سلام دوست عزیز
خبر اسفناک و بسیار هولناک و غم انگیز قتل دخترک بینوا را که می خوانیم، قلبمان فشرده می شود و زبان نوشتن هم بند می آید. رفتاری بدوی و وحشیانه ای که روح هر انسانی را مجروح می کند.
من حساسیت انسانی، اخلاقی و البته دردمندانه ی شما را برای پرداختن به این موضوعات می فهمم، می ستایم و می دانم که باید در این باره نوشت و جامعه و مسئولین را نقد کرد.
اما یک نکته نیز برای من اهمیت دارد، نکته این است که خبر مجملی که این چنین به دست ما می رسد و تمام زوایای آن هنوز روشن نشده است، آیا ما برخوردی صرفاً احساسی با آن نمی کنیم؟
شاید پدر رومینا دچار اختلال حواس یا مشکلات روانشناختی باشد و شاید مسئله دیگری نیز در کنار آن باشد که ما نمی دانیم. به تعبیر دیگر شاید چنین حادثه ای ناشی از جنون آنی و یا اختلال پیشین روانشناختی باشد که پدر وی دچار آن بوده است. و یا پدر رومینا مانند مثال های فراوانی که می توان مشاهده کرد، روان و روح بدوی دارد. بدویتی که با هر مسئله ای با ضرب چماق و کشیدن خنجر روبرو می شود.
مشکل من با تعمیم دادن یک رخ داد و آن را به مثابه یک ابزار دیدن برای ارایه حکم کلی است. فکر میکنم گاهی ما شبیه حکومت عمل میکنیم. صداوسیما یک واقعه تیراندازی در مدرسه ای را در آمریکا نشان میدهد و همه آمریکا و امنیت آمریکا را با آن تحلیل می کند. شاید ما هم داریم همین کار را می کنیم.
با کشته شدن فجیع و درناک یک دختر، همه
فرهنگ و حکومت و جامعه را با آن تحلیل می کنیم، در حالی که هنوز نمی دانیم ابعاد و اضلاع این واقعیت چیست. و حتی اگر بدانیم، به راحتی نمی توان آن را به بدنه ی جامعه و
فرهنگ تعمیم داد.
مسئله این است که چگونه می توان از تاثیر بی واسطه ی هیجان و عاطفه بر فهم و تحلیل رخ دادها جلوگیری نماییم.
به عبارتی دیگر، یک محقق نه تنها باید نسبت به تداخل باورها و پیش فرض هایش در موضوع مورد تحقیق، آگاه باشد، نیز نسبت به هیجانات و عواطف خود و یا احوالات وجودی مانند دوستی ها و دشمنی ها نیز آگاه باشد و از ورود آن ها در حد مقدور جلوگیری کند.
آیا اساساً از منظر جامعه شناسی می توان تحلیلی ارائه داد مبتنی بر شواهد بسیار محدود؟ همه اینها را که گفتم، اما منظورم این نیست که ما دچار مشکلات و مصائب بنیادی نیستیم، پرسش من این است که ارائه ی حکم کلی و آن هم با تکیه بر رخ دادهای بسیار معدود، نیز خالی از اشکال نیست. صرف یک رویداد نمی تواند برای ما ابزاری بسازد که با آن، کل
فرهنگ جامعه و حکومت را با آن نقد کرد. من فکر می کنم به لحاظ روش شناختی باید دارای یک اشکال باشد.
این مسئله همان است که "سی رایت میلز" در باب بینش جامعه شناختی به آن اشاره می کند و معتقد است، اگر در یک شهر صدهزار نفری یک نفر بیکار باشد، البته بیکاری او را باید به شخصیت، مهارت و امکانات او ارجاع بدهیم. و اگر تعداد محدودی بیکار باشند نیز چنین است.
اما اگر تعداد بیکاری بسیار بیشتر باشد، آن گاه موضوع علل جامعه شناختی در میان میآید.
آنچه در باب قتل بسیار هولناک رومینا بیان شد، به واقع با تکیه بر بینش جامعه شناختی میلز مطرح شد
استاد گرامی
از منظر روش شناختی، چه وقت حق داریم رخ دادی را امری اجتماعی تلقی کنیم؟
✍ علی زمانیان
🔸محدثی: سرور گرامی آقای زمانیان عزیز سلام و سپاس از نقد شما! آنچه من نوشتهام بر حسب اطلاعات موجود است. فرهنگی که در آثار ادبیاش عشق را میستاید و در جهان واقعی عاشق را طرد یا نابود میکند،
فرهنگ تزویر است. صدها نمونه دارد نه یک نمونه.
قتل ناموسی نیز پدیدهای قدیمی است. اینکه اعضای خانواده دربارهی روابط جنسی افراد تصمیم بگیرند، ریشه در
فرهنگ جوامع سنتی دارد. در جامعهی مدرن، این نوع گرایش و عملکرد بیانگر نوعی ناهمسازی بنیادی است.
اما اگر سی. رایت میلز از تعداد سخن میگوید، من از رابطهی اجتماعی سخن میگویم. هر جا رابطهی اجتماعی هست، آنجا امر اجتماعی و باهمستان نیز هست.
قتلهای خانوادهگی homicide معمولا هم علل اجتماعی دارند و علل روانی. در این مورد البته باید سخنان قاتل را نیز بشنویم. من نظر شما و مخاطبان گرامی را به سخنان مادر مقتول جلب میکنم.
👇تاریخ انتشار: ۷ خرداد ۱۳۹۹
#خانواده #قتل_ناموسی #قتل_خانوادهگی #فرهنگ_تزویر #فرهنگ_انقیاد_و_تزویر @NewHasanMohaddesi