♦️نسبت ادبیات فارسی و فرهنگ خداوندی و بندهگی: [ریشهی سیاسی-اجتماعی قوّت شعر در ایران]✍ دکتر محمد دهقانیاستاد ادبیات و زبان فارسی
تاریخ بازنشر: ۱۴ آبان ۱۳۹۹
(ویرایش شدهی بخشی از یک سخنرانی دکتر دهقانی در سال ۱۳۹۸)
ادبیات فارسی عمدتاً مبتنی بر فرهنگ خداوندی و بندگی است؛ فرهنگی که در آن بندگان حتی اگر به بزرگی بزرگمهر باشند، مأمور به متابعتاند (پیروی) تا از معاتبت (تحت عتاب قرار گرفتن) در امان بمانند.
یکی از مهمترین نتایج چنین فرهنگی این است که
شعر و بیان شاعرانه در آن تقویت میشود و نثر و سخن منثور تضعیف و بلکه سرکوب میشود. اول اینکه دو کلمهی نظم و نثر خود نشانهی تبعیضی است که فرهنگ ایران میان این دوگونهی ادبی قائل شده. خود این کلمات ارزشگذارانهاند.
نظم یعنی کمال همآهنگی و نثر یعنی پراکندگی و تفرقه. چنانکه دُر منظوم که سفته و سخته هست، بر دُر منثور که ناسفته و متفرقه است برتری داشت، کلام منظوم هم به مراتب برتر از کلام منثور تلقی میشود.
در فارسی نثر یعنی پراکندگی، تفرقه. در مقابل، معادل لاتین این کلمه در انگلیسی پروس prose است. پروس در لاتین یعنی سر راست و بعد به همین دلیل، به سخن مستقیم و سر راست گفتند پروس؛ حال آنکه در فرهنگ خداوندی و بندگی، صراحت و سرراستی به شدت خطرآفرین است؛ همانطور که سعدی گفت به خون خویش باید دست شستن.
جای تعجب نیست که در سنت ادبی فارسی، شاعران غالبا جان به سلامت بردند و نویسندگان خیر. شاهان حتی جلسه تشکیل میدادند و شاعران را دعوت میکردند در حضورشان
شعر بخوانند. در سنت ادبی فارسی فراوان بوده، اما هیچجا مشاهده نمیشود در تاریخ ادبیات فارسی که نویسندگان را جمع کنند و از آنها بخواهند که سخنانشان را بگویند.
نویسندگان گاهی جان بر سر سخن نهادند. نمونههای روشناش عینالقضات و سهرودیاند و بسیاری دیگر.
در چنین فرهنگی زبان شناور میشود. کلمات و تعبیرات، صراحت خود را از دست میدهند و مثل آفتابپرست بر حسب شرایط محیط رنگ عوض میکنند. ابهام و ایهام و کنایه و جناس لفظ، جایی برای صراحت که لازمهی بیان منتقدانه است، باقی نمیگذارد.
نثر هم خود را به رنگ
شعر در میآورد. بیهوده نیست که گلستان سعدی که سراسر بر اساس بوطیقای نظم نوشته شده، مظهر نثر فارسی قرار گرفته است.
در مقالهای که در تابستان 1391 و در مجلهی نگاه نو با عنوان "زبان فارسی و فرهنگ ایرانی" منتشر شده، گفتهام که زبان قدرت یعنی همین زبان خداوندی و بندگی؛ زبانی وحدتگرا و کثرتستیز، پرخشونت و پرخاشگر و در عین حال ترس خورده و پر از تعارف و تکلف است.
این زبان، سخنگوی فرهنگی است که در آن صراحت و آشکارگی میگریزد و به ابهام و پردهپوشی میگراید. در چنین فرهنگی، زبان از وظیفهی اصلی خود که همانا ایجاد ارتباط و گزارش امر واقع است، شتابان فاصله میگیرد و گرفتار فضایی وهمانگیز میشود که در آن واژهها و جملهها دیگر همانی نیستند که میگویند و مینمایند.
بسته به اینکه در کدام فضای فرهنگی و با چه نیتی بهکار گرفته میشوند، مثل آفتابپرست رنگ عوض میکنند.
این است که نویسندگان هرچه بیشتر به سراغ
شعر میروند و زبان خود را شاعرانه میکنند، با فاصله گرفتن از فراست و روی آوردن به بوطیقای شاعرانه از واقعیت دور و در عالم بیخطر خیال شناور میشوند و آزادانه به هر سو میروند. آنجا هیچ اشکالی ندارد. این هم در سنت ادبی هست.
در تاریخ جهانگشای جوینی، جوینی به این قضیه اشاره کرده است. رشید وطواط شاعر قرن ششم یک رباعی بر وزن سلطان سنجر گفته بود. او هم عصبانی شد و قسم خورد که من این را هر جا پیدا کنم هفتپارهاش میکنم. وطواط یعنی گنجشک. این بدبخت هم جرات نمیکرد خودش را نشان بدهد. سر آخر به یکی از ندمای سلطان، جوینی نوشت و گفت که آقا تو را به خدا قسم میدهم وساطتی بکنید بلکه از خر شیطان پیاده شود. او هم در پی مجلسی و شرابی که سلطان در آن قدری سرخوش بود، چیزی گفت و سلطان خوشاش آمد و گفت از من هرچه میخواهی بخواه!
گفت: آقا یک خواهش کوچک دارم.
گفت چیست؟
گفت که این وطواط میدانید که گنجشککی خرد بیش نیست. طاقت آن ندارد که او را به هفت پاره کنند. شما لطف کنید چهارپارهاش کنید. ایشان هم خندهاش گرفت و بخشید.
این شاعران میتوانستند به یک نحوی به قول عبید زاکانی "رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز / تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی"، راهی برای حیات خویش پیدا کنند. در فرهنگ خداوندی و بندگی اگر هم میخواهی حقگویی، باید مسخرگی پیشه کنی و الا کسی نمیتواند حق بگوید و حق خود را بگیرد.
#شعر #حافظ #سعدی #مولوی #شجریان #تقدیرگرایی #زبان_فارسی@NewHasanMohaddesi