▫️چند برگ از فصلی از کتاب «سیاست ایرانشهری»:
✅ «...صرفِ مخالفت با حضور زنان در سیاست نشانگر آن است که چنین حضوری وجود داشته است. پیشتر در پژوهشی نشان دادهام که تمدن ایرانی در دوران پیشامدرن تنها نهاد سیاسی زنانه را پدید آورده که شبستان نامیده میشده و به اشتباه طی قرن گذشته با روایتهای تخیلی فرنگیان از شرق درآمیخته و تصویری غیرواقعی از حرمسراهای مرموز و شهوتانگیز را به دست داده است. در حالی که شبستان از ابتدای دوران هخامنشی تا پایان عصر قاجاری نهادی مهم و اثرگذار در سیاست ایرانی بوده و درباری مستقل و زنانه محسوب میشده که تولید و پرورش شاهنشاه در نسل بعد را بر عهده داشته است. به همین خاطر موازی با این دستگاه سیاسی زنانه، تودهی زنان هم بخشی مهم و وزنهای سنگین در مفهوم «
مردم» بودهاند و کسانی که این کلمه را در شکل پارسی امروزین یا بیانهای باستانیاش (مثل مرتیه) به «مرد/ مردان» ترجمه میکنند، دچار خطا شدهاند.
کافی است هر روایت هویتبخش کهنی را -از حماسههای ملی گرفته تا تاریخها- بخوانیم و اشارهها و گزارشهای مربوط به زنان را از آن استخراج کرده و با همتای مردانهشان مقایسه کنیم، و آن را با متون مشابه همزمانشان در اروپا و چین بسنجیم، تا دریابیم که در ایران زمین تاکید بر نقش و اهمیت زنان نظیری در سایر فرهنگها نداشته است. حتا در حوزهای درباری و نویسا مثل شاعری که مردانه بوده، وقتی مستوفی در «تاریخ گزیده»اش از شاعران مرد یاد میکند، نام چهار تن از شاعران زن معاصرشان را هم کنارشان میآورد.
کسانی که با نقشهای سیاسی زنان ستیزه داشتهاند، همیشه در تاروپود شرایط زمانه و منافع سیاسی ویژهای سخن میگفتهاند و از اشارههایشان به روشنی معلوم است که وضعیت مستقر و بدیهی انگاشته شده، حضور زنان در سیاست بوده، و نه غیابشان. مثلا فصل چهل و دوم «سیاستنامه»ی نظامالملک به موضوع غیرعادیِ زنان و سرداران اختصاص یافته است و مضمون کلی آن بر این محور گردش میکند که زنان را باید از دایرهی سیاست دور نگه داشت.
آشکار است که چنین موضوع نامعمولی بر اثر شرایط خاص سالهای آخر عمر و وزارت نظامالملک اهمیت یافته و از خطری بر میخاسته که از اتحاد ترکان خاتون و سرداران ترک ناشی میشده و اقتدار او را تهدید میکرده است. این نکته هم جالب است که همهی مثالهای نظامالملک از حضور سیاسی زنان به ایران باستان باز میگردد و از سودابه و دختر داریوش سوم هخامنشی و شیرین همسر خسروپرویز در این زمینه گواهانی میآورد که قدری تحریف هم شدهاند.
این مخالفتها هرچند مستدل و نیرومند است، اما در عمل هرگز به کرسی ننشسته و از توش و توان «
مردم ایرانی» برای اثرگذاری بر سیاست ایرانشهری نکاسته است. بدنهی گفتمانهایی که با حق تعیینگری سیاسی
مردم مخالفت میورزند بر محور «نقص
مردم» سازمان یافتهاند. یعنی میگویند
مردم به خاطر آن که با هواهای نفسانی درگیرند، یا فرهیختگی و خردمندی کافی ندارند، یا به شکلی دیگر ناقص هستند، شایستگی مداخله در مدارهای قدرت را ندارند.
در دوران مدرن هم ادامهی همین حرفها را در قالب تبلیغات خودخوارانگارانهای میبینیم که بخشی مرکزی از گفتمانهای حزبیِ جریانهای سهگانهی روشنفکری ایرانی است. مذهبیونی که جریان سبز را نمایندگی میکنند با ناسیونالیستهای جریان سفید و سوسیالیست-کمونیستهای جریان سرخ یک وجه اشتراک مهم دارند آن هم بیاعتمادیشان به
مردم و مخالفتشان با حق تعیین کنندگی آرای مردمی است. پشتوانهی نظری این بحثها که اغلب توسط چپگرایان صورتبندی شده و با حمایت سازمانی و سیاسی مذهبیون انتشار یافته، گفتمانی است که آن را در جامعهشناسی هویت ایرانی «خلقیاتنویسی» مینامیم...»
@darik2500#سیاستایرانشهری#مردم#شروین_وکیلی