی دیهٔ کسی را بدهد. تاسو با گدایی فرق دارد مانند کمک خیریه‌ها.
- تاسه شکیان (tāsa'šekyān): به کام‌یابی رسیدن، به خواسته و آرزوی دل رسیدن، ارضا شدن و برآورده شدن آرزو.
- تاسه کردن به معنای آرزو کردن است.
#محمد_نصیرزاده
«تاسه» اصطلاحی است در بین کشاورزان فارس و مرکز ایران. این واژه با صفت افعال انداختن و افتادن کاربرد دارد (تاسه انداختن).
«تاسه افتادن» نهال‌های پنبه و ذرت و در کل سیفی‌جات به معنای «تشنگی دادن» است بعد از جوانه زدن بذر از زمین به مدت ۲۰تا ۴۰روز که بستگی به گرما و رطوبت هوا دارد. آنها به زراعت آب نمی‌دهند تا گیاه مجبور شود برای یافتن آب ریشه در اعماق زمین ببرد و بعد به محصول آب می‌دهند. دوره‌ای که آب را از زراعت دریغ می‌کنند به اصطلاح تاسه افتاده است و کشاورز زراعت را تاسه انداخته یا تشنگی داده است.
شبکۀ ریشه‌شناسی، دانشگاهی برای ریشه‌یابی زبان‌ها و گویش‌های ایرانی.

📚 https://t.center/Ahmadi111


.
در واژه نامه اوستائی استاد بهرامی آمده که واژه اوستائی Kăku به معنی: « کدام – کِی وچه وقت است این واژه در زبان تالشی جنوبی بصورت کاکو kăko به معنی : از کجا ، در کجا ، چه محلی ، بکار برده میشود وآژه « کا kă » در زبان تالشی به معنی کجا وکدام مکان می باشد و پسوند « کوko » به عنوان قید (در – از) که در مقام پرسش و پاسخ برای تعین محل ومکان اورده میشود مثال :1- سرقتی انجام شد- شنونده سوال میکند : کاکو = در کجا انجام شد . 2-یک نفر سرمایه دار قرار است برای ساختن یک پروژه فرهنگی به اینجا بیاید - شنونده می پرسد : کا کو = از کجا می اید - این پسوند(ko ) تالشی جنوبی معادل پسوند کاkă در گویش تالشی شمالی است - در زبان اوستائی واژه لَک lak به معنی افقی است همین واژه در زبان تالشی جنوب با تلفظ لَکِه lake به معنی دراز کشیدن وافتادن است کلمه بَلَکَهbalaka مصدرماضی ساده به معنی افتاد است – که این واژه در تالشی احتمالا از همان مفهوم (دراز کشیدن بصورت افقی و خوابیدن بر روی زمین ) ساخته شده استپ
همچنین در اوستا چنین امده است : کَئینین= kainin دوشیزه، باکره این واژه در زبان تالشی بصورت کینَه kina = دختر که معمولا به دختران جوانی که هنوز ازدواج نکرده اند ودر خانه پدری بسر میبرند گفته میشود - در زبان پهلوی نیز بصورت کینَکا kinakă بکار برده میشد- از سری یاد داشتهای ریشه یابی واژه های تالشی - علی ماسالی


https://t.center/talesmasal
کانال تلگرامی گیلان قدیمی متنی را در باره واژه پشتخوار گر یعنی سرزمین های شمالی سلسله جبال البرزبه اشتراک گذاشته و معانی انرا از دیدگاه برخی نویسندگان قدیمی بیان کرده ومینویسد: به استناد منابع تاریخی, سرزمین "پتشخوارگر" که در نوشته های مورخان به صورت: بدشوارگر, فرشواذگر وفرشوازجر آمده در اواخر دوره باستان و اوایل دوره اسلامی شامل: گیلان, مازندران, آذربایجان (شرقی) , ری و سمنان می شده وبخش وسیعی از سلسله رشته کوهای البرز را در بر میگرفته است. این نام در زمان هخامنشیان در کتیبه داریوش اول آمده ودر کارنامه اردشیر بابکان ساسانی نیز بدان اشاره شده است. در کتاب جغرافیدان یونان باستان استرابون با عنوان" پراخواتراس" ذکر شده که همان رشته کوهای البرز بوده واقوام کاسپی, کادوسی و آماردی و تپوران یا بعبارت دیگر اقوام گیل تالش,گالش ,مازنی وگرگانی در آن سکونت داشته اند. برخی مورخین دوره اسلامی نظیر ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان این نامواژه را سرزمین کوه و دشت ودریا میخواند و اولیا الله آملی هم درتاریخ رویان آن را لقب "تبرستان" یا همان مازندران دانسته است.در این سرزمین بزرگ و باستانی اشخاص وخاندان های حکومتگری چون: گشنسب شاه و گیلانشاه گاوباره,دابوئیان و... حکمرانی داشته اند.
از اینکه تلفظ واژه ایرانی عهد باستان امروزه خیلی مشکل بنظر میرسد دلیلش ندانستن ریشه لغوی این واژه است . با این حال تلفظ این واژه آنگونه که استرابون به یونانی « پرا خوا تراس) نوشته آسان تر بنظر میرسد زیا این واژه را میتوان به سه بخش (پرا) + (خوا) +(تراس) تقسیم نمود و معنی هر بخش را چنین ذکر کرد .
واژه (پرا ) میتواند معادل (ورا ) یا (فرا ) و (ماورا ) و یا آنسو باشد. و واژه یونانی (خوا ) نیز معادل کوف وکوه پهلوی است
وکلمه تراس یا تراز به معنی بلندا و ارتفاع است همانگونه که واژه تراس را بجای بالکن (بالا مکان ) بکار میبیریم که مجموع انها میتواند به معنی سرزمین های « ماورای کوههات مرتفع و بلند» باشد .

https://t.center/talesmasal
• ریشه و وجه تسمیه نام کادوس :
ویکی پدیا دانشنامه ازاد وجه تسمیه کادوس را اینگونه توصیف کرده ومینویسد : مفهوم کادوس ممکن است به قبایلی اطلاق شده باشد که ویژگی خاصی آن‌ها را از دیگر قبایل متمایز می‌نمود، ساختار واژه از دو کلمه کا+دوس تشکیل شده و هیچ شکی نیست که واژه دوم صفت است و اشاره به دوست دارد. هنگام صحبت در زبان فارسی اغلب حرف آخر کلمه می‌افتد و دوست در محاوره به دوس تبدیل می‌شود. در مورد واژهٔ کادوس (کادوسیان) احتمال قریب به یقین اصل اصطلاح کادوست بوده‌است متاسفانه ویکی پدیا منبع این وجه تسمیه را یکی از کتاب های موجود در باب تالش شناسی اعلان کرده است . با اینکه بارها وجه تسمیه نام کادوس در فضای مجازی نوشته شده وگفته شد که این واژه علیرغم تشابه ظاهری اش با برخی کلمات دارای مفهومی بسیار ساده است اما گویا برخی بدون توجه به استدلال ها و زبان شناسی گویش ها همچنان به راه خودرا ادامه میدهند. وموجب انحراف هویت قومی میشوند .
درحالی که مردم کادوسیه در زمان باستان همواره با معیشت دامداری و با کوچ های عشایری با ییلاق وقشلاق اوقات خود را سپری میکردند ، در زبان آنها واژه (گاو) شیری بصورت ( گا) تلفظ میشده و هنوز هم این واژه در زبان تالشی که از بقایای کادوسیان هستند وجود دارد . بطوریکه در واژه نامه های باستانی نیز معلوم است که این واژه در زبان اوستائی (گئۊ) و در زبان پارسی باستان( گائۊ) تلفظ میشد. امروزه در زبان های اروپائی به همان شکلی که در زبان تالشی بصورت (گا ) تلفظ میشود انها نیز با تغییر حرف (گ) به (ک) بصورت (کا cow ) تلفظ می کنند ، مانند واژه کابوی cowboy انگلیسی که به معنی گاوچران یا گاودار است وبا این نام فیلم های وسترن بسیاری درکشور های غربی ساخته شده وحتی این واژه در زبان یونانی باستان به همان شکل ( کا cow) تلفظ می شد . به همین استناد میتوان گفت که با معیشت گاوداری و گاودوشی ویه زبان محلی بصورت " گادوشی gădoši" امرار معاش میکردند مردم ایران باستان هم نام آنها را "گادوش " و یا "گادوشان" می نامیدند اما تلفظ بخش دوم این واژه برای مورخان یونانی مشکل بود زیرا که در زبان یونانی حرف شین بصورت سین تلفظ میشده است مثلا نام کوروس یا سیروس بجای کوروش گفته ونوشته میشد به همین علت کلمه (دوشان) بخش دوم واژه ¬( ( کا +دوشان = کادوشان cowdošăn) با حرف ( سین ) بصورت دوسان و نام گادوشان بصورت" کادوسان cowdosăn " نوشته میشد ،که بعدها همین نام مورد استناد مورخین ایرانی قرار گرفت . این گونه تغییرات حرفی واصوات درزبانهای بسیاری از اقوام وملل دیده میشود ازجمله در زبان عربی که (حرف ف را بجای پ ) و(حرف ج را بجای گ) تلفظ میکنند وکلمه پارسی را فارسی و کلمه زنگان را زنجان و گیلان جیلان و آذربایگان را آذربایجان و یا کلمه پاریس را باریس تلفظ کرده ونوشته اند . در زبان انگلیسی هم واژه پارس را پرشیا و پرشن تلفظ میکنند . بدین علت واژه گا به کا و دوشان به دوسان ودر نهایت نام گادوشان به کادوسان تبدیل گردید . مورخین ارمنی هم مانند موسی خورنی در قرن چهارم و پنجم میلادی و دو قرن قبل از اسلام نام گادوشان را بصورت قادوشان وبرخی نیز گاتوشان نوشته اند که دلیلی بر تائید نظریه فوق است. جستاری از « کتاب سیری در فرهنگ تاریخ و جغرافیای تاریخی تالش تالیف علی ماسالی از انتشارات فرهنگ ایلیا

https://t.center/talesmasal
تالشها و صوفیان صفوی
حمدالله مستوفی در نیمۀ نخست سدۀ ۸ ه.ق دربارۀ مردم تالش می‌نویسد: «مردم آنجا جنگی و مردانه باشند... و از مذاهب فراغتی دارند، اما به قوم شیعه و بواطنه نزدیک‌ترند» . بدین‌سبب، از آغاز برآمدن شیوخ صفویه، مردم تالش نقش مهمی در به قدرت رسیدن آنان ایفا نمودند. شیخ صفی، سرسلسلۀ این طایفه از جانب امرای تالش حمایت می‌شد و در حلقۀ مریدان او شمار بسیاری از مردم تالش حضور داشتند . شیخ صدرالدین موسی فرزند و جانشین شیخ صفی که از ملک اشرف چوپانی بیمناک بود، نزد هواخواهان تالش خود پناه جست . در ۸۰۶ ه. ق/۱۴۰۳م تیمور پس از ملاقات با خواجه علی در اردبیل بسیاری از مزارع و روستاهای منطقۀ تالش، از آن میان، آستارا و کرگان‌رود را در تیول خاندان او قرار داد . یکی از پسران خواجه علی به نام عبدالرحمان با خانوادۀ خود در منطقۀ تالش‌نشین گسکر اقامت دائمی گزید و در همان‌جا نیز درگذشت . در نخستین لشکرکشی شیخ حیدر به داغستان، بخش مهمی از سپاه او را تالشان تشکیل می‌دادند. در منابع از آنان با عنوان «آبی جامه» یاد شده است . پس از کشته شدن شیخ حیدر، پسرش اسماعیل که نوجوانی بیش نبود، جانشین او شد. در این زمان اسماعیل که در اردبیل به‌سر می‌برد، از بیم جان در خفا رهسپار گیلان شد. در این سفر دده بیگِ تالش از همراهان او بود و مردم تالش در سراسر مسیر اردبیل به لاهیجان، از او به گرمی استقبال و پذیرایی کردند . یکی از علل گرایش مردم تالش به شاه اسماعیل و صفویان، ضدیت آنان با شروانشاهان بود. تالشها با آگاهی از دشمنی میان صفویان و شروانشاهان، رهایی خود را از استیلای آنان در قدرت گرفتن صفویان می‌دیدند . گرداوری شده توسط علی ماسالی


https://t.center/talesmasal
Ещё