نج،روستای من و تو

#خاله
Channel
Logo of the Telegram channel نج،روستای من و تو
@rostaye_nojPromote
1.23K
subscribers
8.55K
photos
1.12K
videos
275
links
#هوالخالق #روستایم_نج..... یکی از قدیمی ترین روستای شناخته شده ی ایران با قدمتی بیش از دوهزار سال ✌در صورتی که عکس و متن مرتبط با(روستای نج) دارید میتوانید به آیدی ادمین ها @nojkoh @noj_admin مراجعه نمایید... 🌺منتظر نظرات و پیشنهادات شما هستیم🌺
🆔 @rostaye_noj

#سلام_شهریور

دختر ته تغاری تابستان
ممنون که هر سال به ما سر میزنی،
اما می بینم هرسال دست خالی تر از پارسالی !!
آخر تو از کدام مسیری میایی؟؟
چرا دیگر از #گرماس_استنگاسر و #حاجی_اصغر تعریف نمی کنی؟یا از گوشه زمین #کل_غلامحسین
یک چنگ #عدس_تازه_سبز نمی آوری......
دیگر صدای #بدبدوی ورده و کاجی و کفتر صحرای را با خود زمزمه نمی کنی ،به لباس سبزت تیغ های جو و کاه،گندم چسبیده نیست.
نکند از بهر #جینگاسر، #لیور ولیور کلا باد نمی بری !!!!!!!
کمی از آن راه طولانی بگو ،کسی را دیده ای، صدای #نعل_اسبی شنیده ای.
چرا خبر رسیدن گندم سرخ وازی را به #عمو_حسن_‌برزگر نمیده ی.
یا #زیارون پیش #اس_مهدی
پیش #استا_فضل_الله چی؟؟
رفته ایی!!!!!!!
از #چوناسر و #عموگدا بگو کنار آب هراز،چایی درست می کرد.
به هر که رد میشد با لبخندی ملیح با دستش تعارف می کند.
از صحبت های #منتظمی کنار قنات با #عموفضل بگو‌.
ای کاش آدرس تیرکمان‌کودکی ام بهت می دادم یک #گردو از باغ آقا شجاع می آوردی.....
راستی انقدر هوا را سرد کرده ایی که #مشهدی_مهرعلی بخاری اش را روشن کنه، تا #ابراهیم_صالحی چپوقی کنارش بچاقد.
شهریور دختر ته تغاری تابستان
کمی از کنار مغاز #عمو_یحیی بگو
از #مش_ذو لفقار ،
#کدخدا_ابوالفضل ، #عمو_تیمور و مش حسین و عمو ولی که مش قربون خاطره مازندران می گفت.
حالا که آمدی زود نرو یک فردا بمان. قرار است #ملس_خاتون و #مش_ذلیخا در مسجد آش درست کنند و #مش_جهون که انقدر دوستش داشتی سبزی می آورد و #خاله_زینب از پلور ٬ #مش_سلیمه با اون روسری سفیدش کشک آب بگیرند ،بمان باز رو چادرشبی که #مش_گوهر و #مش_رقیه آوردن رویش بنشینیم و اش تو ظرف های وقفی بریزیم و مشتی نورز و مش صالح هم با یک کتری چای می آیند.
شهریور آرامتر برو که #عمر زود می گذرد.......

🌸 دلنوشته ای زیبا از آقای #بهمن_یزدانی🌸
لطفا برای تمامی اسامی درگذشتگان این متن فاتحه ای قرائت بفرمایید
🌸🌸
🌸
🌸

🆔 @rostaye_noj
#کانال_فرهنگی_مردمی_اجتماعی_خبری_روستای_من_تو_نج
Forwarded from اتچ بات
🌸🌸
🌸🌸
🌸

🆔 @rostaye_noj

#مواظب_برفهای_زندگیمان_باشیم

این داستان برگرفته از #خاطرات_روستاست

شبی زمستانی، #برف تا صبح شروع به باریدن کرد وصبحش #همسایه شروع به ریختن برف پشت بامش کرد.
در همین موقع بود که #پیر_زن همسایه از خانه بیرون آمد و صدای #پاروی_مشتی را شنید
و دید باز مشتی دارد مثل همیشه برف پشت بامش را به پشت دیوار خانه او می ریزد
پیرزن کم حوصله به زبان خودش شروع کرد به زمین و زمان بد گفتن.....
#سیوتیل_بزء_هرچی آسمون داشته برخته امه سر
زن مشتی بیرون آمد وگفت #خاله صبح بخیر
#مشتی إنه،همه رو جمع کنه شه خود نارحت نکن
پیرزن توجه ای نکرد با جاروی صحرایی اش مشغول جارو زدن برف حیاطش شد و در همین حال می گفت :
#شه_تیل_بزه_فرف ر امه باری پشت شنن
امه این خراب سره ر خرابتر هاکنن

مشتی پس از پارو کردن برف بام خانه اش،
برف کوچه را در یک جا جمع کرد و پشت دیوار خانه پیر زن را هم خوب پارو و جارو زد .
اما پیرزن در روزهای آفتابی،برفهای کوپه شده پشت خانه را پهن می کرد که زود آب شود
و هر بار هم به مشتی ناسزا می کرد
روزی مشتی بهش گفت همه،این برفها یک ماه دیگر آب می شود و از این جوی به کوچه پایین می رود به خانه تو کاری ندارد .
من که نمی توانم برف پشت بامم را در حیاط خانه #کبلایی بریزم.
این داستان ادامه داشت تا در #اولین_ماه بهار.
پیرزن در خانه مشتی را زد و زنش را صدا کرد
#زن مشتی جواب نداد، اما با اصرار مشتی همسر به حیاط آمد ،جواب داد،پیرزن گفت به مشتی بگو من کسی رو ندارم این دوتا گوسفندانم را بتراشد .
به مشتی بگید میاد زحمتش رو بکشد قبل از جواب زن مشتی.خود مشتی صدایش را شنید ویک لبخند زد وگفت
#ها_بو_پینماز_سر_گسن_بیمونن_إمه

زن مشتی یه تعارف خشک وخالی کرد و به خانه امد.
غروب مشتی گوسفندان پیرزن را تراشید و در آخر با تشکر های فراوان و عذر خواهی پیرزن روبرو شد،اما مشتی فقط یک جمله گفت
دیدی همه برفها آب شدن رفتن و دیگر آنها را نمی بینیم،اما همدیگر را همیشه خواهیم دید
پیر زن تبسمی زد وگفت چکار کنم آدم #تنها و پیر خلق و خویش تنگ است مشتی!
🌸
🌸
🌸🌸
#داستان
#نویسنده_ادمین_کانال_من_تو_نج

🆔 @rostaye_noj
#تنها_کانال_رسمی_مردمی_خبری_اجتماعی_فرهنگی_روستای_نج_من_تو
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ 💕 @rostaye_noj 💕
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
به اصرار #خانواده و از سر #دلتنگی بعد از مدت زمان زیادی پا به روستا گذاشتم،همان جایی که روزی دوران خوش کودکی را در کوچه پس کوچه هایش میدویدم و با جیغ و هیاهیو در جاده های خاکیش خوشبخترین #کودک روی زمین بودم....
سربالایی #پرپیچ و خم که تمام شد و به وسط ده رسیدیم ناخودآگاه #دلم پر کشید برای خانه ای قدیمی و خراب شده #آقاجون که شاید فقط بناهای باقی مانده بود....
نمیدانم چه حسی بود که مرا به خانه #گاهگلی که تنها #نمای زیبای گلدسته های #امامزاده برایم ارامش خاصی از #جنس_کودکی بود کشاند....
وقتی به #در_چوبی قدیمی و دیوارهای گاهکلی اطرافش نگاه کردم به دیوارهای که روزی #ننجون با آن دستهای خسته از روزگار #گاهکل میکرد و نمایی میداد....
چندبار به دری که روزی شاید هزاران بار باز و بسته میشد #سخت_ضربه زدم ولی #افسوس و #صد_حیف که دیگر صدایی از خانه بلند نمیشد ....
راهم را کج کردم و به امامزاده رفتم به امامزاده ای که برای من ارامش خاصی به همراه داشت به دور تا دور حیاط امامزاده نگاه کردم چقدر #احساس_غریبی داشتم،وقتی بر سر سنگ مزار #ننجون و #اقاجون زانو زدم و با دستم خاکهای انباشته شده بر روی #قبر را جمع کردم ،ناگهان #دستی بر روی شانه هام زد و گفت: #کیجا_ته_ننجان_چنه_تسه_مونه_داشتو
وقتی برگشتم دیدم #خاله_زینب هست که با قدی خمیده و عصای چوبی به راه افتاده تا سر قبر شوهر خدابیامرزش بره و فاتحه ای بخونی.
وقتی دوباره به این شهر #پر_دود و شلوغ برگشتم تازه حرف #خاله_زینب روم اثر کرد که چرا زودتر تا زمانی که #عزیزترین افرادم زنده بودند به روستا نمیرفتم تا بجای #بوسه زدن بر #سنگ_سرد_گورستان روی ماهشون رو ببوسم.
#افسوس و صد حیف.......
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
#دلنوشته
#نویسنده_ادمین_من_تو
#کانال_روستای_نج_من و تو
💕 @rostaye_noj 💕
🌸🌸
🌸
🌸
به نام او و به #یاد_ر‌وزها،در روستای من و تو

روستایی که بعد از ظهرش #سکوت مطلق بود جز صدای #کلاغ و گاه گاه صدای #خروس، ابرها در آسمان از هر طرف به هم نزدیک می شدند و صدای رعد وبرق، #سکوت_روستا را شکست،
آری ......
فصل بهار بود،اما ما چشممان به پلک و سلکی بود که کی #چوپانان بره ها را راهی ده میکنند به محض سرا زیر شدن بره ها ما هم به جلوی #مغازه_منصوری میرفتیم ،باران #رحمت هم همراه ما از آسمان سرازیر شد، #خاله_عذرا هم که دو تا #بره داشت آمده بود که یکی از بره هایش را #خرمایی_ورکا ،و آن یکی را برجی #گسن_ورکا ،صدا میکرد در روزهای گذشته به همه نشان میداد تا در موقع جدا کردن از گله بهش کمک کنند و پارچه ای #کوچک_قرمز به پشت شان دوخته بود......
اما آن روز باران #شدیدتر شد و هر کسی به فکر بره های خودش بود،پیرزن یکی از دو بره را پیدا کرد در #رمه_همسایه انداخت و بسوی #دزدوش راهی شد با پای لنگان و عصای کوتاه چوبی از همه میپرسید و دلش به هزار راه،که نکند بره اش را چوپانان جا گذاشته باشند و گاه گاه نگاهش به سوی اونورده،از همه جا صدای بره می آمد و دختری صدا زد :
خاله عذرا خاله عذرا.....
ها بر ها بر ته ورکا اینجه دره.....
پیرزن خوشحال شد و سمت خانه اش راهی شد در راه فقط دعا میکرد" خدا تر عمر هادء، خدا ته پر ومار،رتسه حفظ هاکنه "،حتی نمیدانست آن که صدا زد چه کسی بود #باران بند آمد و خاله رو به آسمان گفت "جان خدا چند دقیقه نتنسه صبر ها کنی "و باز به دعایش برای دختر ادامه داد: دتر ایشا الله ته #عرسی....."
آدمهای #روستا چه بی ادعا بودند.....
همیشه بهر هم در حال دعا بودند.....

نویسنده #آقای_بهمن_یزدانی
🌸 ارسالی #من_هم_اهل_همین_آبادیم🌸

🌸
🌸
🌸🌸
#کانال_روستای_نج_من و تو
💕 @rostaye_noj 💕
💕 @rostaye_noj 💕
#پیام_تسلیت

🕯دلم تنگ است براےکسی ڪہ
🕯نمیشود
🕯اوراخواست
🕯نمیشود
🕯اوراداشت
🕯فقط میشودسخت براے او
🕯دلتنڪَ شد

خدا بیامرزه" #خاله_سلیمه" صبور ومهربون رو برای شادی روحش صلوات بفرستید.
🌷 #ارادتمند_اقای_رضا_احمدی🌷
#کانال_روستای_نج_من و تو
#تسلیت