کانون شعر و ادب دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی

#یک_جرعه_کتاب
Channel
Logo of the Telegram channel کانون شعر و ادب دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی
@poem_sruPromote
261
subscribers
571
photos
66
videos
62
links
🖋🎓 کانون شعر و ادب دانشگاه شهید رجایی از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر یادگاری که در این گنبدِ دَوار بماند .. #حافظ ارتباط با ادمین: @AM_khorsandi پیج اینستاگرام کانون شعر و ادب: https://instagram.com/poem_sru
#یک_جرعه_کتاب

قبل از این که زندانی‌ شم، هرگز به فکر این چیزها نبودم. روشنی دلپذیر ظهر، برایم عادی بود و تو منزل، با بچه‌ها سر و کله زدن، یک کار معمولی و غالباً خسته کننده. همیشه فکر می‌کردم که زندگی رنگی دیگر دارد و آنچه در اطرافم می‌گذرد، فقط یک مسخرهٔ تکراری است؛ ولی حالا نه! حالا یادآوری تمام چیزهای بی‌ارزش که خارج از زندان دورم را گرفته بود، برایم لذت بخش شده بود.
خیلی از چیزهای بی‌اهمیت برای زندگی ضروری است. اصلاً مجموعه ای از چیزهای به ظاهر بی‌اهمیت، زندگی را تشکیل میدهد. زندگی یعنی همین!

📚 از #کتاب زائری زیر باران | نوشته ی
#احمد_محمود
@poem_sru
#یک_جرعه_کتاب📚

شمس گفت: تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده.
به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند
و بگوید" چه کنم! تقدیرم این بوده،" نشانهٔ جهالت است.
تقدیر همهٔ راه نیست، فقط تا سر دو راهی هاست .
گذرگاه مشخص است اما انتخاب در دست مسافر است.
پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی
این را بیست و نهمین قاعده می‌گوید.

📕 #ملت_عشق
👤 #الیف_شافاک

@poem_sru
#یک_جرعه_کتاب📚

یکی از مضرترین تمایلاتی که من در طبیعت بشر دیده‌ام ناراضی بودن از حال و چشم‌داشت به آیندهٔ مجهول است. بجای اینکه از گلهای زیبایی که در کنار پنجره اتاقمان روییده است لذت ببریم در عالم رؤیا به گلستان سحرآمیزی که در کرانهٔ افق است چشم دوخته‌ایم.

بعضی چیزها در جهان خیلی مهم‌تر از دارایی هستند. یکی از آنها توانایی خوش بودن با چیزهای ساده است.

📕 #آیین_زندگی
✍️ #دیل_کارنگی

@poem_sru
#یک_جرعه_کتاب📚

اگر می‌خواهید خدا را بشناسید، پس در حل معماها مکوشید !

به گرداگرد خود بنگرید تا او را ببینید، که با کودکان شما بازی می‌کند. به آسمان بنگرید، او را خواهید دید که در میان ابرها گام بر می‌دارد. دست‌هایش را در آذرخش دراز می‌کند و با باران فرود می‌آید ...

او را خواهید دید که در گل‌ها می‌خندد، سپس برمی‌خیزد و دست‌هایش را در درخت‌ها تکان می‌دهد...


‏- پیامبر و دیوانه
- جبران‌خلیل جبران


@poem_sru
#یک_جرعه_کتاب

عباس، مشک را بر دوش می اندازد، دو دست به زیر آب می برد و فرا می آرد، تا پیش روی چشم.
عجبا! این تصویر اوست در آب یا حسین؟!
این درست همان لحظه ای است که عباس یک عمر برای رسیدن به آن تلاش کرده است؛ اینکه در آینه نیز جز تصویر حسین نبیند.
اکنون دیگر چه نیازی به آب؟!
دستهایش را باز می‌کند و آب را به شریعه بر می گرداند. دل به حکم امام عشق می سپارد و سپاه عقل را مضمحل می کند.

📚از #کتاب سقای آب و ادب | نوشته‌ی #مهدی_شجاعی
#شب_تاسوعا🏴

@poem_sru
#یک_جرعه_کتاب 🏴

باز از خانه خاموش و غم‌زده فاطمه اين خانه کوچكي که از همه تاريخ بزرگتر
است مردی بيرون آمد: خشمگين و مصمم، و در هيأتي که گويي بر سر همه قصرهای قساوت و پايگاه‌های قدرت، آهنگ يورش دارد، و گويي قله کوهي است که آتشفشاني بي‌تاب را در دل خود به بند کشيده است و يا تند بادی است که خداوند بر
اين قوم عاد فرو فرستاده است و اکنون به وزيدن آغاز مي‌کند!
مردی از خانه فاطمه بيرون آمده است! مدينه را مي‌نگرد و مسجد پيامبر را! و مكه ابراهيم را، و کعبه به بند نمرود کشيده را، و اسلام را، و پيام محمد(ص) را، و کاخ سبز دمشق را و گرسنگان را و در بند کشيدگان را و ...
مردی از خانه فاطمه بيرون آمده است! بار سنگين همه اين مسؤوليتها بر دوش او
سنگيني مي‌کند. او وارث رنج بزرگ انسان است، تنها وارث آدم، تنها وارث ابراهيم و ...
تنها وارث محمد! و ...
مردی تنها!
اما، نه! دوشادوش او، زني نيز از خانه فاطمه بيرون آمده است، گام به گام او، نيمي از بار سنگين رسالت برادر را او بر دوش خود گرفته است!
مردی از خانه فاطمه بيرون آمده است، تنها و بي‌کس، با دستهای خالي، يك تنه بر روزگار وحشت و ظلمت و آهن يورش برده است. جز «مرگ» سلاحي ندارد! اما او، فرزند خانوادهای است که «هنر خوب مردن» را، در مكتب حيات، خوب آموخته است.

#علی_شریعتی #محرم
📚 از #کتاب حسین وارث آدم

@poem_sru
#یک_جرعه_کتاب
▪️نامه نهم

عزیز من!
روزگاری ست که حتی جوان های عاشق نیز قدر مهتاب را نمی دانند. این ما هستیم که در چنین روزگار دشواری باید نگهبان اعتبار شفاف و پر شکوه ، کهکشان شیری، و شهاب های فرو ریزنده باشیم...
شاید بگویی :« در زمانه ای چنین ، چگونه می توان به گزمه رفتن در پرتو ماهِ پُر اندیشید؟ » و شاید نگویی؛ چرا که پاسخ این پرسش را بارها و بارها از من شنیده ای و باز خواهی شنید.

« آنکه هرگز نان به اندوه نخورد
و شب را به زاری سپری نساخت
شما را ای نیروهای آسمانی
هرگز، هرگز، نخواهد شناخت» #گوته

اگر فرصتی پیش بیاید – که البته باید بیاید – و باز هم شبی مثل آن شبهای عطر آگین رودبارک که سرشار است از موسیقی ابدی و پر خروش سرداب رود ، در جاده های خلوت خاکی قدم بزنیم ، دست در دست هم ، دوش به دوش هم، باز هم به تو خواهم گفت: گوش کن ! گوش کن بانوی من! در آن ارتفاع، کسی هست که ما را صدا می زند...
و تو می گویی : این فقط موسیقی نامیرای افلاک است...
ما هرگز کهنه نخواهیم شد.

👤 #نادر_ابراهیمی
📚 #چهل_نامه_کوتاه_به_همسرم

@poem_sru
#یک_جرعه_کتاب📚

داغ که می‌دانی چیست؟ علامت را می‌گرفتند توی آتش، سرخ و آتشین که میشد، می‌نشاندند روی بازو، یا هرجا.
درد داشت؟ بله، داشت. اما یک ساعت. یک شب. یک هفته. بعدش خلاص. جایش ولی همیشه می‌ماند. این همیشه چه آدم را می‌ترساند! همیشه.
این است که گفتیم الهی داغ نبینی. که تمام عمر، جلو چشمت نباشد علامتِ نبودن یکی.
همان که حافظ می‌گوید «دارم من از فراقش در دیده صد علامت» شاید.

📕 دال دوست داشتن
👤 #حسین_وحدانی

@poem_sru
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#یک_جرعه_کتاب

قسمتی از کتاب دال دوست داشتن

📝 نویسنده : حسین وحدانی

ممنون از پارسا حسینیان عزیز بابت خوانش کتاب

@poem_sru
#یک_جرعه_کتاب

زندگی اسباب بازی پر زرق و برقی است که به امانت به ما سپرده‌اند. بعضی‌ها اسباب بازی را آن قدر جدی می‌گیرند که به خاطرش می‌گریند و پریشان می‌شوند. بعضی‌ها هم همین که اسباب بازی را به دست می‌گیرند کمی با آن بازی می‌کنند و بعد می‌شکنندش و می‌اندازندش دور. یا زیاده بهایش می‌دهیم یا بهایش را نمی‌دانیم. از زیاده روی بپرهیز. صوفی نه افراط می‌کند و نه تفریط. صوفی همیشه میانه را بر می‌گزیند.

📘 #ملت_عشق
👤 #الیف_شافاک

@poem_sru
#یک_جرعه_کتاب 📚

دیشب به خودم گفتم: شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمی آید، از بهاری🌸 می آید که فرا می‌رسد.
گیاه به روزهایى که رفته، نمی اندیشد، به روزهایى می اندیشد که می آید، اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد، چرا ما انسان ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر ان چه می‌خواهیم، دست یابیم؟

📘 نامه های عاشقانه ی یک پیامبر
👤 #جبران_خلیل_جبران
#کانون_شعر_و_ادب

@poem_sru
به وقت جمعه ها

#معرفی_کتاب #یک_جرعه_کتاب

بخشی از کتاب را با هم میخوانیم:

«همهٔ آدم‌ها در تجربه‌شان از جهان تنهایند. وقتی به سخنرانیِ کسی گوش می‌دهید، در حالی‌که صدها نفر اطرافتان هستند، شما در شنیدن کلمات به نوعی تنهایید. در یک کنسرت بزرگ، گرچه در میان هزاران نفرید، باز هم با موسیقی تنهایید، چون آنچه اهمیت دارد تجربهٔ شما از موسیقی است. واضح است که ما این تجربه‌ها را با دیگران هم در میان می‌گذاریم ــــ واکنش‌هایشان را تحلیل می‌کنیم و از واکنش‌های خودمان هم در قالبِ کلمات به آنها می‌گوییم، حتی می‌کوشیم تجربه‌مان از کنسرت یا سخنرانی را با ژست و ادا اطوار بیان کنیم‌ــــ اما بخشی از تجربه‌مان همیشه خصوصی و شخصی می‌ماند چون نمی‌توان آن را کاملاً با دیگران در میان گذاشت. درد را معمولاً نمی‌شود مطرح کرد. وقتی درد خیلی شدید شود، جهان و زبان فرد را نابود می‌کند. درد آدم را لال می‌کند. درد شدید را نمی‌توان با دیگران درمیان گذاشت،‌ صرفاً به این دلیل که وقتی درد همهٔ دنیای آدم می‌شود، دیگر جایی برای چیز دیگری باقی نمی‌گذارد».

📕 #فلسفه_تنهایی
👤 #لارس_اسوندسن
#نشر_گمان
#کانون_شعر_و_ادب


@poem_sru
#یک_جرعه_کتاب 📚

يكى از تفاوت هاى جوانى و سالمندى اين است كه وقتى جوانيم، آينده هاى مختلفى براى خود اختراع ميكنيم و وقتى پير ميشويم گذشته هاى مختلفى براى ديگران !

📕 #درک_یک_پایان
👤 #جولین_بارنز
#کانون_شعر_و_ادب

@poem_sru
به وقت جمعه ها

#معرفی_کتاب #یک_جرعه_کتاب

بخشی از کتاب را با هم میخوانیم:

می‌پنداشتم که عشق، هرگز دیگر به خانه‌ی من نخواهد آمد
می‌پنداشتم که شعر،برای همیشه مرا ترک گفته است
می‌پنداشتم که شادی،کبوتری ست که دیگر به بام من نخواهد نشست
می‌پنداشتم که تنهایی، دیگر دست از جان من نخواهد کشید
و خستگی، دیگر روح مرا ترک نخواهد گفت

تو طلوع کردی و عشق باز آمد،
شعر شکوفه کرد و کبوتر شادی بال زنان بازگشت؛
تنهایی و خستگی بر خاک ریخت
من با توام و آینه های خالی از تصویرهای مهر و امید سرشار می‌شوند.
کنار تو، خود را بازیافته‌ام،
به زندگی برگشته‌ام و امیدهای بزرگ رویایی ترانه‌های شادمانه را به لب های
من باز آورده اند.💗

📕 #مثل_خون_در_رگهای_من
👤 #احمد_شاملو
#نشر_چشمه
#کانون_شعر_و_ادب

@poem_sru
به وقت جمعه ها

#معرفی_کتاب #یک_جرعه_کتاب

بخشی از کتاب را با هم میخوانیم:

در چشم تو، باد،بی هوا می رقصد
در باد،صدای بچه ها،می رقصد
بی آنکه دلم بخواهد، اینجا ماندم
تقدیر تو در ضمیر لا می رقصد
چک چک،غزلم چکید، در این کاسه
هر دانه انار ماجرا،می رقصد
ازمن مگذر که بی تو در تابوتم
یک حسرت خفته، بی صدا، می رقصد
ما، چشم به راه داستان های توییم
در چشم تو، داستان ما،می رقصد
لطفا بنشین، ببین که این کوه بزرگ
در غرب وجود من، چرا می رقصد

با عرض تبریک به استاد راهنمای کانون دکتر سعیدی برای به چاپ رسیدن این مجموعه غزلیات زیبا ، برای ایشان آرزوی موفقیت و سربلندی روز افزون داریم.🦋🙏🏻

📕 #دوباره_حرف_هایم_سر_رفت
👤 #دکتر_مودت_سعیدی
#نشر_ایجاز
#کانون_شعر_و_ادب

@poem_sru
به وقت جمعه ها

#معرفی_کتاب #یک_جرعه_کتاب

بخشی از کتاب را با هم میخوانیم:

"میهمانی حافظ"

هر غزلِ حافظ به تنهایی باغی است که رقص کنان به سوی شما می آید و هیمنهٔ وزن و آهنگش از همان دور همه را به وجد می آورد تا به دنبال قافیه و آهنگ چون قافله روم و چین هر مهمان را هدایایی از کنیزکان حسن و ملاحت عطا کند:
منم که شهرهٔ شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقتِ ما کافری است رنجیدن

چگونه می توان شرح میهمانی مجلّل حافظ را به بیان آورد که از یک سو شرابش در کنار رودخانهٔ راین با وجود هزار میخانه، بافرهنگ ترین شخصیت هنری و علمی قرن هجده و نوزده اروپا، یوهان ولفگانگ گوته را سرمست می کند، چندان که از مستی اش شعر زاده می شود و دیوان شرقی و غربی از آن جان می گیرد و از سوی دیگر قند پارسی اش طوطیان هند را شکرشکن می کند و شور غزالان شیرمستش مسیح را در آسمان و سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی را بر زمین به رقص و پایکوبی می آورد...

📕 #گنجینه_آشنا
👤 #الهی_قمشه_ای
#نشر_سخن
#کانون_شعر_و_ادب

@poem_sru
به وقت جمعه ها

#معرفی_کتاب #یک_جرعه_کتاب

بخشی از کتاب را با هم میخوانیم:

"یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب‌ها را توی سفره می‌چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیوش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش. گفتم: «آن را ولش کن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنه‌ام.»  
دیدم یک‌دفعه رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. رفت سراغ خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش کرد و بوسید و روی یک دست بلندش کرد.
به هول از جا بلند شدم و بچه را گرفتم. گفتم: «صمد چه خبر شده. بچه را چه کار داری. این بچه هنوز یک‌ماهش نشده. دیوانه‌اش می‌کنی!»           
می‌خندید و می‌چرخید و می‌گفت: «خدایا شکرت، خدای شکرت!» آمد جلو سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد می‌آید. امام دارد می‌آید. الهی قربان تو بچه‌ات بروم که این‌قدر خوش قدمید.» بعد کتش را از روی جالباسی برداشت و باز دوباره رفت.

📕 #دختر_شینا
👤 #بهناز_ضربیزاده
#نشر_سوره_مهر
#کانون_شعر_و_ادب

با تشکر از همکاری خانم گلشاهی بابت معرفی کتاب و گزینش بخش از کتاب 🙏🌻


@poem_sru
به وقت جمعه ها

#معرفی_کتاب #یک_جرعه_کتاب

بخشی از کتاب را با هم میخوانیم:

"یک ماه بعد، وقت ملاقات و جلسه بعدی بحث من، با اینشتین تعیین شد. وقتی به دیدار او رفتم، برخوردش بسیار صمیمی تر بود و با علاقه ی بیشتری به من نگاه می کرد. وقتی در کنار هم قرار گرفتیم با سادگی گفت: در طول این یک ماه خوب مرا مشغول کردید، به عنوان کسی که در فیزیک تجربه ای دارد باید با شهامت به شما بگویم، نظریه ی شما در آینده ای نه چندان دور، علم فیزیک را در جهان متحول خواهد کرد.باورم نمی شد که چه شنیده ام. انتظار هر سخنی غیر از این را داشتم. حس کردم، چشمانم برق می زند، دیگر از خوشحالی نمی توانستم نفس بکشم. اینشتین هم با لبخندی که زد، به نظرم آمد، احساس مرا کاملاً درک کرده است.اینشتین گفت: ولی این را هم باید بگویم، که ترتیبی که در حال حاضر برای آن انتخاب کرده اید، ترتیب متقارنی نیست. باید روی آن بیشتر کار کنید.

📕 #استاد_عشق
👤 #ایرج_حسابی
#سازمان_چاپ_و_انتشارات
#کانون_شعر_و_ادب

@poem_sru
به وقت جمعه ها

#معرفی_کتاب #یک_جرعه_کتاب

بخشی از کتاب را با هم میخوانیم:

دری كه به سوی زندگی باز می شود
به طرف انسان نمی آيد،
بلكه انسان بايد به سوی آن برود...!

📕 #آرزو_های_بزرگ
👤 #چارلز_دیکنز
#نشر_افق
#کانون_شعر_و_ادب

@poem_sru
#ادبیات_فلسفی #یک_جرعه_کتاب

می‌توان زندگی را با قطعه‌ای پارچه‌ی گلدوزی شده مقایسه کرد که هر کس در نیمه‌ی اول عمر خود روی آن را می‌بیند، اما در نیمه‌ی دوم پشت آن را. آنچه در نیمه‌ی دوم می‌بیند آنقدرها زیبا نیست، اما بیشتر آموزنده است، زیرا او را قادر می‌سازد که ببیند چگونه نخها به یکدیگر متصل شده‌اند.

📘 #در_باب_حکمت_زندگی
👤 #شوپنهاور
#کانون_شعر_و_ادب

📖 @poem_sru
More