پیرنگ | Peyrang

#عباس_معروفی
Канал
Логотип телеграм канала پیرنگ | Peyrang
@peyrang_dastanПродвигать
2,37 тыс.
подписчиков
123
фото
37
видео
1,07 тыс.
ссылок
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی می‌پردازد. https://t.center/peyrang_dastan آدرس سايت: http://peyrang.org/ Email: [email protected]
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
.
#یادکرد

همیشه‌ سال‌های پیری شما در زندگی همه‌ی ما خالی است

نویسنده: #عطیه_رادمنش_احسنی


در آخر جلسه پسری جوان از میان جمعیت به شما می‌گوید که قدردان شماست، که اگر شما گردون را در آن برهوت منتشر نمی‌کردید، نسل او نمی‌توانستند این‌طور با ادبیات عاشقی کنند. و شما می‌خندید. بی غمی در گوشه‌ی چشم. بعد هم که امضا و عکس‌های یادگاری و بعد هم سوز سرما و سکوت شب. آن نویسنده که شمایید و شما نیستید انگار، آن نویسنده که پرمخاطب‌ترین رمان ایرانی را نوشته، باقی کتاب‌های فروخته‌نشده را در کارتنی گذاشت و به سمت ماشین‌اش رفت. از آنجا به بعد دیگر حرفی نبود، یعنی جای حرفی نبود. از آنجا به بعد، آن دقیقه‌ها و ثانیه‌ها، غم‌انگیزترین تصاویر زندگی‌ یک نویسنده‌ی محبوب و معروف در تبعید، بودند. البته، نویسنده‌ای شناخته‌شده و خوش‌اقبال در حدواندازه‌های نویسنده‌های تبعیدی. شما، بعد از رونمایی کتاب‌‌‌تان که اتفاقاً نه‌تنها به زبان هم‌وطن‌هاتان، بلکه به زبان تبعیدگاه‌تان هم ترجمه شده، صندوق ماشین را بالا می‌زنید، دست‌ام را دراز می‌کنم که کمکی کنم، می‌گویید سنگین است، کارتن را هل می‌دهید پشت ماشین. دست‌هاتان احتمالاً یخ کرده‌اند، و پوست‌اش شکننده شده و لبه‌ی کارتن، کناره‌ی انگشت اشاره‌ی دست راست‌تان را می‌شکافد. می‌گویید مهم نیست... با همان دست، سیگار آتش می‌زنید. چه خوب که شب است و تاریک و من می‌توانم نگاهم را از خشم و شرم، از شما پنهان کنم. اما خیلی سرد است، خون دلمه‌‌ بسته و همان‌جا کناره‌ی انگشت‌تان مانده، و با سفیدی و سرخی کوچک سیگار بالا و پایین می‌رود. در مقابل آن کتاب‌فروشی در خیابان ارن‌اشتراسه، شما دیگر نیستید. اما دست‌هاتان هست که کتاب‌ها را امضا می‌کنند و کتاب‌ها را جمع می‌کنند و کارتن را بلند می‌کنند و خون روی انگشت‌تان و سرما و تاریکی و «شرمساری» که تا ابد برای ما می‌ماند.
«به درخت‌های خشک پیاده‌رو خیره شد: برف شاخه‌ها را خم کرده بود و در بارش بعد حتمآ می‌شکستشان. آدم‌ها هم مثل درخت‌ها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانه‌های آدم وجود داشت و سنگینی‌اش تا بهار دیگر حس می‌شد. بدیش این بود که آدم‌ها فقط یک بار می‌مردند. و همین یک بار چه فاجعه دردناکی بود.»


متن کامل این یادداشت، در سایت پیرنگ از طریق لینک زیر در دسترس است:
https://www.peyrang.org/1417/


#عباس_معروفی
#ادبیات_مهاجرت


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
.
#یادکرد

عباس معروفی (۱۴۰۱-۱۳۳۶) نویسنده‌ی ایرانی، رمان‌نویس، شاعر و بعد از مهاجرت اجباری و در تبعید، ناشر. گرداننده‌ی کتاب‌فروشی هدایت در خیابان کانت برلین. و جغدی که به یاد بوف کور هدایت، که سرآغاز ادبیات مدرن ایرانی است در همه‌جای کتاب‌فروشی و اتاق و میز کار عباس معروفی حضور دارد.
به گفته‌ی خودش صبح‌ها ناشر و کتاب‌فروش، شب‌‌ها نویسنده و بیدار، «جغدِ خیابان کانت»، و در حال ساختن داستان‌ها و تراش دادن پیکره‌ی آن‌ها و صیقل دادن شخصیت‌ها.

در این ویدئو، چند دقیقه با او در حال تراش دادن یکی از آن پیکره‌ها همراه می‌شویم.

یاد و نام او در تمام کلمه‌هایش، جاودانه خواهد ماند.

#عباس_معروفی
#ادبیات_مهاجرت


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
.
#یادکرد

عباس معروفی (۱۴۰۱-۱۳۳۶) نویسنده‌ی ایرانی، رمان‌نویس، شاعر و بعد از مهاجرت اجباری و در تبعید، ناشر. گرداننده‌ی کتاب‌فروشی هدایت در خیابان کانت برلین. و جغدی که به یاد بوف کور هدایت، که سرآغاز ادبیات مدرن ایرانی است در همه‌جای کتاب‌فروشی و اتاق و میز کار عباس معروفی حضور دارد.
به گفته‌ی خودش صبح‌ها ناشر و کتاب‌فروش، شب‌‌ها نویسنده و بیدار، «جغدِ خیابان کانت»، و در حال ساختن داستان‌ها و تراش دادن پیکره‌ی آن‌ها و صیقل دادن شخصیت‌ها.

در این ویدئو، چند دقیقه با او در حال تراش دادن یکی از آن پیکره‌ها همراه می‌شویم.

یاد و نام او در تمام کلمه‌هایش، جاودانه خواهد ماند.

#عباس_معروفی
#ادبیات_مهاجرت


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
.
#یادکرد

همیشه‌ سال‌های پیری شما در زندگی همه‌ی ما خالی است

نویسنده: #عطیه_رادمنش_احسنی


در آخر جلسه پسری جوان از میان جمعیت به شما می‌گوید که قدردان شماست، که اگر شما گردون را در آن برهوت منتشر نمی‌کردید، نسل او نمی‌توانستند این‌طور با ادبیات عاشقی کنند. و شما می‌خندید. بی غمی در گوشه‌ی چشم. بعد هم که امضا و عکس‌های یادگاری و بعد هم سوز سرما و سکوت شب. آن نویسنده که شمایید و شما نیستید انگار، آن نویسنده که پرمخاطب‌ترین رمان ایرانی را نوشته، باقی کتاب‌های فروخته‌نشده را در کارتنی گذاشت و به سمت ماشین‌اش رفت. از آنجا به بعد دیگر حرفی نبود، یعنی جای حرفی نبود. از آنجا به بعد، آن دقیقه‌ها و ثانیه‌ها، غم‌انگیزترین تصاویر زندگی‌ یک نویسنده‌ی محبوب و معروف در تبعید، بودند. البته، نویسنده‌ای شناخته‌شده و خوش‌اقبال در حدواندازه‌های نویسنده‌های تبعیدی. شما، بعد از رونمایی کتاب‌‌‌تان که اتفاقاً نه‌تنها به زبان هم‌وطن‌هاتان، بلکه به زبان تبعیدگاه‌تان هم ترجمه شده، صندوق ماشین را بالا می‌زنید، دست‌ام را دراز می‌کنم که کمکی کنم، می‌گویید سنگین است، کارتن را هل می‌دهید پشت ماشین. دست‌هاتان احتمالاً یخ کرده‌اند، و پوست‌اش شکننده شده و لبه‌ی کارتن، کناره‌ی انگشت اشاره‌ی دست راست‌تان را می‌شکافد. می‌گویید مهم نیست... با همان دست، سیگار آتش می‌زنید. چه خوب که شب است و تاریک و من می‌توانم نگاهم را از خشم و شرم، از شما پنهان کنم. اما خیلی سرد است، خون دلمه‌‌ بسته و همان‌جا کناره‌ی انگشت‌تان مانده، و با سفیدی و سرخی کوچک سیگار بالا و پایین می‌رود. در مقابل آن کتاب‌فروشی در خیابان ارن‌اشتراسه، شما دیگر نیستید. اما دست‌هاتان هست که کتاب‌ها را امضا می‌کنند و کتاب‌ها را جمع می‌کنند و کارتن را بلند می‌کنند و خون روی انگشت‌تان و سرما و تاریکی و «شرمساری» که تا ابد برای ما می‌ماند.
«به درخت‌های خشک پیاده‌رو خیره شد: برف شاخه‌ها را خم کرده بود و در بارش بعد حتمآ می‌شکستشان. آدم‌ها هم مثل درخت‌ها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانه‌های آدم وجود داشت و سنگینی‌اش تا بهار دیگر حس می‌شد. بدیش این بود که آدم‌ها فقط یک بار می‌مردند. و همین یک بار چه فاجعه دردناکی بود.»


متن کامل این یادداشت، در سایت پیرنگ از طریق لینک زیر در دسترس است:
https://www.peyrang.org/1417/


#عباس_معروفی
#ادبیات_مهاجرت


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
تهدید
دونالد بارتلمی
تهدید
نوشته‌ی دونالد بارتلمی
با صدای عباس معروفی
مدت: ۱۴ دقیقه


منبع: رادیو گردون

#داستان_صوتی
#داستان_کوتاه
#دونالد_بارتلمی
#عباس_معروفی

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
.

#یادکرد

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ

عباس معروفی ۲۵ اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در تهران به دنیا آمد. نویسنده، ناشر و روزنامه‌نگار معاصر ایرانی که سال‌هاست تن به مهاجرت اجباری داده است. اولین رمان او؛ «سمفونی مردگان» جهان ادبیاتِ فارسی را به شگفت آورد. او حالا سال‌هاست که دور از ایران نشر گردون را دارد، قلمش را و رمان‌هایش را. و شاگردانی از سراسر جهان که نوشتن را و قصه را با او شروع کرده‌اند.
سال‌هایی که تلخ هم بوده‌اند. عباس معروفی اما در واکنش به این تلخی‌ها «خانه هنر و ادبیات هدایت» بزرگترین کتاب‌فروشی ایرانی را در برلین برپا کرد. نشر گردون نیز در همین مکان آثار بسیاری از نویسندگان تبعیدی و یا ممنوع در ایران را به چاپ رسانده است.
زمانی‌که «فریدون سه پسر داشت» چهارمین رمان معروفی در ایران با حذف و سانسور مواجه شد، او کتاب را به رایگان در اینترنت منتشر کرد. و پس از آن نسخه‌ی کاغذی آن به سال ۲۰۰۴ میلادی در نشر گردون در آمد. نه زیر تیغ سانسورِ حکومتی و نه خودسانسوری، که خودش می‌گوید: «خوشبختانه (البته به نفع رمان) رفتار ناشايستِ بعضی […] باعث شد که من احساسات شخصی، برخی سمپاتی‌ها، و روابط عاطفی را از خود برانم و در دام آنها نيفتم، و ناخودآگاه، سانسور ظاهرا مردمی ولی در باطن ايدئولوژيک، بر گرده‌ام سوار نشود. به همين خاطر «فريدون سه پسر داشت» حيا را خورد و آن روی ناگفتنی‌های ما را گفت...» به نظر می‌آید این رمان تاییدی بر آن رویِ دیگر تبعید باشد برای نویسنده؛ نوشتن در نوعی از حسِ رهایی. رهایی برخاسته در واکنش به تلخی‌ها.

برشی از رمان «فریدون سه پسر داشت» را با صدای نویسنده بشنویم در سالروز آمدنش.

منبع: تلویزیون فارسی صدای امریکا، پوپک راد، ۲۰۱۱

#عباس_معروفی
#فریدون_سه_پسر_داشت
#نشر_گردون

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.
#یادکرد

همیشه‌ سال‌های پیری شما در زندگی همه‌ی ما خالی است

نویسنده: #عطیه_رادمنش_احسنی


در آخر جلسه پسری جوان از میان جمعیت به شما می‌گوید که قدردان شماست، که اگر شما گردون را در آن برهوت منتشر نمی‌کردید، نسل او نمی‌توانستند این‌طور با ادبیات عاشقی کنند. و شما می‌خندید. بی غمی در گوشه‌ی چشم. بعد هم که امضا و عکس‌های یادگاری و بعد هم سوز سرما و سکوت شب. آن نویسنده که شمایید و شما نیستید انگار، آن نویسنده که پرمخاطب‌ترین رمان ایرانی را نوشته، باقی کتاب‌های فروخته‌نشده را در کارتنی گذاشت و به سمت ماشین‌اش رفت. از آنجا به بعد دیگر حرفی نبود، یعنی جای حرفی نبود. از آنجا به بعد، آن دقیقه‌ها و ثانیه‌ها، غم‌انگیزترین تصاویر زندگی‌ یک نویسنده‌ی محبوب و معروف در تبعید، بودند. البته، نویسنده‌ای شناخته‌شده و خوش‌اقبال در حدواندازه‌های نویسنده‌های تبعیدی. شما، بعد از رونمایی کتاب‌‌‌تان که اتفاقاً نه‌تنها به زبان هم‌وطن‌هاتان، بلکه به زبان تبعیدگاه‌تان هم ترجمه شده، صندوق ماشین را بالا می‌زنید، دست‌ام را دراز می‌کنم که کمکی کنم، می‌گویید سنگین است، کارتن را هل می‌دهید پشت ماشین. دست‌هاتان احتمالاً یخ کرده‌اند، و پوست‌اش شکننده شده و لبه‌ی کارتن، کناره‌ی انگشت اشاره‌ی دست راست‌تان را می‌شکافد. می‌گویید مهم نیست... با همان دست، سیگار آتش می‌زنید. چه خوب که شب است و تاریک و من می‌توانم نگاهم را از خشم و شرم، از شما پنهان کنم. اما خیلی سرد است، خون دلمه‌‌ بسته و همان‌جا کناره‌ی انگشت‌تان مانده، و با سفیدی و سرخی کوچک سیگار بالا و پایین می‌رود. در مقابل آن کتاب‌فروشی در خیابان ارن‌اشتراسه، شما دیگر نیستید. اما دست‌هاتان هست که کتاب‌ها را امضا می‌کنند و کتاب‌ها را جمع می‌کنند و کارتن را بلند می‌کنند و خون روی انگشت‌تان و سرما و تاریکی و «شرمساری» که تا ابد برای ما می‌ماند.
«به درخت‌های خشک پیاده‌رو خیره شد: برف شاخه‌ها را خم کرده بود و در بارش بعد حتمآ می‌شکستشان. آدم‌ها هم مثل درخت‌ها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانه‌های آدم وجود داشت و سنگینی‌اش تا بهار دیگر حس می‌شد. بدیش این بود که آدم‌ها فقط یک بار می‌مردند. و همین یک بار چه فاجعه دردناکی بود.»


متن کامل این یادداشت، در سایت پیرنگ از طریق لینک زیر در دسترس است:
https://www.peyrang.org/1417/


#عباس_معروفی
#ادبیات_مهاجرت


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
.
#یادکرد

عباس معروفی (۱۴۰۱-۱۳۳۶) نویسنده‌ی ایرانی، رمان‌نویس، شاعر و بعد از مهاجرت اجباری و در تبعید، ناشر. گرداننده‌ی کتاب‌فروشی هدایت در خیابان کانت برلین. و جغدی که به یاد بوف کور هدایت، که سرآغاز ادبیات مدرن ایرانی است در همه‌جای کتاب‌فروشی و اتاق و میز کار عباس معروفی حضور دارد.
به گفته‌ی خودش صبح‌ها ناشر و کتاب‌فروش، شب‌‌ها نویسنده و بیدار، «جغدِ خیابان کانت»، و در حال ساختن داستان‌ها و تراش دادن پیکره‌ی آن‌ها و صیقل دادن شخصیت‌ها.

در این ویدئو، چند دقیقه با او در حال تراش دادن یکی از آن پیکره‌ها همراه می‌شویم.

یاد و نام او در تمام کلمه‌هایش، جاودانه خواهد ماند.

#عباس_معروفی
#ادبیات_مهاجرت


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
.
#یادکرد
#عطیه_رادمنش_احسنی

هر بار که گذرم به کافه فاسبندر در خیابان ارن‌اشتراسه در مرکز شهر کلن، می‌خورد یاد عباس معروفی در خاطرم پررنگ‌تر می‌شود. کافه‌ای که در آن چند ساعتی قبل از برنامه‌ی رونمایی از رمان «فریدون سه پسر داشت» که به تازگی به آلمانی ترجمه و منتشر شده بود، نشستیم و سؤال‌های نشست را با او مرور کردم. رونمایی در کتاب‌فروشی بیتنر بود در همان نزدیکی که از کتاب‌فروشی‌های محبوب او است و از قدیمی‌های کلن. کافه هم البته پیشنهاد او بود که طی سال‌های اقامت‌اش در کلن، شهر را به خوبی می‌شناخت و گفته بود آن‌جا بهترین کیک‌ها را دارد، که داشت و دارد. بعد هم کمی آن اطراف قدم زدیم و او از سال‌هایی گفت که با هوشنگ گلشیری در کلن بودند. دوره‌ای که هم در خانه‌ی هاینریش بل اقامت داشتند و هم بعدتر مدیریت دفتر کلن را بر عهده داشتند. از نام‌های زیادی گفت که در این شهر دیده بود و جلساتی که برگزار شده بود. اهالی اهل فرهنگ و ادب کلن، سال‌هاست که هنوز از آن روزها و گذشته‌ها یاد می‌کنند. در آن خیابان‌ها که راه می‌روم، حرف‌های او را درباره‌ی رمان به یاد می‌آورم، که از دید من بهترین رمان عباس معروفی است و از بهترین رمان‌های فارسی. و به انتخاب ایلیا تریانف، نویسنده و منتقد آلمانی، از برترین رمان‌های معاصر دهه‌ی گذشته، درباره‌ی دیکتاتوری و تبعید.
رمانی که آن‌قدر زاویه‌ی دید آن بی‌پروا و جسور است، که هیچ دسته‌ای را از خیانتی که به ایران کرده‌اند و مصیبتی که بر سر مردم و جوان‌ها آمده، بی‌بهره نمی‌گذارد.

عباس معروفی از اندک نویسنده‌هایی است که جدا از تمام آثاری که نوشته، با تمام توان در سال‌های تبعید اجباری‌اش معلمی کرده. سر کلاس‌هایش کتاب خوانده، خاطره گفته، بچه‌ها را برای رقابت بیش‌تر به جان هم انداخته و بعد آرام کرده. همه‌ی این‌ها را با هوش زیاد آموزگاری‌اش انجام داده و نه با غرور و اسم و رسم نویسندگی‌اش. اگر قرار باشد بین معروفی معلم و نویسنده یکی را انتخاب کنم، عباس معروفی معلم را انتخاب می‌کنم که در تمام این سال‌ها (که خیلی از کارگاه‌ها حتا بدون شهریه بود)، شوق نوشتن و خواندن را می‌کاشت و سرآغاز دوستی‌ها و هم‌سخنی‌های بسیاری بوده و هست.

از او پرسیده بودم که چرا با مرگ فریدون، و مرگ مجید قورباغه، چرا با پیروزی فریدونِ ناقص‌الخلقه؟ که گفته بود من تاریخ انقلاب فریدون‌ها و مجیدها را نوشتم، تا جایی که انقلاب فرزندان خودش را می‌خورد. بعدش را، بعدی‌ها باید بنویسند...

و بعدش که تمام سرگشتگی است، تاریخ‌ غم‌انگیز افسردگی و خشم و حسرت و ناامیدی. بعدی که تباهی است.

#عباس_معروفی

#فریدون_سه_پسر_داشت


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
.

عباس معروفی عزیز،

شما در تمام کلمه‌هایی که نوشته‌اید، جاودانه خواهید ماند.

#عباس_معروفی


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
.
#یادکرد

عباس معروفی متولد ۲۷ ادریبهشت ۱۳۳۶، تهران، ایران. ساکن برلین، آلمان. رمان‌نویس، شاعر و بعد از مهاجرت اجباری و در تبعید، ناشر. گرداننده‌ی کتاب‌فروشی هدایت در خیابان کانت برلین. و جغدی که به یاد بوف کور هدایت، که سرآغاز ادبیات مدرن ایرانی است در همه‌جای کتاب‌فروشی و اتاق و میز کار عباس معروفی حضور دارد.
به گفته‌ی خودش صبح‌ها ناشر و کتاب‌فروش، شب‌‌ها نویسنده و بیدار، «جغدِ خیابان کانت»، و در حال ساختن داستان‌ها و تراش دادن پیکره‌ی آن‌ها و صیقل دادن شخصیت‌ها.

در این ویدئو، چند دقیقه با او در حال تراش دادن یکی از آن پیکره‌ها همراه می‌شویم.

تولد او برای ادبیات فارسی مبارک است.

#عباس_معروفی
#ادبیات_مهاجرت


@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
.

#یادکرد

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ

عباس معروفی ۲۵ اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در تهران به دنیا آمد. نویسنده، ناشر و روزنامه‌نگار معاصر ایرانی که سال‌هاست تن به مهاجرت اجباری داده است. اولین رمان او؛ «سمفونی مردگان» جهان ادبیاتِ فارسی را به شگفت آورد. او حالا سال‌هاست که دور از ایران نشر گردون را دارد، قلمش را و رمان‌هایش را. و شاگردانی از سراسر جهان که نوشتن را و قصه را با او شروع کرده‌اند.
سال‌هایی که تلخ هم بوده‌اند. عباس معروفی اما در واکنش به این تلخی‌ها «خانه هنر و ادبیات هدایت» بزرگترین کتاب‌فروشی ایرانی را در برلین برپا کرد. نشر گردون نیز در همین مکان آثار بسیاری از نویسندگان تبعیدی و یا ممنوع در ایران را به چاپ رسانده است.
زمانی‌که «فریدون سه پسر داشت» چهارمین رمان معروفی در ایران با حذف و سانسور مواجه شد، او کتاب را به رایگان در اینترنت منتشر کرد. و پس از آن نسخه‌ی کاغذی آن به سال ۲۰۰۴ میلادی در نشر گردون در آمد. نه زیر تیغ سانسورِ حکومتی و نه خودسانسوری، که خودش می‌گوید: «خوشبختانه (البته به نفع رمان) رفتار ناشايستِ بعضی […] باعث شد که من احساسات شخصی، برخی سمپاتی‌ها، و روابط عاطفی را از خود برانم و در دام آنها نيفتم، و ناخودآگاه، سانسور ظاهرا مردمی ولی در باطن ايدئولوژيک، بر گرده‌ام سوار نشود. به همين خاطر «فريدون سه پسر داشت» حيا را خورد و آن روی ناگفتنی‌های ما را گفت...» به نظر می‌آید این رمان تاییدی بر آن رویِ دیگر تبعید باشد برای نویسنده؛ نوشتن در نوعی از حسِ رهایی. رهایی برخاسته در واکنش به تلخی‌ها.

برشی از رمان «فریدون سه پسر داشت» را با صدای نویسنده بشنویم در سالروز آمدنش.

منبع: تلویزیون فارسی صدای امریکا، پوپک راد، ۲۰۱۱

#عباس_معروفی
#فریدون_سه_پسر_داشت
#نشر_گردون

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
تهدید
دونالد بارتلمی
تهدید
نوشته‌ی دونالد بارتلمی
با صدای عباس معروفی
مدت: ۱۴ دقیقه


منبع: رادیو گردون

#داستان_صوتی
#داستان_کوتاه
#دونالد_بارتلمی
#عباس_معروفی

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
.
#برشی_از_کتاب

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ

به یاد حرف‌های قشنگ حسينا افتادم. انگار کلمات را از پیش آماده کرده باشد، خوب‌هاش را کنار هم ردیف می‌کرد. گل یاس به نخ می‌کشید و به گردن آدم می‌آویخت. گفتم چرا کسی نمی‌فهمد که من به او نیاز دارم؟ چرا نمی‌توانم راز دلم را با کسی در میان بگذارم؟ چرا باید عشقم را پنهان کنم؟ چرا دنیا این‌قدر بی‌رحم است؟ چه کسی جدایی می‌اندازد؟ شاید به خاطر خود عشق باشد که عشاق به هم نمی‌رسند، و یا اگر برسند، زمانه بینشان جدایی می‌اندازد و چنان پرتشان می‌کند که از این سر و آن سر عالم بیفتند بیرون.
گفتم: «اگر یک روز تو را نبینم، چه بلایی سرم می‌آید؟»
حسینا با لبخند فقط سر تکان داد و صورتم را تو دست‌هاش گرفت.
گفتم: «دق می‌کنم.» و به روزنه‌ی سقف نگاه کردم که به آسمان چسبیده بود. آسمان بخار بود، مه بود، و گاه دانه‌های ریز باران بود که به صورت من می‌بارید، و حتماً كتف او را خیس می‌کرد.
گفتم: «سرما نخوری!» و دست دراز کردم که هرچه به دستم آمد بیندازم روی شانه‌اش.
گفت که شبیه اسب‌های مسابقه شده‌ام.
«چرا؟»
«موهات دور و بر سرت آشفته شده بود، نفس‌نفس می‌زدی، صدام می‌کردی، پره‌ی بینی‌ات باز شده بود و چشم‌هات را بسته بودی. شبیه اسب‌های مسابقه شده بودی.»
من خندیدم و انگشت‌های او مثل ماهی‌های کوچک عید، روی صورتم وول می‌خوردند.
گفتم: «چی شد؟ بالاخره برادرهات را پیدا نکردی؟»
«حالا دیگر دنبال برادرهام نمی‌گردم.»
«پس دنبال کی می‌گردی؟»
«خودم.»
«مگر کجایی؟»
«توی دست‌های تو، لای موهای تو. کارم ساخته شده.»

#سال_بلوا
#عباس_معروفی
#انتشارات_ققنوس

@peyrang_dastan
www.peyrang.org
Forwarded from پیرنگ | Peyrang
‍ ‍‍ ‍‍ .
‍‍ #معرفی_کتاب

«شاید همه چیز با یک عکس آغاز شد»

#عطیه_رادمنش_احسنی


رمان «فریدون سه پسر داشت»، تصویر پانارومایی‌ست از خانواده‌ی امانی؛ چند سال پیش از انقلاب ۵۷ تا حدودا دو دهه بعد از انقلاب . فریدون امانی دارنده‌ی کارخانه‌ی لاستیک‌سازی آمریکایی‌‌ست که چهار پسر و یک دختر دارد. شخصیتی میان‌مایه که در دوران پهلوی دوم توانسته است روابطی با دربار داشته باشد و به آن می‌بالد و بعد از انقلاب نیز با تزویر وارد مجلس می‌شود. پسرهای او در بحبوحه‌ی تحولات پیش از انقلاب دنباله‌روی جریان‌های مختلف سیاسی می‌شوند.

عباس معروفی رمان «فریدون سه پسر داشت» را ابتدا در اینترنت به صورت رایگان برای خوانندگان منتشر کرد. این تصمیم پس از آن بود که رمان برای چاپ در ایران با موارد اصلاحی فراوانی مواجه شد. سپس این رمان در سال ۲۰۰۴ توسط انتشارات گردون در آلمان به چاپ رسید. در سال ۲۰۱۶ رمان «فریدون سه پسر داشت» با ترجمه‌ی سوزانه باغستانی، توسط انتشارات «بوشرگیلده» در آلمان به زبان آلمانی منتشر شد که از لحاظ محتوا و ساختار مورد توجه منتقدان آلمانی قرار گرفت و نقدهای معتبری بر روی آن نوشته شد. ایلی‌یا تریانف، نویسنده‌ی آلمانیِ بلغاری تبار؛ که سال‌هاست بر روی موضوع مهاجرت کار می‌کند، در یادداشتی به مناسبت انتشار کتاب نوشت: «... به ندرت درد تبعید این‌گونه هنرمندانه و عمیق در یک رمان تصویر شده است...»

عباس معروفی در طول رمان از خواننده می‌خواهد که با تغییر زاویه‌ی دید و راوی از اول شخص به سوم شخص محدود همراه داستان باشد. او با چنین تکنیکی، هوشمندانه روحیات یک انقلابیِ فروریخته را تصویر می‌کند. پیرنگ رمان به مانند اغلب رمان‌های پسامدرن، پیرنگی‌ست گسسته از اضمحلالِ یک خانواده و نسلی که توسط یکی از پسرانِ خانواده‌ی امانی روایت می‌شود. مجید از کمونیست‌های فعال دوره‌ی انقلاب و در تبعید است. او به خاطر اختلال روانی در یکی از آسایشگاه‌های آلمان بستری است. خواننده همراه با ضرباهنگ بالای جملات، بین گذشته‌ی مجید و خاطراتش و مونولوگ‌ها در رفت‌وآمد است. معروفی از مخاطب یک حضور مداوم می‌خواهد. حضوری که از ویژگی‌های رمان پسامدرن است، تا بتواند پازل ذهن آشفته‌ی مجید که تحت تاثیر قرص‌های آرام‌بخش نیز می‌باشد را کنار هم بچیند و در مسیر داستان همراه او شود. مسیری که در آن مجید تصمیم گرفته است دوباره به ایران بازگردد. رمان معماری حساب‌شده‌ای دارد. با آمدن نام‌های تاریخی در طول داستان، نویسنده فاصله‌ای که بین جهان داستانی و واقعیت است را به سخره می‌گیرد. در قسمت‌هایی از داستان شخصیت‌های داستانی با شخصیت‌های سیاسی دیدار و یا خاطره‌ای دارند. اسامی هویت واقعی دارند، همچنین حوادثی که رخ داده است، ولی گفت‌وگو و خاطره‌ی مجید امانی که یک شخصیت داستانی‌ و پارانویاست، بر پایه‌ی واقعیت است یا خیال؟ نویسنده به مانند اکثر داستان‌نویسانِ پسامدرن، مرز میان تخیل و واقعیت را درهم می‌ریزد و او را دچار سردرگمی می‌کند. این سردرگمی نهایتا یادآور بی‌منطق بودن زندگی امروزی و بسیاری از حوادث آن نیز می‌شود.
او در جهان داستانیِ آمیخته به اسطوره‌های کهن در مقابل ارزش‌های فروریخته‌ی انسانی در طول تاریخ قرار می‌گیرد. در مقابل ایدئولوژی‌ها، تعصبات و برادرکشی‌ها، تکرار شعارها، عوض شدن نام‌ها و جغرافیا و دوباره تکرار...

کتاب در چهار فصل روایت می‌شود. چهار پاره‌روایت از زندگی برادرها، پدر، مادر و خواهری که زایش را در خانواده‌ی امانی رقم می‌زند.
ایرج، برادر بزرگتر، مظهر تفکر خانواده است. در کتاب یک فصل به او اختصاص داده می‌شود. در این فصل مجید دیالوگی را روایت می‌کند که وجه سمبلیک ایرج و نوع تفکر او را می‌توان تصویر کرد. «من آنچه شرط بلاغ است با تو می‌گویم. ولی تو واقعا بابت اعدام‌ها خوشحالی؟»
«آره، خوشحالم، ایرج. ساواکی و خائن و جلاد را باید ریشه‌کن کرد. نباید کرد؟» «بد نیست نگاهی هم به تجربه‌ی چین و شوروی و فرانسه و انقلاب‌های دیگر بیندازی. انقلاب یعنی دگرگونی، ایرج.» وقتی می‌رفتی در هاله‌ی دود، راحت‌تر می‌توانستم حرف بزنم. چشم‌هات را نمی‌دیدم. گفتم: «انقلاب یعنی تصفیه‌ی خون...» «همه‌ی تعریف‌ها را می‌دانم، ولش کن. ولی یادت باشد مجید، ما آنقدر به خودمان مطمئن هستیم که نیازی به کشتن مخالفان‌مان نداشته باشیم. این همه آدم، این همه مبارزه، این همه کشته معنی‌اش این بود که ما هم منطق‌مان گلوله باشد؟»

«فریدون سه پسر داشت»، تنها در یک لایه داستان تاریخ معاصر ایران است از دید مبارزی شکست‌خورده ولی در لایه‌ای دیگر فریاد صداهایی‌ست که زیر هیاهوی شعارهای سیاسی و آرمان‌های پوشالی دفن شده‌اند. این یک کتاب سیاسی نیست، کتابی‌ست بر ضد سیاست و استبداد.



#فریدون_سه_پسر_داشت
#عباس_معروفی
#نشر_گردون
@peyrang_dastan
‍ ‍‍ ‍‍ ‍‍ ‍‍ ‍‍ .
‍‍ ‍‍ ‍‍ #پرونده


«در آخرین پناهگاه زمین، در انتهای جایی که روزی وطنم بود، دنیا یک کفش بود و من آن را از پا در آورده بودم.»

امروز، سالگرد تولد عباس معروفی، داستان‌نویس معاصر در تبعید است.
«گروه ادبی پیرنگ» به همین مناسبت، پرونده‌ای تدارک دیده است که مطالب آن، از طریق لینک‌های زیر در دسترس است.

برشی از کتاب «فریدون سه پسر داشت»:
https://t.me/peyrang_dastan/171

درباره‌ی نویسنده؛ من عباس معروفی‌ام و خودم ایرانم:
https://t.me/peyrang_dastan/172

معرفی کتاب «نام تمام مردگان یحیاست»:
https://t.me/peyrang_dastan/174

معرفی نویسنده؛ عباس معروفی، از گردون تا گردون:
https://t.me/peyrang_dastan/178

معرفی کتاب «فریدون سه پسر داشت»:
https://t.me/peyrang_dastan/189

برشی از کتاب «نام تمام مردگان یحیاست»:
https://t.me/peyrang_dastan/191

#عباس_معروفی
@peyrang_dastan
‍ ‍‍ ‍‍ .
#برشی_از_کتاب

وقتی مصیبت‌زده باشی، هیچ غمی کمرت را تا نمی‌کند. وقتی کوه باشی سنگینی برایت یک واژه‌ی بی‌معناست. روزگار با زبان انسان اولیه از طبیعت فرمان می‌برد، آن‌وقت تفاهم از بی‌مرزی تبعیت می‌کند، و نقاب‌ها فرو می‌افتد. می‌فهمی که اگر با طبیعت در بیفتی ازت انتقام می‌گیرد. طبیعت و تبیعت از یک جنس و طایفه‌اند. خاموش نگاه کن! ندیده بگیر! درست به هنگام شرافت و فقر است که آدم‌ها شبیه هم می‌شوند؛ هیچ چیزی دیگر دروغ و ریا نیست. آدم است و تمام شوربختی‌هاش که مثل دست‌های خسته دوسوی شانه‌اش آویخته، و مثل پاهاش او را پیش می‌برد.


#نام_تمام_مردگان_یحیاست
#عباس_معروفی
#نشر_گردون

@peyrang_dastan
‍ ‍‍ ‍‍ .
‍‍ #معرفی_کتاب

«شاید همه چیز با یک عکس آغاز شد»

#عطیه_رادمنش_احسنی


رمان «فریدون سه پسر داشت»، تصویر پانارومایی‌ست از خانواده‌ی امانی؛ چند سال پیش از انقلاب ۵۷ تا حدودا دو دهه بعد از انقلاب . فریدون امانی دارنده‌ی کارخانه‌ی لاستیک‌سازی آمریکایی‌‌ست که چهار پسر و یک دختر دارد. شخصیتی میان‌مایه که در دوران پهلوی دوم توانسته است روابطی با دربار داشته باشد و به آن می‌بالد و بعد از انقلاب نیز با تزویر وارد مجلس می‌شود. پسرهای او در بحبوحه‌ی تحولات پیش از انقلاب دنباله‌روی جریان‌های مختلف سیاسی می‌شوند.

عباس معروفی رمان «فریدون سه پسر داشت» را ابتدا در اینترنت به صورت رایگان برای خوانندگان منتشر کرد. این تصمیم پس از آن بود که رمان برای چاپ در ایران با موارد اصلاحی فراوانی مواجه شد. سپس این رمان در سال ۲۰۰۴ توسط انتشارات گردون در آلمان به چاپ رسید. در سال ۲۰۱۶ رمان «فریدون سه پسر داشت» با ترجمه‌ی سوزانه باغستانی، توسط انتشارات «بوشرگیلده» در آلمان به زبان آلمانی منتشر شد که از لحاظ محتوا و ساختار مورد توجه منتقدان آلمانی قرار گرفت و نقدهای معتبری بر روی آن نوشته شد. ایلی‌یا تریانف، نویسنده‌ی آلمانیِ بلغاری تبار؛ که سال‌هاست بر روی موضوع مهاجرت کار می‌کند، در یادداشتی به مناسبت انتشار کتاب نوشت: «... به ندرت درد تبعید این‌گونه هنرمندانه و عمیق در یک رمان تصویر شده است...»

عباس معروفی در طول رمان از خواننده می‌خواهد که با تغییر زاویه‌ی دید و راوی از اول شخص به سوم شخص محدود همراه داستان باشد. او با چنین تکنیکی، هوشمندانه روحیات یک انقلابیِ فروریخته را تصویر می‌کند. پیرنگ رمان به مانند اغلب رمان‌های پسامدرن، پیرنگی‌ست گسسته از اضمحلالِ یک خانواده و نسلی که توسط یکی از پسرانِ خانواده‌ی امانی روایت می‌شود. مجید از کمونیست‌های فعال دوره‌ی انقلاب و در تبعید است. او به خاطر اختلال روانی در یکی از آسایشگاه‌های آلمان بستری است. خواننده همراه با ضرباهنگ بالای جملات، بین گذشته‌ی مجید و خاطراتش و مونولوگ‌ها در رفت‌وآمد است. معروفی از مخاطب یک حضور مداوم می‌خواهد. حضوری که از ویژگی‌های رمان پسامدرن است، تا بتواند پازل ذهن آشفته‌ی مجید که تحت تاثیر قرص‌های آرام‌بخش نیز می‌باشد را کنار هم بچیند و در مسیر داستان همراه او شود. مسیری که در آن مجید تصمیم گرفته است دوباره به ایران بازگردد. رمان معماری حساب‌شده‌ای دارد. با آمدن نام‌های تاریخی در طول داستان، نویسنده فاصله‌ای که بین جهان داستانی و واقعیت است را به سخره می‌گیرد. در قسمت‌هایی از داستان شخصیت‌های داستانی با شخصیت‌های سیاسی دیدار و یا خاطره‌ای دارند. اسامی هویت واقعی دارند، همچنین حوادثی که رخ داده است، ولی گفت‌وگو و خاطره‌ی مجید امانی که یک شخصیت داستانی‌ و پارانویاست، بر پایه‌ی واقعیت است یا خیال؟ نویسنده به مانند اکثر داستان‌نویسانِ پسامدرن، مرز میان تخیل و واقعیت را درهم می‌ریزد و او را دچار سردرگمی می‌کند. این سردرگمی نهایتا یادآور بی‌منطق بودن زندگی امروزی و بسیاری از حوادث آن نیز می‌شود.
او در جهان داستانیِ آمیخته به اسطوره‌های کهن در مقابل ارزش‌های فروریخته‌ی انسانی در طول تاریخ قرار می‌گیرد. در مقابل ایدئولوژی‌ها، تعصبات و برادرکشی‌ها، تکرار شعارها، عوض شدن نام‌ها و جغرافیا و دوباره تکرار...

کتاب در چهار فصل روایت می‌شود. چهار پاره‌روایت از زندگی برادرها، پدر، مادر و خواهری که زایش را در خانواده‌ی امانی رقم می‌زند.
ایرج، برادر بزرگتر، مظهر تفکر خانواده است. در کتاب یک فصل به او اختصاص داده می‌شود. در این فصل مجید دیالوگی را روایت می‌کند که وجه سمبلیک ایرج و نوع تفکر او را می‌توان تصویر کرد. «من آنچه شرط بلاغ است با تو می‌گویم. ولی تو واقعا بابت اعدام‌ها خوشحالی؟»
«آره، خوشحالم، ایرج. ساواکی و خائن و جلاد را باید ریشه‌کن کرد. نباید کرد؟» «بد نیست نگاهی هم به تجربه‌ی چین و شوروی و فرانسه و انقلاب‌های دیگر بیندازی. انقلاب یعنی دگرگونی، ایرج.» وقتی می‌رفتی در هاله‌ی دود، راحت‌تر می‌توانستم حرف بزنم. چشم‌هات را نمی‌دیدم. گفتم: «انقلاب یعنی تصفیه‌ی خون...» «همه‌ی تعریف‌ها را می‌دانم، ولش کن. ولی یادت باشد مجید، ما آنقدر به خودمان مطمئن هستیم که نیازی به کشتن مخالفان‌مان نداشته باشیم. این همه آدم، این همه مبارزه، این همه کشته معنی‌اش این بود که ما هم منطق‌مان گلوله باشد؟»

«فریدون سه پسر داشت»، تنها در یک لایه داستان تاریخ معاصر ایران است از دید مبارزی شکست‌خورده ولی در لایه‌ای دیگر فریاد صداهایی‌ست که زیر هیاهوی شعارهای سیاسی و آرمان‌های پوشالی دفن شده‌اند. این یک کتاب سیاسی نیست، کتابی‌ست بر ضد سیاست و استبداد.



#فریدون_سه_پسر_داشت
#عباس_معروفی
#نشر_گردون
@peyrang_dastan
‍ ‍‍ ‍‍ ‍‍
.
#معرفی_نویسنده

عباس معروفی، از گردون تا گردون

#عطیه_رادمنش_احسنی

عباس معروفی، ۱۳۳۶ تهران. نویسنده‌ای که در یک کوچ اجباری، بیست سالی است در برلین زندگی می‌کند. او در همان سال‌های بدو ورود، توجه جامعه‌ی ادبی آلمان را به خود جلب کرد و سه رمان پیکر فرهاد، سال بلوا و سمفونی مردگان که پیش‌تر از آن در ایران منتشر شده بودند، توسط انتشارات زورکامپ، یکی از معتبرترین ناشرهای آلمانی به چاپ رسید. در سال ۲۰۰۱ موفق به دریافت جایزه زیگفرید اونزلد، برای رمان سمفونی مردگان شد؛ اولین رمان عباس معروفی که در سی‌سالگی آن را به اتمام رساند و او را به عنوان نویسنده‌ای صاحب سبک به جامعه‌ی ادبی ایران معرفی کرد. رمانی که پیش از چاپ، از نگاه نویسندگان و روشنفکران مطرحی چون شاملو، سپانلو، گلشیری و سیمین دانشور عبور کرده‌بود. رمان‌های عباس معروفی پوشیده‌است از حکایات و افسانه‌های ادبیات کهن ایرانی. و خواننده هم‌چون شناگری رقصان لابه‌لای آن‌ها.
او که از پرتلاش‌ترین نویسنده‌های هم‌عصر خود به شمار می‌رود در همان فضای بسته‌ی دهه‌ی شصت، در کنار معلمی، پیشه‌ای که تا به امروز نیز آن را رها نکرده‌است، نشریه‌ی ادبی گردون را منتشر کرد. نشریه‌ی گردون پلی بود بین بزرگان ادبیات معاصر ایران و جهان و جوانان ایرانی که با محدودیت و ممنوع بودن بسیاری از آثار بزرگان، تشنه‌ی شناخت بودند. گردون در میان تمام کتاب‌های جمع شده و یا نوشته‌های در انتظار چاپ و زیر تیغ سانسور، دریچه‌ای بود به سرزمین عجایب. و همچنین بستری برای معرفی نویسندگان نوپا به جامعه‌ی ادبی، که بعدتر با برگزاری جایزه‌ی قلم گردون به ریاست عباس معروفی و داوری نویسندگان و مترجمان مطرح آن زمان، از تاثیرگذارترین رویدادهای دوره‌ی خود شد.
انسان و کلنجارش با جامعه در رمان‌های او جایگاه ویژه‌ای دارد. قهرمانان او همچون سیذارتا خود را از بندگی هر چیز خلاص می‌کنند و عریان در مقابل دیدگان خواننده قرار می‌گیرند. معروفی فرم و ساختاری هوشمندانه انتخاب می‌کند و با نثری روان و لحنی متناسب با فضای قصه و در پس چرخش‌های متعدد زاویه دید (تکنیکی که جزو مشخصه‌های قلم معروفی‌ست) خواننده را به کشف دوباره‌ی خود وا می‌دارد. او با چیدمانی بسیار دقیق از عناصر داستانی و محتوایی که هنرمندانه به‌ فرم داستان تنیده، جایگاه یک محقق و جوینده‌ی نشانه‌ و موتیف‌های داستان را برای فهم خواننده متصور می‌شود.
معروفی با پرداختن به مسایل روانشناختی و اجتماعی با نگاه یک شهرزاد قصه‌گو به جای موعظه‌گر، نقش خواننده را از یک مغلوب در اثر به یک کاشف در قصه ارتقا می‌دهد. بله، او، باسی (نامی که سیمین دانشور بر او نهاد)، فارغ از تکنیک‌های ادبی، ذاتاً یک قصه‌گوست. قصه‌گویی باهوش که می‌تواند تاریخ اجتماعی و سیاسی روزگارش را در فراز و نشیب زندگی راوی‌های گوناگون‌ برای ما نقل کند. او در یک شبانه‌روز زمان دراماتیک سمفونی مردگان گویی هزار سال را با اورهان و آیدین برای ما تصویر می‌کند. انگار که از ازل با هابیل و قابیل پیش‌ آمده و تمام مصیبت و نکبت تاریخ را با اورهان به دل سرما سپرده‌باشیم.
در یکی از فصل‌های کتاب این‌سو و آن‌سوی متن، که چکیده‌ی درس‌ها و تجربه‌های داستان‌نویسی‌ اوست، می‌نویسد: «واقعیت داستانی، خاطره‌ی دست‌کاری شده‌ی موجود است. نویسنده با چشم خودش واقعه را رویت و روایت نمی‌کند، بلکه با دوربین ویژه‌ای به تصاویر و ماجراها و شخصیت‌ها می‌پردازد... در واقعیت موجود باید دست برد. نویسنده به واقعیت موجود خیانت می‌کند، تا به هنر وفادار بماند.»
آخرین رمان عباس معروفی با عنوان نام تمام مردگان یحیی است، توسط انتشارات گردون در سال ۱۳۹۷ در آلمان به چاپ رسید.

#عباس_معروفی


@peyrang_dastan
‍ ‍‍ .

#معرفی_کتاب

بی‌خود نترس ای بچه‌ی تنها «نام تمام مردگان یحیاست»

#شقایق_بشیرزاده

رمان «نام تمام مردگان یحیاست» آخرین اثر عباس معروفی‌ست که در انتشارات «گردون» در برلینِ آلمان به چاپ رسیده و متاسفانه تا کنون امکان چاپ آن در داخل ایران میسر نگردیده است. تاریخی که در پایان کتاب نشان‌دهنده‌ی آغاز و اتمام آن است، قابل تأمل است. «اردیبهشت ۱۳۶۸ تهران تا اردیبهشت ۱۳۹۷ برلین» برای او نوشتن این رمان سی سال وقت برده است. بارها نوشته و بازنویسی کرده تا سرانجام آن‌چیزی شده است که می‌خوانیم به نام «نام تمام مردگان یحیاست».
معروفی به زیبایی هر چه تمام‌تر بازی زبانی‌ای را آغاز می‌کند تا ما را همراه «داور» بکشاند لابه‌لای جنگل و درختانش، از آنجا لای ابرها و در میان فرشته‌ها. همان‌هایی که شش فرزندش را برده‌اند. خوشه‌ی پروینش را. یحیا، نورسا، مسیحا، اسماعیل و ابراهیم که «یک آدم بودند که خدا دوبار آفریده بود»، و کوچک‌ترینشان که نامش میکاییل است اما او را پورو صدا می‌زنند. و او می‌ماند و یک جنگل پُر از هیزم و داغی‌هایی که مثل ذغال روزگارش را سیاه کرده‌اند در سنگسر. روزگار خودش و «دولیلی»اش را. داور اما چه می‌شود از این داغ‌ها؟ داوری که نان کسی را نمی‌خورد، دروغ نمی‌گوید، و از زیر کلاهش گنجشک‌ها و پروانه‌ها بیرون می‌ریزند، و هر روز معجزه می‌کند؛ «این‌ها اگر معجزه نیست پس چیست.»

معروفی در این رمان برای ما پیامبری ساخته‌ است که نیست. که همه جا حرفش هست اما خودش نیست. «... می‌گفتند داور دیوانه نبوده [...] سبک‌مغز بوده، صوفی بوده، صافی بوده. عارف بوده، عاشق بوده، خل بوده، گبر بوده، آتش‌پرست بوده، جادوگر بوده، پیامبر بوده، دیوانه بوده [...] شاید هم اصلا نبوده، قصه‌ای بوده که در حافظه‌ی مردم زندگی می‌کرده؛ مثل برخی آدم‌ها که اصلا وجود نداشته‌اند، اما در ذهن دیگران زیسته‌اند، مثل افسانه.» پیامبری که هیزم‌شکن است و زنی قالی‌باف دارد و بچه‌هایی که یا شاعرند یا عاشق یا مثل رود پاک و مثل نسیم در تمام روایت می‌آیند و می‌روند. و آنها که خود هر یک پیامبرند. بچه‌هایی که در روند داستان می‌فهمیم چطور و کجا مرده‌اند و گاهی راوی، داستانِ آنها را روایت می‌کند. از شگردهای عباس معروفی در تغییر زاویه‌دید و دوربین‌گیری‌های شاخصش (اصطلاحی که خودش به کار می‌برد) در این رمان زیاد استفاده شده است. شکستِ زمان‌هایی که بسیار نرم و بی‌صدا ما را از داستان داور به داستان یحیا و نورسا می‌کشاند. گاهی داور را می‌بینیم و گاهی یحیای چوپان را و گاهی نورسای شاعر و لطیف را که ابتدای کتابش می‌نویسد «به خدایی خدا که معنای کهیعص از حصر بیرون است... تو کجایی؟...» که فصل‌بندی رمان نیز با حروف همین «کهیعص» انجام گرفته است، و گاهی «مندل» را می‌بینیم که بعد از آن شش نفر آمده است و تمام روایت در خواب او شکل می‌گیرد. «مندل»ی که نامش یحیاست و او را مندل صدا می‌زنند و داور او را مثل زکریای پیامبر در پیری به دست آورده است؛ و مگر غیر از این است که «نام تمام بچه‌ها یحیاست». هر طرف این داستان که چشم می‌گردانیم ردی و اثری از یحیا می‌بینیم. در سال بلوا. سالی که سنگ روی سنگ بند نمی‌شود و هر کس ساز خودش را می‌زند. و جای‌جای داستان به طور نامحسوسی رمان «سال بلوا» به ما یادآوری می‌شود.
افسانه و قصه با این رمان گره خورده است. قصه‌هایی که دولیلی برای بچه‌هایش می‌گوید و یا افسانه‌هایی که واقعی شده‌اند. شهرزاد هزار و یک شب در این داستان پا گرفته است و لابه‌لای داستان ردی از خود باقی می‌گذارد. نثر پخته و شاعرانه‌ی داستان خواننده را مجاب می‌کند تا انتهای کتاب با داور و فرزندانش همراه شود و این افسانه پایانی زیبا دارد برای پیامبری که پیامبر نبود.

#نام_تمام_مردگان_یحیاست
#عباس_معروفی
#نشر_گردون
@peyrang_dastan
Ещё