💕 @rostaye_noj 💕🌸☘🌸🌸☘🌸☘به نام او و به
#یاد_روزها،در روستای من و تو
☘روستایی که بعد از ظهرش
#سکوت مطلق بود جز صدای
#کلاغ و گاه گاه صدای
#خروس، ابرها در آسمان از هر طرف به هم نزدیک می شدند و صدای رعد وبرق،
#سکوت_روستا را شکست،
آری ......
فصل بهار بود،اما ما چشممان به پلک و سلکی بود که کی
#چوپانان بره ها را راهی ده میکنند به محض سرا زیر شدن بره ها ما هم به جلوی
#مغازه_منصوری میرفتیم ،باران
#رحمت هم همراه ما از آسمان سرازیر شد،
#خاله_عذرا هم که دو تا
#بره داشت آمده بود که یکی از بره هایش را
#خرمایی_ورکا ،و آن یکی را برجی
#گسن_ورکا ،صدا میکرد در روزهای گذشته به همه نشان میداد تا در موقع جدا کردن از گله بهش کمک کنند و پارچه ای
#کوچک_قرمز به پشت شان دوخته بود......
اما آن روز باران
#شدیدتر شد و هر کسی به فکر بره های خودش بود،پیرزن یکی از دو بره را پیدا کرد در
#رمه_همسایه انداخت و بسوی
#دزدوش راهی شد با پای لنگان و عصای کوتاه چوبی از همه میپرسید و دلش به هزار راه،که نکند بره اش را چوپانان جا گذاشته باشند و گاه گاه نگاهش به سوی اونورده،از همه جا صدای بره می آمد و دختری صدا زد :
خاله عذرا خاله عذرا.....
ها بر ها بر ته ورکا اینجه دره.....
پیرزن خوشحال شد و سمت خانه اش راهی شد در راه فقط دعا میکرد" خدا تر عمر هادء، خدا ته پر ومار،رتسه حفظ هاکنه "،حتی نمیدانست آن که صدا زد چه کسی بود
#باران بند آمد و خاله رو به آسمان گفت "جان خدا چند دقیقه نتنسه صبر ها کنی "و باز به دعایش برای دختر ادامه داد: دتر ایشا الله ته
#عرسی....."
آدمهای
#روستا چه بی ادعا بودند.....
همیشه بهر هم در حال دعا بودند.....
☘نویسنده
#آقای_بهمن_یزدانی☘🌸 ارسالی
#من_هم_اهل_همین_آبادیم🌸🌸🌸☘🌸☘🌸#کانال_روستای_نج_من و تو
💕 @rostaye_noj 💕