ایرانی ِ ضد گروه؟
(دربارهی نسلی که تسلیم کلیشهها نشد)
۱
«ایرانیجماعت، کار جمعی بلد نیست
.» احتمالاً این ایده را به زبانهای مختلف، فراوان شنیدهایم. معمولاً برای اینکه درست بودنش را نشان بدهند، مثالهای رایجی هم به گوشمان خورده: اینکه در ورزشهای گروهی ضعیفیم اما در ورزشهای انفرادی بهتریم. یا اینکه فعالیتهای جمعیمان، از حزب گرفته تا گروه کتابخوانی، چندان عمری نمیکنند و میپاشند و چیزهایی مثل این.
۳
در دههی چهل و پنجاه شمسی، عدهای از اهالی علوم اجتماعی ایران، کارشان پژوهشهای دقیق در مورد همین ایده بود. اینکه ایرانیها (و احتمالاً در تمام این منطقه از افغانستان تا شمال افریقا)، چطور در زندگی روزمره، برای قرنها، کار جمعی میکردهاند. کارهای جمعی درخشانی که باعث میشده بتوانند دوام بیاورند و در کنار هم قویتر بشوند: الگوهای کار جمعی و زیست جمعی. «
مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران» به عنوان یکی از نخستین و با کیفیتترین مؤسسات پژوهشی علوم اجتماعی ایران، مرکزی برای آغاز و انجام و چاپ این پروژهها بود.
این پژوهشگران، برای پیدا کردن این میراث از دست رفته و شاید در تلاش برای احیایش، کفشهایشان را پوشیدند، از خانه و دانشگاه و کلاس و کتابخانه بیرون زدند و روستا به روستا و شهر به شهر سفر کردند. دیدند و شنیدند و زانو به زانوی مردمانشان زدند و کشف کردند و نوشتند.
۴
نتیجهی این تلاش جمعی پژوهشگران آن نسل، مجموعه آثاری است که نخ تسبیح همهشان، یافتن همین الگوهای کار مؤثر جمعی است: از کتابهایی مثل
«بُنه: نظامهای تولید زراعی جمعی قبل و بعد از اصلاحات ارضی» (۱۳۵۱) و
«نظامهای آبیاری سنتی» (۱۳۵۹) و مجموعه مطالعاتش در مورد «کاریزهای ایران» جواد صفینژاد گرفته تا بعدها مرتضی فرهادی و کتاب «
واره: درآمدی به مردمشناسی و جامعهشناسی تعاون» و کتابهای مهم دیگر، محصول این دوره و این پرسش مهماند. کتابها و نسلی در حاشیه مانده و فراموششده. پژوهشهایی که نشان دادند که ما، در این نقطه از این سیاره، برای قرنها، چقدر اهل همکاری، کار گروهی و ساختن جمعی بودهایم.
۵
این آثار علوماجتماعی، نتیجهی یک بیقراری جمعی، برای درک کیستی ما و نقاط قوت معجرهوار ما در آن دوره بودند. آثاری درخشان که صفحه به صفحهشان، کلاس درسی برای دانشجوی علوم اجتماعی است. زدودن غبار از این صفحات فراموششده و بازگشت به این آثار، اعتماد به نفس از دست رفتهی مای ایرانی و پژوهشگر علوماجتماعی را به او بازمیگرداند. به تعبیر محسن گودرزی، دورهای که علوماجتماعی ایران یک «برنامه» داشت. برنامهای که تکهای از یک پازل کلی برنامهی یک حاکمیت و یک جامعه برای یافتن پاسخ به پرسشهایش و پیش رفتن بود. یک پروژهی فکری در پاسخ به پرسش(هایی) جدی.
۶
هنوز هم به خصوص و غالباً در بیرون از دانشگاه، نمونههایی از این برنامههای پژوهشی مستمر و پیگیر در علوم اجتماعی ایران وجود دارند. چهرههای غالباً جوانی چون
محسن حسام مظاهری با پروژهی پژوهشیاش در حوزه مناسک شیعی،
حسام حسینزاده در حوزهی آموزش و مدارس،
آرمان ذاکری در حوزهی همبستگی اجتماعی،
رضا امیدی و
یاسر باقری در حوزهی نابرابری و رفاه و سیاستگذاری و از نسل قبل، چهرههای از دست رفتهای چون
داوود فیرحی از این جملهاند.
سختجانهای بیقراری که در روزگار رهاشدگی جامعه و بیبرنامگی قدرت سیاسی و انحطاط نهاد علم در سایه مداخلات قدرت سیاسی، با لجاجتی مثالزدنی، پرسشهای مهم جامعهشان را رها نمیکنند. بذرهای روشن ِ فردا.
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|
@raahiane#دانشگاه|
#روشنا|
#ما|
#حافظه|
#آموزش|
#جامعهشناسی