♦️پیرامون واکنشها به مرگ خانم هاله لاجوردی /۱
✍ داود حسینی۱۶ بهمن ۱۳۹۹
از خواندن خبر مرگ دکتر هاله لاجوردی متاثر و متاسف شدم. مرگ یک همکار و یک جامعهشناس، به این شکل و در این سن غمانگیز است. اما وقتی برخی از مصاحبهها و نوشتهها را خواندم، ناخودآگاه یاد شهیدسازی آلاحمد از زندهیاد صمد بهرنگی افتادم. بیتردید لاجوردی به سهم خویش، تلاشی در راستای معرفی جامعهشناسی انتقادی داشته است.
همچنین شاید اخراج و محرومیت وی و بیتردید بسیاری از دانشگاهیان، از دانشگاه که عموما به دلایل سیاسی و ایدئولوژیک و ... بوده، خسران بزرگی برای نظام دانشگاهی و جامعه است.
همچنین، به نظر میرسد اخراج وی از دانشگاه از دلایل افسردگی و بیماری وی بوده است، اما قطعا این تنها عامل و تمام ماجرا نیست. بنابراین، باید فراتر از آن، مرگ ایشان را متاثر از عوامل فرا دانشگاهی نیز دانست.
مرگ، حذف، انزوا، فشار، و محرومیت لاجوردیها، "فیل"ها، محدثیها، نظریها، من و امثال من، و کنشگران مستقل و آزادهی دانشگاهی توسط نظام فاسد دانشگاهی و ساختار سیاسی- ایدئولوژیک حاکم بر آن، موضوع مهمی است.
اما مهمتر و تلختر، سکوت کنشگران دانشگاهی، مردهپرستی، و خاصگرایی و عدم کنش جمعی و صنفی دانشگاهیان در مواجهه با این پدیدهها است.
مایلام قدری از خاطراتام در دانشکده بگویم تا این بحث و فضای دههی 70 دانشکده و بعدتر قدری روشن شود.
من کارشناسی و کارشناسی ارشد جامعهشناسی را در آن دانشکده خواندم و حدود 8 سال کنش همهجانبهای با دانشجویان، اساتید، و کارکنان داشتم. شاید به جرات بگویم به خاطر نقشهای متعددی که در آن 8 سال به عهده داشتم ( کتابدار، پژوهشگر و دستیار اساتید در موسسه مطالعات، دانشجو و یک فعال دانشجویی)، از اکثر دانشجویان آن دوره، دانشکده و مناسبات بین کنشگران آن را بیشتر تجربه کردم و به گمانم بهتر میشناسم.
همچنین از آنجاییکه بالرین نبودم، بندبازی و ... را دوست نداشتم و بیشتر کارکتر فیل را میپسندیدم، هزینههای زیادی پرداختم. (ن ک: یاداشت هادی جلیلی دربارهی هاله لاجوردی).
در دورهی کارشناسی برای برگزاری روز دانشجو و سمینار نقد اندیشههای شریعتی (نه ستایش شریعتی!) حکم اخراج دریافت کردم؛ در پایان دورهی کارشناسی، باند آزاد ارمکی و دکتر صدیق سروستانی از موسسه مطالعات بیرونام کردند، افرادی و نهادهایی برایم پروندهسازی کردند و در کنکور ارشد گزینش نشدم (محتمل است دوست خوبمان عباس کاظمی بخشی از آن را بداند. عباس عضو انجمن اسلامی بود و افرادی در آن انجمن فعال بودند (به بالاترین مقامات در وزارت علوم هم رسیدند) که کارشان پروندهسازی برای افرادی مانند من، برای "فیل"ها و احتمالا بالرینها بود. من پروندهسازیها را با چشم خود دیدهام- البته احتمال قریب به یقین عباس چنین کاری نمیکرد).
بعدتر که ارشدم را شروع کردم، آزاد ارمکی حتی اجازهی دفاع از پایان نامهام را نمیداد... تاثیر این پروندهسازیها به این موارد ختم نمیشد و تا پایان دورهی کاریام همواره محرومیتهایی را بر من تحمیل کرد، با بورسیهی دکتریام مخالفت شد، اجازه ی ادامه تحصیل نیافتم و ...، خاطرم می آید آزاد ارمکی به حراست گزارش کرده بود هرجا "
حسینی" با چند نفر در دانشکده دور هم جمع میشوند، اتفاقی در دانشکده در حال رخ دادن است...
آزاد ارمکی و مدیران و معاوناناش اکثر دانشجویان مستقل و دگراندیش را از دانشکده تاراندند.
بعدها آزاد ارمکی بهعنوان رییس دانشکده رابطهی بسیار نزدیکی با دکتر
اباذری پیدا کرد. آزاد در پیوند با برخی از اساتید که بعضا ژست روشنفکری هم داشتند، نوچههای خودشان یا افرادی که بهنظر میرسید آکادمسینهای بیخطر هستند را جذب کردند (رابطهی مرید و مرادی و در خدمت آزاد ارمکی و اساتید صاحب نفوذ بودن و ... در بسیاری از افراد جذب شده نمایان بود)، اکثر جذبهای دههی 80 و 90 در این چارچوب بود. جذب هیات علمی و دانشجوی دکتری و ... در بسیاری از دانشکدهها و دانشگاهها این چنین بود (
در کتاب فساد دانشگاهی این مسائل را توضیح داده و تحلیل کردهام).
آدم های مستقل، کنشگران اجتماعی که دغدغه و مسئولیت اجتماعی داشتند، جایی در این ساختار نداشتند، برای مثال حسن محدثی. زمانی که محدثی در دورهی لیسانس نقد شریعتی و سروش مینوشت و منتشر میشد، اکثر آقایان و خانمهایی که به کسوت هیئت علمی دانشکده درآمدند، حتی یک صفحه مطلب علمی منتشر نکرده بودند.
در اینجا سوالی که مطرح می شود این است که چرا امثال محدثی باید دانشگاه آزادی شوند و جایی در دانشگاه تهران نداشته باشند، محرومیت بکشند و کسی صدایش در نیاید.
ادامه دارد.
👇#نظری#نجاتی#جلیلی#اباذری#توسلی#ریاحی#شریعتی#لاجوردی#آزادارمکی#صدیق_سروستانی@NewHasanMohaddesi