♦️چطور ستمگر شدیم؟♦️(فریادی علیه ستم مشترک حکومت و بخشی از ما علیه "انسان" مهاجر)
۱
مدام خبرهای شبیه کابوسش میآید: پایشان را روی گردنش گذاشتهاند تا حد خفگی فشار دادهاند. روی گردن نوجوان ۱۴ ساله. آن یکی دختر پژوهشگر را به خاطر رعایت نکردن حجاب اجباری ِ ظالمانه، به زور سوار اتوبوس کردهاند که برگردانندش. به کجا؟ به جایی که اصلاً حالا نمیشناسد. آن یکی کارگر شهرداری را از بالای پل عابر پرت کردهاند. به خانهها و محلههایشان حمله کردهاند و به حد مرگ کتکشان زدهاند. انگار این کابوس خشونت ِ کور، ته ندارد.
۲
وقتی ظالم حکومت باشد، نقدش راحتتر است. انگار قرنهاست که عادت داریم که حاکمان، ستم کنند. مقاومتاش را هم بلدیم. اما وقتی بخشی از جامعه هم کنار ستمگر میایستد، کار سختتر میشود. همانها که به خاطر دفاع از حقشان، سالهاست که زخم میخوری. خطر میکنی. همان همکار محترمات، همان استاد دانشگاه به ظاهر با سواد، همان راننده تاکسی زحمتکش، وقتی اینها ستمگر میشوند، سخت است که سینه به سینهشان بایستی، چشم در چشمشان بدوزی و بگویی: ستمگر نباش! درنده نباش! بازی نخور! همین است که به خودت میآیی و میبینی سکوت کردهای.
۳
میگویند: غیرقانونیاند. همه جا قانون دارد. میگویند کسب و کارمان را کساد میکنند. میگویند مجرم و قاتل و دزدند. میگویند شبیه داعشاند. میگویند امنیت را به هم میزنند. میگویند نان ما را میخورند. میگویند همراه حکومتاند. میگویند آوردنشان تا به جای ما رأی بدهند. میگویند اصلاً آمدهاند تا شیعهها کم شوند. میگویند... هزار و یک افسانهی دروغ که هیچ عدد و رقمی هم تأییدش نمیکند. اما کو گوش شنوا؟ کجای دنیا ذهن مهاجرستیز و ضعیفکش، به عدد و رقم و پژوهش توجه کرده که اینجا بکند؟
۴
افغانستانی مهاجر، مرغ عزا و عروسی است: حاکمان وقتی لازمشان دارند، با وعده و وعید و تحریک احساسات، ازشان لشکر درست میکند تا به جنگ این مردم و آن مردم بفرستدشان. وقتی هم که لازمشان ندارد، از آن کاندید تا این کاندید، همهشان شعار «اخراج مهاجر» را تکرار میکنند. بخشی از جامعه وقتی لازمشان دارد، سختترین کارها را با کمترین حقوق به دوششان میگذارد و وقتی حالش بد میشود، به صورتشان مشت میزند و بیرون میاندازدشان. حالا ظاهراً فصل دومی است.
۵
قانون؟ باشد. بماند که این مرز و مرزبازی، بیمعنیترین اختراع رایج آدمیزاد است. خطی بکشیم و از اینورش «ما»ییم و آنورش، «دیگری». دشمن. مهاجم. خطر. اما اصلاً این بازی بیمعنی قبول. «ساماندهی»؟ باشد. پس آنها که «قانونی»اند، آنها که زحمت میکشند، آنها که دارند مفیدتر از من و تو اینجا میسازند و عرق میریزند، دیگر مثل من، مثل تو، از همین چیزی که در سفرهمان هست، حق دارند دیگر؟ حق دارند خانه بخرند و بفروشند، بچههایشان مدرسههای با کیفیت بروند، بیمه داشتهباشند، بعد از چند سال شناسنامه بگیرند، بعد چند سال رأی بدهند، انجمن و کانون و صنف و تشکل داشتهباشند دیگر؟ عین ایرانی ِ مهاجر به فرنگ، به کانادا، به اروپا.. یا خون مای ایرانی مهاجر در آنجاها رنگینتر است؟ یا خیلی از قانونها، همچنان فقط ابزار ضعیفکشی است؟
۶
اینجا اما ایران است. بخشی از جامعه هم صد سال است که یاد گرفته باید کنار بیصداها بایستد. تمرین کرده کنار آنها که حقشان پایمال شده باشد. کنار «آدمیزاد». هر کس که میخواهد باشد. زن یا مرد. شهری یا روستایی. سنی یا شیعه. کرد یا بلوچ یا فارس. و حالا: مهاجر افغانستانی یا ایرانی. این راز مدرن شدن است. اینکه کنار «آدمیزاد» بایستی. حق آدمیزاد را بخواهی. ما، شریک این ظلم مشترک نیستیم.
ستم، ستم است. همانقدر سیاه و تلخ. برای انسان. برای زندهگی. «برای کودکان افغانی»..
۱۴۰۳.۵.۱۹
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|
@raahiane#از_رنجی_که_میبریم|
#پاره_ی_تن|
#افغانستان_جان|
#ما|
#زن_زندگی_آزادی/
#نقد_خویشتن/
#جامعه