(مناظرهی خزه با جگن)دل گیرم از ماندن ، شوق سفری دارد
دُزدانه پیِ رفتن ، پایی و پری دارد
آن را که سکون مرگ است چون آب نمیماند
از ماندن و گندیدن، گر خود خبری دارد
ای پای توأم رفتار، ای بال توأم پرواز
دریابم اگر لطفت با ما نظری دارد
جانمایه سپر کردند مردان خدا، چون گل
کز برگ تن خونین ، بر سر سپری دارد
باکت نه اگر چون تاک، از درد به خود پیچی
کاین شاخ خَم اندر خَم ، شیرین ثمری دارد
آن کاخ ستم خوش سوخت در آتش خشم خلق
آن سوز نهان ، باری ، اینسان شرری دارد
بر معبر طوفانها، رشک آیدم از لاله
کو خنده به لب، امّا خونینجگری دارد
دیشب خزهی جوبار، با طعنه جگن را گفت :
کای سربههوا! هستی ، زیر و زبری دارد
افراشتهای قامت در باد و نمیبینی
پای ستم و دست ِ تاراجگری دارد
زیباست به رعنایی سر بَر زدنت از آب
تا خلق بگویندت ، بالندهسری دارد
امّا نه ز روی رشک، من گویمت این معنی
بینام و نشان مُردن ، لطف دگری دارد
خندید جگن کای خام! اینم نه عجب از تو
این منطق ویران ، هر بی پا و سری دارد
آرامش عمق آب، یکسر به تو ارزانی
ما سرکش و آزادیم ، ور شور و شری دارد
بنگر همه تن شمشیر در پیکر بادم من
کاینسان ز چه از بیداد بر ما گذری دارد
گاهش بدرم سینه، گاهش بخراشم تن
ور بشکندم قامت، بر خود ضرری دارد
کز ریشهی من، فردا، صدشاخ دگر روید
وآن یاوه ز هر سویی، جان در خطری دارد
گفتند بس این تمثیل، تازهست هنوز امّا
هر تیره شب مُظلم ، خونینْسحری دارد
گفتی که چو نِی پوکی، تلخ آمدت این، لیکن
نِی ، با همه بیمغزی ، گاهی شکری دارد.
#محسن_پزشکیان┄✨❊🌼❊✨┄