💕 @rostaye_noj 💕🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸به اصرار
#خانواده و از سر
#دلتنگی بعد از مدت زمان زیادی پا به روستا گذاشتم،همان جایی که روزی دوران خوش
کودکی را در کوچه پس کوچه هایش میدویدم و با جیغ و هیاهیو در جاده های خاکیش خوشبخترین
#کودک روی زمین بودم....
سربالایی
#پرپیچ و خم که تمام شد و به وسط ده رسیدیم ناخودآگاه
#دلم پر کشید برای خانه ای قدیمی و خراب شده
#آقاجون که شاید فقط بناهای باقی مانده بود....
نمیدانم چه حسی بود که مرا به خانه
#گاهگلی که تنها
#نمای زیبای گلدسته های
#امامزاده برایم ارامش خاصی از
#جنس_کودکی بود کشاند....
وقتی به
#در_چوبی قدیمی و دیوارهای گاهکلی اطرافش نگاه کردم به دیوارهای که روزی
#ننجون با آن دستهای خسته از روزگار
#گاهکل میکرد و نمایی میداد....
چندبار به دری که روزی شاید هزاران بار باز و بسته میشد
#سخت_ضربه زدم ولی
#افسوس و
#صد_حیف که دیگر صدایی از خانه بلند نمیشد ....
راهم را کج کردم و به امامزاده رفتم به امامزاده ای که برای من ارامش خاصی به همراه داشت به دور تا دور حیاط امامزاده نگاه کردم چقدر
#احساس_غریبی داشتم،وقتی بر سر سنگ مزار
#ننجون و
#اقاجون زانو زدم و با دستم خاکهای انباشته شده بر روی
#قبر را جمع کردم ،ناگهان
#دستی بر روی شانه هام زد و گفت:
#کیجا_ته_ننجان_چنه_تسه_مونه_داشتو وقتی برگشتم دیدم
#خاله_زینب هست که با قدی خمیده و عصای چوبی به راه افتاده تا سر قبر شوهر خدابیامرزش بره و فاتحه ای بخونی.
وقتی دوباره به این شهر
#پر_دود و شلوغ برگشتم تازه حرف
#خاله_زینب روم اثر کرد که چرا زودتر تا زمانی که
#عزیزترین افرادم زنده بودند به روستا نمیرفتم تا بجای
#بوسه زدن بر
#سنگ_سرد_گورستان روی ماهشون رو ببوسم.
#افسوس و صد حیف.......
🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸🌸#دلنوشته#نویسنده_ادمین_من_تو#کانال_روستای_نج_من و تو